قبل از سال جديد وعده داده بود عيدانه كتابهاي ادبي بزرگسال هم معرفي كنم اما راستش هر چه كتابخانهام را زير و رو كردم كتابي پيدا نكردم كه بتوانم با طيب خاطر معرفياش كنم و بگويم ارزشش را دارد چند ساعتي وقت بگذاري و بخوانيش. از عيد به اين طرف فكر ميكردم ما چهمان شده؟ هنرمندانمان چهشان شده؟ اول فكر كردم بنشينم و سعي كنم يكبار براي خودم روشن كنم از ادبيات چه ميخواهم. شايد مشكل از خواستن من است.
براي من ادبيات عرصه گريز از محدوديتهاست. عرصه دنياي بدون بايدها و نبايدها. عرصه مجازهايي كه در دنياي واقعي اغلب غيرمجاز است. عرصه تجربه آدمهايي كه شانس سر راهم قرارشان نداده. يا اگر داده توان ارتباط با آنها را نداشتهام. عرصه ديدن درون آدمها، عرصه شنيدن صداهايي كه دوست داشتم بشنوم اما نميتوانستم بشنوم. عرصه شنيدن صداي ضربان قلب يك مرد عاشق، يك زن آزاده، دختري كه بلوغش را كشف ميكند، پسري كه عشق به وطن به ميدان جنگش ميكشد. ادبيات براي من اين چيزهاست. ادبيات جائيست كه من بيترس از نكوهش همسايهام ميتوانم عاشق شوم. بيمحابا آواز بخوانم. به ميدان جنگ بروم. با آدمها همدردي كنم و بگويم دنيا عوض ميشود. ادبيات براي من جائيست كه در بستر تلخي زندگيهايمان، زندگيهايي كه به هزار كثافت آلوده شده رد پاي عشق، دوستي، صلح و آزادي را ببينم. اما پا كه به دنياي ادبيات معاصر ايران ميگذارم بهخصوص نوشتههاي دو دهه اخير نفسم ميگيرد. چقدر مرثيهسرايي، چقدر عزاداري، چقدر قهرمانهاي ضعيف وامانده حسرتزده، آن هم حسرت چه؟ حسرت گذشتهاي كه هيچ حسرت برانگيز نيست. ميدانم جامعه ادبيمان گرفتار مشكل است اما آيا همه مشكلمان همان عامل بيرونيست؟ دقيقتر كه نگاه ميكنم ميبينم نميتوانم به اين سوال جواب مثبت بدهم. گيرمان هم فقط در جامعه ادبي نيست. گيرمان يك فرهنگ است. چندصد سال است براي گذشتهمان مرثيهسرايي ميكنيم؟ چند صد سال است نويسنده و شاعرمان عارف شده و گوشه نشيني اختيار كرده؟ چند صد سال است هر چه ميخوانيم اين عبارت پر از حسرت است كه " تا خواستيم كاري بكنيم فلان قوم و قبيله حمله كرد و آدم كشت و چشم درآورد و .." تاريخ كه خواندم تازه فهميدم آدمكشي و چشمدرآوردن سنت چند هزارساله بشر است. كجا اين اتفاق نيفتاده؟ اما چقدر ملتها تلخي روزهاي سخت را با شيريني آرزوهايي بزرگ و ايمان به آمدن روزهاي خوب پشت سرگذاشتهاند؟
فكر ميكنم اين فرهنگ مشكل عام ماست و جامعه ادبي هم از اين گزند در امان نيست. پيدا كردن ريشههاي اين فرهنگ در كليتش كار سختيست اما ميشود در جامعه كوچك ادبي ريشه هاي اين سرخوردگي را پيدا كرد. بايد مشكلاتي كه به اين سرخوردگي ميانجامد را پيدا كنيم. مشكلاتي كه به "ما" اعضاي جامعه ادبي مربوط ميشود. ما كه نويسنده،خواننده، منتقد و ناشر اين دنياييم. توليد كننده، مصرفكننده و توزيعكننده اين كالاي فرهنگي هستيم. غير از مشكلات بيروني بايد دردي ميانمان، در بينمان وجود داشته باشد كه چنين راحت از پا درمان ميآورد.
۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
۲۱ فروردین ۱۳۸۹
نكات كليدي نوشتن يك فيلمنامه موفق،... براي سريال تلويزيوني در ايام عيد.
آنهايي كه از قديم خواننده وبلاگ من و لينكهايم بودهاند كم و بيش تهراني را با وبلاگ طنزش به ياد ميآورند. اين پست نوشته تهراني است.
اگر فكر ميكنيد فيلمنامه نويسي كار مشكلي است، يا خلاقيت مادرزادي ميخواهد، يا بايد اهل ادب و داستان نويسي و هنر باشيد، يا خورهي فيلم باشيد، يا هزار اما اگر ديگر...، سخت در اشتباهيد... با خواندن و رعايت نكات زير، شما هم ميتوانيد در سه سوت، فيلمنامه نويس شويد، چرا كه نه! پس يك نفس عميق بكشيد، به خود اعتماد به نفس بدهيد و نوشته زير را به دقت بخوانيد.
1- موضوع بر سر ازدواج آقاپسر الف و دخترخانم ب است. در همان جلسه اول اين موضوع را آشكار كنيد. آقا پسرالف عاشق دخترخانم ب است، اما... خانوادههاي آنها از دو طبقهي اجتماعي متفاوتند. قسمت اول بايد به معرفي خانوادههاي اين دو جوان عاشق بپردازيد و حدود صد نفر، از تمام فك و فاميلهاي نسبي و سببي عروس و داماد آينده گرفته تا همسايهها و بقال محله را همان جلسه اول معرفي كنيد. در چند دقيقهي آخر، بايد گرهي را كه بر سر ازدواج اين دو جوان وجود دارد، آشكار سازيد، مثلاً: خبر فوت ناگهاني عمه بزرگهي عروس خانم.
(توجه: تمام شخصيتهاي شما بايد به نحوي، ظاهري يا باطني، غير عادي باشند، دليل آن مهم نيست، فقط بايد جالب و كمي خندهدار بهنظر برسند.)
2- از همين جا گره گذاري را در داستان شروع كنيد. توجه داشته باشيد شما سيزده قسمت بايد داستانتان را كش دهيد... جلسه اول اختصاص به آغاز ماجرا دارد و جلسه آخر بايد فرجام آن مشخص شود، پس در يازده قسمت سريال، يازده گرهي عجيب و غريب بر سر راه اين دو جوان بيفكنيد. به چند نمونه از اين گرهها اشاره ميكنم: دزديده شدن ماشين پدر عروس و سوءظن به برادر خلافكار داماد، اخراج داماد از محل كار و سعي او براي پنهان نگهداشتن موضوع، آشكار شدن اين موضوع كه داماد پسري هشت ساله دارد و هيچ كس از اين موضوع خبر ندارد، وجود يك رابطهي مثلثي، مثل پيدا شدن سر و كلهي يك آدم لمپن كه مزاحم عروس خانم ميشود و اين موضوع باعث غيرتي شدن آقاي داماد ميشود، هوايي شدن عروس خانم براي سفر به خارج و ادامهي تحصيل و صرف نظر از ازدواج...
(توجه: بعضي از گرهها، بهفراخور موضوع ميتوانند تا چند جلسه ادامه (كش) پيدا كنند. نكته مهم اينكه، لازم نيست در ميانهي داستان گرهگشايي انجام گيرد، بلكه لازم است، تمام گرههاي داستان در جلسه آخر و به طور زنجيروار گشوده شوند.)
3- در جلسهي آخر حتماً بايد عروسي سر بگيرد. بهتر است مكان عروسي همان خانهي حياطدار عروس يا داماد باشد، چون هزينهي اجارهي مكان جديد براي فيلمبرداري يك قسمت، عقلاً بهصرفه نيست. سر در خانه را رسيهكشي شده، با مشعلهاي روشن در دوطرف آن تصوير كنيد و آقايان را در حياط جا دهيد، حتي اگر زمستان است، و خانمها را در درون خانه يا سمت ديگر حياط. نگران چيزي نباشيد. جلسهي آخر چون قرار است تمام گرههاي داستان گشوده شود و مجلس شادي و بزن و بكوب برپا گردد، كسي به جزييات داستان شما گير نميدهد.
(توجه: لازم است تمام شخصيتهاي داستان، اعم از اصلي و فرعي و سياهيلشكر، به مجلس عروسي دعوت شوند.)
4- پردازش شخصيتها در سريال خيلي مهم نيست، اما يادتان باشد حتماً بايد از شخصيتهاي كليشهاي مانند، مرد چاق، زن فضول، داماد ابله، عروس مشنگ، برادر داماد بُكسي، مادر عروس وسواسي، همسايهي فضول، بقال شهرستاني با لهجهي غليظ و در آخر يك پيرمرد ريش و مو سفيد كه خوب و بد سرش ميشود و درسهاي اخلاقي ميدهد و قرار است ماجرهاي داستان را، بهنحوي مناسب و خانوادگي كه بدآموزي نداشته باشد، حل فصل كند در داستان استفاده كنيد. بهتر است مردهاي قهرمان قصه، كمي ابله، داراي هيجانات آني، گيج و تنبل، و زنهاي قصه، كمي مكار و غيرقابل اطمينان، حسابگر اما سطحينگر، جيغجيغو و داراي دستپخت خوب باشند.
(توجه: عليرغم اينكه سريال سيزده قسمته است، اما شما زمان زيادي نداريد تا صرف شخصيتپردازي كنيد. تمام زواياي پنهان و آشكار شخصيتهاي متعدد داستان شما، در همان جلسهي اول، بايد براي ببينده معلوم شود. بنابراين لازم است از همان كاراكترهاي رايج كه به بعضي هنرپيشهها چسبيده و همهي مردم هم با آنها آشنا هستند، مثل: آدم گيج: مهران رجبي، پسر لوده :علي صادقي، مرد عصبي: حميد لولايي و ... بهره ببريد.)
5- استفاده از تكه كلامهاي روز و ساختن چند تكه كلام جديد از واجبات يك داستان موفق است. شخصيتهاي داستان، دم به دقيقه بايد اين تكه كلامها را تكرار كنند تا ملكه ذهن بيننده سريال شود و تا چند ماه بعد، همه مردم در گفتگوهاي روزمره خود، بهتقليد اداي هنرپيشهها را درآورند.
(توجه: روي يك تكه كلام بيشتر از بقيه تكيه كنيد.)
6- داستان حتماً بايد در تهران روايت شود، بخشي در نيمهي شمالي و بخشي در نيمهي جنوبي شهر. اگر ديديد تهيه كننده موافق است، شخصيتها ميتوانند به مشهد يا شمال، با قطار يا اتوبوس سفر كنند و چند قسمتي هم در آنجا ساخته شود.
(توجه: بزن و بكوب، تعقيب و گريز را در حين سفر دسته جمعي شخصيتها فراموش نكنيد.)
حالا كه با نكات كليدي نوشتن يك فيلمنامه موفق، براي سريالي كه قرار است در ايام عيد نوروز پخش شود، آشنا شديد و ديديد چقدر كار سادهاي است، همين حالا دست به قلم شويد. به اميد اينكه سال آينده، سريال شما از تلويزيون پخش شود.
(توجه: به تهيه كننده سفارش كنيد كه تبليغات سريال را فراموش نكند. در آنوس پخش سريال، حتماً بايد چند جملهي كليدي مثل: دوستت دارم، دلم رو شكوندي، بابا من زن ميخوام، ميزنم خودم رو ميكشم ها! (با لحن تهديد آميز) گنجانده شود. ضمناً در حين پخش سريال بايد چندين مصاحبه از شهروندان پخش شود كه در آن همه آنها از تماشاي سريال ابراز رضايت ميكنند، تا هر آنكس كه از تماشاي سريال، لذت نميبرد، در عقل خود شك كند.)
پينوشت: بُكسي: بكسي به آن دسته از فرزندان برومند اين آب و خاك اتلاق ميشود كه باباي پولدار دارند. خودشان غم ندارند. موهاشان سيخسيخيست. شلوار جينهاي تنگ آويزان ميپوشند يا موهاي مشكرده، لبهاي بوتاكس زده و ابروهاي تاتو شده دارند. در سريالهاي تلويزيوني اين بكسيهاي ماده عينكشان را بالاي سر، روي روسري نصب ميكنند.
اگر فكر ميكنيد فيلمنامه نويسي كار مشكلي است، يا خلاقيت مادرزادي ميخواهد، يا بايد اهل ادب و داستان نويسي و هنر باشيد، يا خورهي فيلم باشيد، يا هزار اما اگر ديگر...، سخت در اشتباهيد... با خواندن و رعايت نكات زير، شما هم ميتوانيد در سه سوت، فيلمنامه نويس شويد، چرا كه نه! پس يك نفس عميق بكشيد، به خود اعتماد به نفس بدهيد و نوشته زير را به دقت بخوانيد.
1- موضوع بر سر ازدواج آقاپسر الف و دخترخانم ب است. در همان جلسه اول اين موضوع را آشكار كنيد. آقا پسرالف عاشق دخترخانم ب است، اما... خانوادههاي آنها از دو طبقهي اجتماعي متفاوتند. قسمت اول بايد به معرفي خانوادههاي اين دو جوان عاشق بپردازيد و حدود صد نفر، از تمام فك و فاميلهاي نسبي و سببي عروس و داماد آينده گرفته تا همسايهها و بقال محله را همان جلسه اول معرفي كنيد. در چند دقيقهي آخر، بايد گرهي را كه بر سر ازدواج اين دو جوان وجود دارد، آشكار سازيد، مثلاً: خبر فوت ناگهاني عمه بزرگهي عروس خانم.
(توجه: تمام شخصيتهاي شما بايد به نحوي، ظاهري يا باطني، غير عادي باشند، دليل آن مهم نيست، فقط بايد جالب و كمي خندهدار بهنظر برسند.)
2- از همين جا گره گذاري را در داستان شروع كنيد. توجه داشته باشيد شما سيزده قسمت بايد داستانتان را كش دهيد... جلسه اول اختصاص به آغاز ماجرا دارد و جلسه آخر بايد فرجام آن مشخص شود، پس در يازده قسمت سريال، يازده گرهي عجيب و غريب بر سر راه اين دو جوان بيفكنيد. به چند نمونه از اين گرهها اشاره ميكنم: دزديده شدن ماشين پدر عروس و سوءظن به برادر خلافكار داماد، اخراج داماد از محل كار و سعي او براي پنهان نگهداشتن موضوع، آشكار شدن اين موضوع كه داماد پسري هشت ساله دارد و هيچ كس از اين موضوع خبر ندارد، وجود يك رابطهي مثلثي، مثل پيدا شدن سر و كلهي يك آدم لمپن كه مزاحم عروس خانم ميشود و اين موضوع باعث غيرتي شدن آقاي داماد ميشود، هوايي شدن عروس خانم براي سفر به خارج و ادامهي تحصيل و صرف نظر از ازدواج...
(توجه: بعضي از گرهها، بهفراخور موضوع ميتوانند تا چند جلسه ادامه (كش) پيدا كنند. نكته مهم اينكه، لازم نيست در ميانهي داستان گرهگشايي انجام گيرد، بلكه لازم است، تمام گرههاي داستان در جلسه آخر و به طور زنجيروار گشوده شوند.)
3- در جلسهي آخر حتماً بايد عروسي سر بگيرد. بهتر است مكان عروسي همان خانهي حياطدار عروس يا داماد باشد، چون هزينهي اجارهي مكان جديد براي فيلمبرداري يك قسمت، عقلاً بهصرفه نيست. سر در خانه را رسيهكشي شده، با مشعلهاي روشن در دوطرف آن تصوير كنيد و آقايان را در حياط جا دهيد، حتي اگر زمستان است، و خانمها را در درون خانه يا سمت ديگر حياط. نگران چيزي نباشيد. جلسهي آخر چون قرار است تمام گرههاي داستان گشوده شود و مجلس شادي و بزن و بكوب برپا گردد، كسي به جزييات داستان شما گير نميدهد.
(توجه: لازم است تمام شخصيتهاي داستان، اعم از اصلي و فرعي و سياهيلشكر، به مجلس عروسي دعوت شوند.)
4- پردازش شخصيتها در سريال خيلي مهم نيست، اما يادتان باشد حتماً بايد از شخصيتهاي كليشهاي مانند، مرد چاق، زن فضول، داماد ابله، عروس مشنگ، برادر داماد بُكسي، مادر عروس وسواسي، همسايهي فضول، بقال شهرستاني با لهجهي غليظ و در آخر يك پيرمرد ريش و مو سفيد كه خوب و بد سرش ميشود و درسهاي اخلاقي ميدهد و قرار است ماجرهاي داستان را، بهنحوي مناسب و خانوادگي كه بدآموزي نداشته باشد، حل فصل كند در داستان استفاده كنيد. بهتر است مردهاي قهرمان قصه، كمي ابله، داراي هيجانات آني، گيج و تنبل، و زنهاي قصه، كمي مكار و غيرقابل اطمينان، حسابگر اما سطحينگر، جيغجيغو و داراي دستپخت خوب باشند.
(توجه: عليرغم اينكه سريال سيزده قسمته است، اما شما زمان زيادي نداريد تا صرف شخصيتپردازي كنيد. تمام زواياي پنهان و آشكار شخصيتهاي متعدد داستان شما، در همان جلسهي اول، بايد براي ببينده معلوم شود. بنابراين لازم است از همان كاراكترهاي رايج كه به بعضي هنرپيشهها چسبيده و همهي مردم هم با آنها آشنا هستند، مثل: آدم گيج: مهران رجبي، پسر لوده :علي صادقي، مرد عصبي: حميد لولايي و ... بهره ببريد.)
5- استفاده از تكه كلامهاي روز و ساختن چند تكه كلام جديد از واجبات يك داستان موفق است. شخصيتهاي داستان، دم به دقيقه بايد اين تكه كلامها را تكرار كنند تا ملكه ذهن بيننده سريال شود و تا چند ماه بعد، همه مردم در گفتگوهاي روزمره خود، بهتقليد اداي هنرپيشهها را درآورند.
(توجه: روي يك تكه كلام بيشتر از بقيه تكيه كنيد.)
6- داستان حتماً بايد در تهران روايت شود، بخشي در نيمهي شمالي و بخشي در نيمهي جنوبي شهر. اگر ديديد تهيه كننده موافق است، شخصيتها ميتوانند به مشهد يا شمال، با قطار يا اتوبوس سفر كنند و چند قسمتي هم در آنجا ساخته شود.
(توجه: بزن و بكوب، تعقيب و گريز را در حين سفر دسته جمعي شخصيتها فراموش نكنيد.)
حالا كه با نكات كليدي نوشتن يك فيلمنامه موفق، براي سريالي كه قرار است در ايام عيد نوروز پخش شود، آشنا شديد و ديديد چقدر كار سادهاي است، همين حالا دست به قلم شويد. به اميد اينكه سال آينده، سريال شما از تلويزيون پخش شود.
(توجه: به تهيه كننده سفارش كنيد كه تبليغات سريال را فراموش نكند. در آنوس پخش سريال، حتماً بايد چند جملهي كليدي مثل: دوستت دارم، دلم رو شكوندي، بابا من زن ميخوام، ميزنم خودم رو ميكشم ها! (با لحن تهديد آميز) گنجانده شود. ضمناً در حين پخش سريال بايد چندين مصاحبه از شهروندان پخش شود كه در آن همه آنها از تماشاي سريال ابراز رضايت ميكنند، تا هر آنكس كه از تماشاي سريال، لذت نميبرد، در عقل خود شك كند.)
پينوشت: بُكسي: بكسي به آن دسته از فرزندان برومند اين آب و خاك اتلاق ميشود كه باباي پولدار دارند. خودشان غم ندارند. موهاشان سيخسيخيست. شلوار جينهاي تنگ آويزان ميپوشند يا موهاي مشكرده، لبهاي بوتاكس زده و ابروهاي تاتو شده دارند. در سريالهاي تلويزيوني اين بكسيهاي ماده عينكشان را بالاي سر، روي روسري نصب ميكنند.
اشتراک در:
پستها (Atom)