سراومد زمستون
دست هايم را در باغچه كاشتهام
لبخند انتظارمان را ميكشد.
دورههای چپ کوک
▼
۲۹ اسفند ۱۳۸۸
۲۶ اسفند ۱۳۸۸
برسد به درگاه الهي
سلام درگاه الهي
حالتان چطوره؟ اميدوارم خستگي رسيدگي به نامههاي سال نو ميلادي از تنتان درآمده باشه و قبراق و سرحال آماده رسيدگي به درخواستهاي اينور زمينيها باشيد. همين اول نامه اين مسئله را روشن كنم كه جانم به فدايتان بعضيها دوبار نامه مينويسند. يك بار سر سال نو ميلادي، يك بار هم عيد نوروز. اين بخت برگشتهها يا سيتيزنهاي آمريكا و كانادا هستند كه در تمام عمرشان بيشتر از پنج شش سال ينگه دنيا زندگي نكردهاند يا مهاجران دوستداشتنيمان كه بيچارهها تكليفشان با روز آرزوي بزرگ و شروع دوباره سال معلوم نيست. جان همان فرشتههاي خوشگلتان اول به نامههاي ما تك عيدها رسيدگي كنيد بعد اگر فرصتي بود به آنها هم بپردازيد. ميدانم نامههايمان كم و بيش شبيه هم است. بنده تكرار مكررات نميكنم، همان عرايض دوستان را دارم فقط خواستم نكات ديگري را هم متذكر بشوم.
قربانتان بروم آن بالا هم كه مثل اين پايين خر تو خر است. به پير به پيغمير ما جهان سوميها انقدر درد و مرض داريم كه وقتي براي سوراخ كردن لايه ازن و از اين حرفها نداريم. باور كنيد انقلاب صنعتي را هم ديگران راه انداختند و فتنه گرم شدن زمين كار انگليسيهاي پدرسوختهست. درگاه الهي جان چرا ما را با چوب ميزني؟ امسال دريغ از يك چس برف. دريغ از يك دل سير باران. دريغ از باد. دريغ از بوي زندگي. مثلا اين گربه وامانده پير چند شكم زائيده چهار فصل است. حالا خشكساليش يك طرف چرا با اين حال خراب سربه سرمان گذاشتيد. به جان همان فرشتههايتان كه قربانشان بروم هر روز صبح بوي بهار ميآمد. چنان بوي بهار ميآمد كه خيال ميكردي به ظهر نرسيده پرندههاي مهاجر برميگردند و همه جا سبز ميشود و شكوفه ها باز مي شوند و... اما خورشيدتان كه به وسط آسمان ميرسيد از زور دود و صدا و كثافت ميخواستي خفه شوي، آنهم چه خفه شدني. شب هم كه ميشد عين افسردههاي مادرمرده زل ميزديم به آن چهار تكه ابري كه معلوم نبود براي چه ميفرستادي. نه زور باريدن داشت، نه توان ايستادن. تا صبح فقط رطوبتش نويد بهار ميداد و صبح عين جن بسمالله ديده ناپديد ميشد. قربان آن درگاهتان بروم اين رسمش نيست. دعايمان را كه مستجاب نمي كنيد لااقل زخممان را نمك نپاشيد.
دوم اينكه قربانتان بروم خودتان بهتر از من ميدانيد كه اينجا بياخلاقي بيداد ميكند. البته بياخلاقي جنسي را نميگويم كه در اين يك مورد چنان تركانديم كه بعدها غربيها از شنيدن روند تغيير روابط جنسي در ايران دهنشان باز بماند. با اين يكي كار ندارم، موضوع كمي پيچيدهست و راستش را بخواهيد گريزناپذير هم هست اما مشكل، اخلاقيات روزمره ماست كه سالهاست به كثافت كشيده شده. اين شاگردهاي من سر كلاس مثل آب خوردن تقلب ميكنند و بعدش هم با افتخار از فعاليت جمعيشان حرف ميزنند. هر كدامشان ميتوانند يك ساعتي در باب هيجان ناشي از تقلب، تبحر در تقلب، ابعاد انساني تقلب، ابعاد اجتماعي تقلب، ابعاد فلسفي تقلب و خلاصه در هر عنواني كه فكرش را بكنيد سنخراني كنند. درس نميخوانند و نمره بيست ميخواهند و برايشان عجيب است چطور من كه پول باباي محترمشان را ميگيرم ميگذارم گوشه جيبم، بهشان كيلويي نمره نميدهم بعد هم كه ميگويم نابرده رنج گنج.. برايم شيشكي ميبندند. البته اين طفل معصومها تقصير ندارند باور كنيد تمام زندگيمان شده همين شيشكيها. همه دست به نقد چند تا شيشكي تپل ته جيبمان هست و تحويل همديگر ميدهيم. جلوي پاركينگ همديگر پارك ميكنيم، ميماليم به ماشين ديگران و ميگذاريم ميرويم، يك جمله راست توي دهنمان نمي چرخد، زيرميزي، روميزي، وسط ميزي، پول چايي، پول نسكافه، مشتلق، نون و پنير بچهها، يه جعبه شيريني واسه خانم خونه ميگيريم و ميدهيم و روي همه اينها يك شيشكي ميبنديم. حالا بيا و بگو آقا جان باور كنيد آب كه سر ميرود از يك جايي قلقلش شروع شده بود ديگر. قربانتان شوم يك سري چوب و چماق دست آن دو فرشتهات كه سر شانههايمان نشسته بده بگو گاهگاهي ضربهاي هم به سرمان بزنند كه يادمان بيفتد خودمان كرديم كه لعنت بر خودمان باد. ما كه چپ و راست ميخوريم دو تا هم از فرشتههاي شما بخوريم كه حداقل يك دردي را دوا كند.
قربان درگاهتان بشوم يك عرض مختصر ديگر هم دارم. يك فكري بكنيد اين انگشت اشاره ما به جاي آنكه سوي ديگران بچرخد گاهي هم سوي خودمان بچرخد. براي شما كه كاري ندارد. نهايتش يك دستكاري ژنتيكي ساده است. شايد اينطوري چشممان باز شود و دنيا و تاريخ بشر و عالم و آدم را براي خوب نبودن زندگيمان محكوم نكنيم. باور كنيد زبانم مو درآورد از بس سر كلاسهايم جملههاي بچهها را تصحيح كردم و جاي عبارت رايج و غلط "اين مردم" (با لحن تحقير بخوانيد) واژه مهجور و از ياد رفته "ما" را گذاشتم.
نامه طولاني شد ببخشيد. ميدانم كار زياد داريد و بايد بقيه نامهها را هم بخوانيد. حرف آخر، درگاه الهي! جانم به فدايتان، اگر هيچكدام از خواستههاي ما را هم برآورده نكرديد اشكالي ندارد. ما عادت داريم فقط تحملمان را زياد كن. من ميدانم، شما هم ميدانيد كه همين سه هزار سال اولش مشكل است. بعدش ميافتيم در سرازيري.
ارداتمند شما، چپكوك
حالتان چطوره؟ اميدوارم خستگي رسيدگي به نامههاي سال نو ميلادي از تنتان درآمده باشه و قبراق و سرحال آماده رسيدگي به درخواستهاي اينور زمينيها باشيد. همين اول نامه اين مسئله را روشن كنم كه جانم به فدايتان بعضيها دوبار نامه مينويسند. يك بار سر سال نو ميلادي، يك بار هم عيد نوروز. اين بخت برگشتهها يا سيتيزنهاي آمريكا و كانادا هستند كه در تمام عمرشان بيشتر از پنج شش سال ينگه دنيا زندگي نكردهاند يا مهاجران دوستداشتنيمان كه بيچارهها تكليفشان با روز آرزوي بزرگ و شروع دوباره سال معلوم نيست. جان همان فرشتههاي خوشگلتان اول به نامههاي ما تك عيدها رسيدگي كنيد بعد اگر فرصتي بود به آنها هم بپردازيد. ميدانم نامههايمان كم و بيش شبيه هم است. بنده تكرار مكررات نميكنم، همان عرايض دوستان را دارم فقط خواستم نكات ديگري را هم متذكر بشوم.
قربانتان بروم آن بالا هم كه مثل اين پايين خر تو خر است. به پير به پيغمير ما جهان سوميها انقدر درد و مرض داريم كه وقتي براي سوراخ كردن لايه ازن و از اين حرفها نداريم. باور كنيد انقلاب صنعتي را هم ديگران راه انداختند و فتنه گرم شدن زمين كار انگليسيهاي پدرسوختهست. درگاه الهي جان چرا ما را با چوب ميزني؟ امسال دريغ از يك چس برف. دريغ از يك دل سير باران. دريغ از باد. دريغ از بوي زندگي. مثلا اين گربه وامانده پير چند شكم زائيده چهار فصل است. حالا خشكساليش يك طرف چرا با اين حال خراب سربه سرمان گذاشتيد. به جان همان فرشتههايتان كه قربانشان بروم هر روز صبح بوي بهار ميآمد. چنان بوي بهار ميآمد كه خيال ميكردي به ظهر نرسيده پرندههاي مهاجر برميگردند و همه جا سبز ميشود و شكوفه ها باز مي شوند و... اما خورشيدتان كه به وسط آسمان ميرسيد از زور دود و صدا و كثافت ميخواستي خفه شوي، آنهم چه خفه شدني. شب هم كه ميشد عين افسردههاي مادرمرده زل ميزديم به آن چهار تكه ابري كه معلوم نبود براي چه ميفرستادي. نه زور باريدن داشت، نه توان ايستادن. تا صبح فقط رطوبتش نويد بهار ميداد و صبح عين جن بسمالله ديده ناپديد ميشد. قربان آن درگاهتان بروم اين رسمش نيست. دعايمان را كه مستجاب نمي كنيد لااقل زخممان را نمك نپاشيد.
دوم اينكه قربانتان بروم خودتان بهتر از من ميدانيد كه اينجا بياخلاقي بيداد ميكند. البته بياخلاقي جنسي را نميگويم كه در اين يك مورد چنان تركانديم كه بعدها غربيها از شنيدن روند تغيير روابط جنسي در ايران دهنشان باز بماند. با اين يكي كار ندارم، موضوع كمي پيچيدهست و راستش را بخواهيد گريزناپذير هم هست اما مشكل، اخلاقيات روزمره ماست كه سالهاست به كثافت كشيده شده. اين شاگردهاي من سر كلاس مثل آب خوردن تقلب ميكنند و بعدش هم با افتخار از فعاليت جمعيشان حرف ميزنند. هر كدامشان ميتوانند يك ساعتي در باب هيجان ناشي از تقلب، تبحر در تقلب، ابعاد انساني تقلب، ابعاد اجتماعي تقلب، ابعاد فلسفي تقلب و خلاصه در هر عنواني كه فكرش را بكنيد سنخراني كنند. درس نميخوانند و نمره بيست ميخواهند و برايشان عجيب است چطور من كه پول باباي محترمشان را ميگيرم ميگذارم گوشه جيبم، بهشان كيلويي نمره نميدهم بعد هم كه ميگويم نابرده رنج گنج.. برايم شيشكي ميبندند. البته اين طفل معصومها تقصير ندارند باور كنيد تمام زندگيمان شده همين شيشكيها. همه دست به نقد چند تا شيشكي تپل ته جيبمان هست و تحويل همديگر ميدهيم. جلوي پاركينگ همديگر پارك ميكنيم، ميماليم به ماشين ديگران و ميگذاريم ميرويم، يك جمله راست توي دهنمان نمي چرخد، زيرميزي، روميزي، وسط ميزي، پول چايي، پول نسكافه، مشتلق، نون و پنير بچهها، يه جعبه شيريني واسه خانم خونه ميگيريم و ميدهيم و روي همه اينها يك شيشكي ميبنديم. حالا بيا و بگو آقا جان باور كنيد آب كه سر ميرود از يك جايي قلقلش شروع شده بود ديگر. قربانتان شوم يك سري چوب و چماق دست آن دو فرشتهات كه سر شانههايمان نشسته بده بگو گاهگاهي ضربهاي هم به سرمان بزنند كه يادمان بيفتد خودمان كرديم كه لعنت بر خودمان باد. ما كه چپ و راست ميخوريم دو تا هم از فرشتههاي شما بخوريم كه حداقل يك دردي را دوا كند.
قربان درگاهتان بشوم يك عرض مختصر ديگر هم دارم. يك فكري بكنيد اين انگشت اشاره ما به جاي آنكه سوي ديگران بچرخد گاهي هم سوي خودمان بچرخد. براي شما كه كاري ندارد. نهايتش يك دستكاري ژنتيكي ساده است. شايد اينطوري چشممان باز شود و دنيا و تاريخ بشر و عالم و آدم را براي خوب نبودن زندگيمان محكوم نكنيم. باور كنيد زبانم مو درآورد از بس سر كلاسهايم جملههاي بچهها را تصحيح كردم و جاي عبارت رايج و غلط "اين مردم" (با لحن تحقير بخوانيد) واژه مهجور و از ياد رفته "ما" را گذاشتم.
نامه طولاني شد ببخشيد. ميدانم كار زياد داريد و بايد بقيه نامهها را هم بخوانيد. حرف آخر، درگاه الهي! جانم به فدايتان، اگر هيچكدام از خواستههاي ما را هم برآورده نكرديد اشكالي ندارد. ما عادت داريم فقط تحملمان را زياد كن. من ميدانم، شما هم ميدانيد كه همين سه هزار سال اولش مشكل است. بعدش ميافتيم در سرازيري.
ارداتمند شما، چپكوك
۱۵ اسفند ۱۳۸۸
امسال براي بچهها کتاب بخريد
يکي از بزرگترين گرفتاريهاي من در سالهاي گذشته معرفي کتاب براي گروه سني نوجوان بود. والدين نوجوانان با سلايق و علايق مختلف گرفتار انواع فوبياها هستند. از اينکه دختر و پسرشان با عشق مواجه شوند ميترسند، از ايدئولوژيهاي شفاف و پرقدرت ميترسند، از آزادگي - و نه آزادي- ميترسند، از کوليها، جهانگردها، قهرمانان ميترسند. والديني که من در طول سالهاي تدريسم شناختم دوست دارند همه اينها را بچههايشان چنان در قصهها بخوانند که باور کنند زنان و مردان عاشق، متفکر، آزادمنش اما اخلاقگرا، کوليها و جهانگردها و قهرمانها فقط در قصهها موجودند و جايي در دنياي واقعي ندارند. فوبياها آموزههاي مهم زندگي انساني را هم به شدت تحتالشعاع قرار داد. آموزههاي اخلاقي، آموزههاي تمدن بشري، آموزههاي همزيستي مسالمتآميز فداي فوبياها شد. در طول چند سال گذشته سيل کتابهاي بيمحتوا بازار را پر کرد. داستانهاي سريالي با دراکولاهاي خون خوار، حيوانهاي آدمنما، آدمهاي حيواننما، داستانهاي تخيلي فقط ترسناک، فقط و فقط ترسناک، بدون معما، بدون آموزهاي براي ياد گرفتن.
طي دو سال گذشته نشر افق اقدام به انتشار مجموعههايي براي نوجوانان کردهاست. شما براي هر جنس و سليقهاي ميتوانيد کتابي در قفسه نوجوان نشر افق پيدا کنيد. اما پيشنهادهاي من :
براي پنجم دبستانيها و اول راهنماييها مجموعه "جودي دمدمي" را بخريد. داستان سريالي دختري سر به هوا و پر از آرزو که شيطان است و خواستههايش هم امروزيست مثلا ميخواهد معروف شود يا ميخواهد دکتر شود. کتاب نه تنها به زيبايي معيارهاي اخلاقي زندگي امروز را تعريف ميکند مثلا به تعريف شهرت ميپردازند بلکه راهکارهاي عملي براي رشد شخصيت نوجوانان ارائه ميدهد. مثلا در بخشي از کتاب ميخوانيد که در يخچال خانواده جودي، محل نصب افتخارات خانوادگيست. از نمره بيستي که جودي در امتحان گرفته تا يک نقاشي خلاقانه يا يک بيت شعر. به اين ترتيب خانواده جودي براي فرزندانش هويتسازي ميکند و اعتبار "عمل افتخارآميز" را تعريف ميکند.
براي دوم و سوم راهنماييها از جلدهاي مجموعه کلکسيون کلاسيک جهان خريداري کنيد. نشر افق اقدام به انتشار مهمترين آثار کلاسيک قابل مطالعه براي نوجوانان کرده است. از بابالنگدراز گرفته تا آرزوهاي بزرگ. مجموعه کلاسيکهاي جهان مجموعه خوبيست براي آشنا شدن تقريبا بيخطر با ادبيات کلاسيک. آنها که جربزهاش را داشته باشند بعدها خطرش را به جان خواهند خريد. عليالحساب بچههايمان با آموزههاي انساني آشنا ميشوند.
براي دبيرستانيها از مجموعه داستان فکر ايراني کتاب بخريد. مجموعهاي که گمان کنم همچنان در حال کامل شدن است. هر جلدش به موضوعي در رابطه با تاريخ ايران اختصاص دارد و دورهاش دورهاي شيرين از تاريخ ايران است. به غير از اين مجموعه تاريخ ترسناک در شش جلد نوجوانان را با نگاهي متفاوت نسبت به غرب آشنا ميکند.
اما به غير از کتابهاي انتشارات افق چند مجموعه خوب ديگر را هم پيشنهاد ميکنم.
مجموعه کتابهاي آگاتاکريستي ذهن بچههاي دوره راهنمايي را خيلي خوب به بازي ميگيرد و کمکشان ميکند شخصيت شناسي کنند. معما حل کنند و مهمتر از همه ياد بگيرند صبر کنند تا قاتل پيدا شود. مجموعه کارهاي آگاتاکريستي با ترجمه نسبتا خوب در بازار کتاب پيدا ميشود.
مجموعه تاريخ جهان را راستش نميدانم كدام انتشارات منتشر كرده اما تعداد مجلداتش بالاي پانزده جلد است. هر جلد به موضوعي اختصاص دارد مثلا يونان باستان، قرون وسطي يا حتي تعريف بعضي واژهها مثل انقلاب صنعتي. مجموعه به زبان ساده براي نوجوانها نوشته شده، كتابها كمحجمند و مطالعهشان هم بسيار آسان و جلدهاي گالينگورش با رنگهاي تند اغلب براي بچهها جذاب است.
براي تازه جوان شدهها يک مجموعه و يک کتاب پيشنهاد ميکنم. از خريد هيچکدامشان پشيمان نميشويد. "کتاب کوچک سياست" نوشته ادن وله (نشر اختران) به زبان ساده ميگويد سياست چگونه پديد آمده است. البته کتاب با سياست نوشته و بعضي جاهايش، حسابي بعضي جاهاي ما جهانسوميها را درد ميآورد. اما اگر کتاب را با اين سياست بخوانيد که يک استاد علوم سياسي فرانسوي آنرا نوشته چيزهاي زيادي دستگيرتان ميشود. مجموعه تاريخ تمدن و فرهنگ جهان را هم در چهار جلد چند سال پيش طرح نو منتشر کرد. کتاب به زبان ساده و رنگيست. خواندنش شيرين است. به خصوص که از منظر فرهنگ به تاريخ نگاه ميکند. ابتداي هر بخش يك نمودار زماني وجود دارد كه فقط مطالعه همان يك نمودار نيمساعتي به بازيتان ميگيرد چون در هر نمودار ميفهميد همزمان با فلان واقعه تاريخي در انگستان در چين، كره، ايران يا مكزيك چه اتفاقات مهمي افتاده و دست آخر چيزهاي عجيب و غريبي از نمودارها كشف ميكنيد. فقط نبايد از ياد برد که کتاب را اساتيد تاريخ آمريکايي براي نوجوانان و جوانان آمريکايي چنان نوشتهاند که آمريکاييهاي شناختي آمريکايي از جهان داشته باشند. با اين حال چهار جلدش آنقدر خواندني هست که گاهي هوس کنيد قسمتهايي از آن را بيش از يک بار بخوانيد.