۹ خرداد ۱۳۸۹

محبوب‌ترين كتاب 87

نمي‌دانم چند وبلاگ‌نويس پيشنهاد خوابگرد را در معرفي محبوب‌هاي 87 جدي گرفتند. اگرچه زمان پيشنهادي خوابگرد بسيار كوتاه بود اما فرصت خوبي مي‌توانست پيش بيايد تا كمي دل و روده ادبياتمان را بيرون بريزيم. به عقيده من به غير از سياست كه اين روزها هيچ‌جا دست از سرمان بر نمي‌دارد چيزهاي ديگري هم هست كه نياز به حلاجي و جراحي و چرا و چگونه پرسيدن دارد. راستش وقتي خوابگرد پيشنهاد معرفي محبوب‌هاي هشتاد و هفت را داد فكر كردم از بين بيست و پنج جلد كتابي كه طي يك سال و نيم گذشته از تازه انتشاريافته‌هاي هشتاد و سه به بعد خوانده‌ام حتما چند تايشان هشتاد و هفتي‌ست و البته در كمال تعجب فقط يك هشتاد و هفتي خوانده بودم: مرگ‌بازي پدرام رضايي‌زاده. با اينكه قصد كرده بودم سراغ كتاب‌هاي ايراني نروم اما پيشنهاد خوابگرد سبب شد كمي پرس و جو كنم و در نهايت پنج كتاب به من معرفي شد. متاسفانه فقط فرصت كردم سه تايشان را بخوانم؛ رمان احتمالا گم شده‌ام نوشته سارا سالار، رمان پري فراموشي نوشته فرشته احمدي و رمان دو قدم اين‌ور خط نوشته احمد پوري. اما انتخاب من از بين اين سه كتاب داستان احمدپوري‌ست.
دو قدم اين‌ور خط نوشته احمد پوري: دو قدم اين‌ور خط را در نهايت نااميدي خواندم. فكر كردم باز هم چند ساعت از عمرم را بايد با خواندن يك مشت نوشته بي سر و ته آتش بزنم. اما همان چند صفحه اول جذبم كرد. به جرات مي‌گويم از بين بيست و چند كتابي كه خوانده‌ام دو قدم اين‌ور خط يكي از بهترين‌هاست. حداقل يك قصه دارد. قصه‌اش هم سر و ته دارد. شخصيت‌پردازي مناسب دارد. يعني اينكه نويسنده شخصيتي را كه مي‌ساخته مي‌شناخته؛ روحياتش را، رفتارش را، عقايدش را. در طول كتاب كمتر دچار اين مشكل مي‌شويد كه رفتاري غيرقابل باور از شخصيت‌ها ببينيد. احمدپوري در كتاب 226 صفحه‌ايش يك عالم حرف مي‌زند؛ برشي از تاريخ ايران دهه بيست رو مي‌كند، مقايسه‌اي ميان چپ‌هاي ايران در اوايل دهه بيست و بازمانده‌هاي اوايل دهه شصت ارائه مي‌كند، شهر را در دو دوره تاريخي تصوير مي‌كند، برشي از شوروي سابق نشان مي‌دهد. مفهوم انقلاب و ايدئولوژي را حلاجي مي‌كند. مناسبات ميان زن و مرد را در دهه بيست و هفتاد مقايسه مي‌كند. اين همه حرف را هم با زباني ساده و روان بيان مي‌كند. توصيفاتش به جاست، احساسات را به جا برمي‌انگيزد و به جا بي‌طرف مي‌ماند تا خواننده به فراخور درك خود موضع احساسيش را مشخص كند. در يك كلام دو قدم اين‌ور خط به راستي رماني‌ست كه قصه دارد وحرفي براي شنيدن و فكر كردن. البته ضعف هم دارد. بالاخره ميان داستان‌نويسان متوسط ناگهان نابغه ظهور نمي‌كند. كليشه‌ها در نوشته احمدپوري به چشم مي‌خورند و از همه مهمتر عبور از زمان بار فانتزيي به داستان مي‌دهد كه راحت با مضمون سنگين آن جور نمي‌شود. نمي‌دانم اين را بايد به حساب كليشه‌اي بودن داستان‌هاي فانتزي بگذارم يا احمد پوري به راستي در تلفيق يك داستان اجتماعي رئال با فضاي فانتزي ناموفق بوده است.
احتمالا گم شده‌ام نوشته سارا سالار و پري فراموشي فرشته احمدي هر دو نقاط ضعف و نقاط قوت مشترك داشتند. هر دو نويسنده در قلم‌زني توانا هستند. فرشته احمدي حتي آهنگ كلام را هم خوب مي‌شناسد و جاهايي جمله‌هايش بيشتر به شعر مي‌ماند تا نثر. هر دو نويسنده با تيزهوشي جمله‌هايي گفته‌اند كه آدم خيال مي‌كند نمي‌شود گفت و چون نمي‌شود گفت و در داستان گفته مي‌شود دلمان خنك مي‌شود. هر دو نويسنده راوي اول شخص دارند و به كنكاش دنياي دروني راوي مي‌پردازند. در هر دو داستان هدف اين كنكاش زن جوانيست كه ذهني پريشان و زندگيي خاكستري دارد.
اما اشكال هر دو داستان همين جا خودش را نشان مي‌دهد. نويسنده‌اي كه از زبان راوي اول شخصي به مرور يك زندگي خاكستري مي‌پردازد در حقيقت وارد حوزه روانشناسي شده. داستان‌ الزاما روايتي روانشناختي‌ست و متاسفانه به نظر مي‌ر‌سد هيچ‌كدام از دو نويسنده اين دو كتاب ديد كافي و شناخت كافي از حوزه‌اي كه واردش شده‌اند ندارند. اينست كه در نهايت من خواننده را با كوهي از سوال و مجموعه‌اي از اطلاعات سطحي غيرقابل استفاده انتهاي كتاب رها مي‌كنند. در داستان احتمالا گم شده‌ام هيچ معلوم نيست چرا راوي-گندم شخصيت دوگانه دارد. اين دوگانگي شخصيت از كجا آمده. چرا يك شخصيت به دنبال شخصيت دوم مي‌گردد. چطور در حاليكه از او گريزان است ناگهان با شخصيت ديگرش آشتي مي‌كند يا حتي جرات مواجهه با او را پيدا مي‌كند. چرا يك مهاجر زاهداني به شدت رفتار زن تهراني شمال شهري دارد. همه مرد‌هاي داستان تيپيكند و اين براي داستاني با مضمون روانشناختي چندان جالب نيست. در داستان پري فراموشي هيچ معلوم نيست تنفر دختر از مادر به چه دليل است. تنفر مادر از پدر به چه دليل است. عشق دوم پدر چه نقشي در تنفر مادر بازي مي‌كند. مادر چرا خودكشي مي‌كند. مادر وسواس دارد اما صرف وسواس كه به تنفر و خودكشي نمي‌رسد. اصلا پدر چطور عاشق مادر شد. عشق راوي به ماني و ماني به راوي درك شدني نيست. داستان صحنه‌هاي آشناي آزاردهنده‌اي دارد. مثلا دوستي عميق دختر و پدر با صحنه‌اي توصيف مي‌شود كه مثالش را در مرغ خارزار مي‌بينيد. دختري كه بلوغش را با وحشت به يك مرد و نه مادرش اطلاع مي‌دهد. مرد با لبخند حرف دختر را مي‌شنود و به نرمي به او توضيح مي‌دهد كه اين يعني او بزرگ شده است.
بايد اعتراف كنم هر دو داستان (مثل بسياري از داستان‌هايي كه در اين يك سال و نيم خواندم) در من حس بدي را ايجاد كردند. احساس كردم گول خورده‌ام. احساس كردم حرف نويسنده در خوشبينانه‌ترين حالتش بيست صفحه بيشتر نبوده و نويسنده با تعليق‌هاي بي‌مورد مرا بيش از صد و پنجاه صفحه دنبال خودش كشانده. راستش من به گول خوردن در زندگي اجتماعيم عادت كرده‌ام. پذيرفته‌ام دست همه‌مان توي جيب همديگر است و هركداممان به طور نسبي يك هالو براي ديگري محسوب مي‌شويم اما در حوزه داستان وقتي گول مي‌خورم دلم بد به درد مي‌آيد. به خصوص وقتي فضاي تبليغاتي مرا به سمت كتابي هل مي‌دهد و چنان تصويري برايم مي‌سازد كه فكر مي‌كنم اگر كتاب را نخوانم ناكام از دنيا رفته‌ام. هنوز جاي زخمي كه از خريد كافه پيانو خوردم درد مي‌كند. هنوز نفهميدم چطور از آسمان آن همه نقد مثبت كافه پيانو باريد جبرا و بنده هم يكي از كافه‌پيانو‌ها را بلعيدم سهوا.

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

وقتي شريك تصميم‌گيري‌هاي همديگر مي‌شويم

-‌ خانم من چكار كنم؟
اين اولين سالي نيست كه شاگردانم كاسه چه‌كنم چه كنم دست مي‌گيرند و دور مي‌افتند در مدرسه شايد كسي كمكشان كند تا آنها انتخاب رشته كنند. پايان سال اول دبيرستان و پايان سال سوم اخم‌هاشان در هم مي رود. رياضي بروند يا تجربي. مهندسي صنايع بخوانند يا مهندسي پزشكي. پاسخ دادن به اين سوال‌ها در طول هفت سال گذشته هرگز برايم سخت نبوده. وجه تمايز رشته رياضي و تجربي، يا مهندسي صنايع و مهندسي پزشكي چند فاكتور ساده و واضحند؛ بازار كار، پرستيژ شغلي، سخت بودن و نبودن دروس دانشگاه. و البته همه اينها با يك فاكتور مهم يك‌كاسه مي‌شود: پول
اما امسال سوال‌ها فرق مي‌كرد.
...
-‌ مي‌دونيد آخه من هر دوش رو دوست دارم. هم دوست دارم حقوق بخونم هم عاشق تئاترم.
بچه‌ها دور ميزم نشسته بودند و نگاهم مي‌كردند. سال سوم دبيرستان تمام شده و بچه‌‌هايي كه گرايش ادبي دارند اين گوشه و كنار گم شده‌اند. جايي بين علوم انساني و هنر مي‌روند و مي‌آيند و نمي‌دانند چه كنند. مشكل فقط به همين مسئله ختم نمي‌شد. پرسيدم: يعني چي هم عاشق اينم، هم عاشق اون. اين دو تا شاخه اصلا به دو نوع تيپيك شخصيتي متفاوت منجر مي‌شه. اصلا يكي‌شون مبتني بر فعاليت عمده ربع‌كره A و B مغزه و اون يكي ربع كره A , D مغزته. ندا گفت:
-‌ من مي‌خوام جفتش رو با هم بخونم. مي‌شه.
گفتم: خب كه چي بشه؟
-‌ خب من هر دوش رو دوست دارم.
گفتم:‌ مي‌دونم ولي بالاخره تو بيست و چهار ساعت در روز بيشتر وقت نداري. هشت ساعتش صرف خواب مي‌شه. هشت ساعتش صرف ناهار و حموم و ترافيك مي‌شه. يه هشت ساعت وقت مفيد مي‌مونه. مي‌خواي بين اين دو تا كار تقسيمش كني؟ چه جوري؟ رو هر كدوم چقدر مي‌خواي وقت بذاري.
حرفم خوشايند نبود. اين را در چهره بچه‌ها مي‌ديدم. مهيا گفت:
-‌ من بابام گفته مي‌شه دو تاش رو خوند. آخه مي‌دونيد نمي‌شه واقعا رفت تئاتر خوند. اين همه بري درس بخوني آخرش چي، نه كار داري، نه جا داري تئاترت رو اجرا كني. تازه كي مياد ببينه.
ساناز گفت: من مامانم نقاشي مي‌كنه. حالا درسته مامانمه، من كارهاش رو بيشتر دوست دارم اما خانم مردم ميان پارك؛ بعد با كيسه چيپس و پفك ميان تو گالري يه دوري مي‌زنن كه وقت بگذره. هيچكي واسه هنر ارزش قائل نيست.
گفتم: مخاطب كم داريم. اين درسته. كسي هم تو عرصه هنر دستت رو نمي‌گيره. بعضي‌ها كه مي‌خوان اصولا سر به تن هنرمند نباشه. بعضي‌ها اصلا براشون بودن و نبودن هنرمند فرقي نمي‌كنه. يه تعداد انگشت شمار هنردوست مي‌مونه كه اصولا اين جماعت تو اين مملكت دستشون به دهنشون نمي‌رسه كه اثر هنري بخرن.
نداگفت: خب، براي چي پس بريم هنر؟
گفتم: من كي گفتم برين هنر. شما مي‌خواين برين. من فقط دارم بهتون مي‌گم توي اين دنيا مشكلاتش كجاست.
ساناز گفت: من مي‌گم بايد حقوق بخونيم. كار هنر اصلا دانشگاه نمي‌خواد. تازه كار نيمه وقته. باباي من مي‌گه برو حقوق كنارش كار هنريت رو هم بكن. اتفاقي نميفته.
گفتم: شما نصفه وقتتون رو مي‌خواين بذارين كه هنرمند درجه چهار و پنج بشين؟ كه جنس بنجل توليد كنين؟ خب چه كاريه. تمام وقت به حقوق بچسبين. پولدار بشين از اوني كه جرات كرده زندگيش رو پاي هنرش قمار كنه حمايت كنين. كارش رو بخرين. نمايشش رو ببينين. سالن تئاتر خصوصي بزنين. از نمايشنامه‌نويس مورد علاقه‌تون حمايت مالي كنيد. پول بديد اون بنويسه. از مجله‌هاي تخصصي شاخه مورد علاقه‌تون حمايت كنين. بشين طرفدار پر و پا قرص شاخه هنري مورد علاقه‌تون. عين فوتبال. ديدين تيم‌مورد علاقه‌شون حكم ناموس واسشون داره.
بچه‌ها بيشتر اخم كردند.
مهيا گفت: يعني نمي‌شه پارت‌تايم كار هنري كرد.
محكم گفتم: نه.
خيلي سخت بود. گفتنش براي من سخت بود، شنيدنش براي بچه‌ها. ساناز گفت: "ولي باباي من گفته مي‌شه. اصلا هنرمندها همينجوري زندگي كردن." سرم را به علامت نفي تكان دادم. فكر كردم خدا كند پدر ساناز شناختي از عرصه هنر نداشته باشد. خدا كند در عمرش يك نقاش يا يك نويسنده يا يك مجسمه‌ساز نديده باشد و ندانسته باشد كشيدن يه تابلوي خوب يك اتفاق ناگهاني يكي دو ساعته بعد از هشت ساعت كار پر استرس روزانه نيست. فكر كردم خدا كند پدر ساناز دروغ نگفته باشد.
به ساناز گفتم: اين يه دروغ بزرگه. يه اشتباه بزرگه. هنر مثل هر كار ديگه كار تمام وقته. براي نوشتن يه داستان خوب بايد صد تا داستان خوب بخوني. براي كشيدن يه تابلوي خوب بايد ساعت‌ها تمرين كني، بايد فلسفه بخوني، بايد صد تا كار خوب ببيني. هنرمند پيغمبر نيست. بهش چيزي الهام نميشه. اون بايد انقدر دقيق خودش و جهان اطرافش رو واكاوي كنه تا چيزي از توش دربياد و اين‌ها وقت مي‌خواد، انرژي مي‌خواد و فكر مي‌بره. مي‌دوني چي ‌مي گم؟
ندا دوباره پرسيد: يعني نمي‌شه؟
گفتم: كاش با چونه زني مشكل حل مي‌شد.
ندا گفت: آخه اونجوري كسي به آدم احترام نمي‌ذاره. كي اصلا هنرمند رو آدم حساب مي‌كنه. پول هم كه نداري. شغلم كه نداري.
حرفش رو بريدم: بايد عشق داشته باشي و ايمان. بايد به كارت ايمان داشته باشي. اگه شب خواب اجراي خوب يه نمايشنامه رو مي‌بينين كه روزش خوندين برين تئاتر. اگه رفتين يه تئاتر عالي ديدن و از در تئاتر كه اومدين بيرون با دوستاتون نرفتين پيتزا بخورين از دوست پسراتون بگين، نشستين يه گوشه و آروم تئاتري كه ديدين رو زير زبون مزه مزه كردين و فردا شبش دوباره برگشتين نشستين به تماشاي نمايش، برين نمايش بخونين. به اين شرايط مي‌گن عاشقي. غير از اين باشه باختين.
ندا گفت: اينا كه خيلي سخته. ولي من با خيليا صحبت كردم. بهم گفتن مي‌شه. گفتن برو حقوق، سال دوم برو كلاس بازيگري.
گفتم: من حرفي ندارم. اما بعدش كار حقوقت رو مي‌خواي انجام بدي؟
ندا سرش را به علامت مثبت تكان داد.
-‌ ‌اونوقت كي نقشت رو براي بازي تمرين مي‌كني. وقتي هر شب اجرا داري پرونده‌هات رو چكار مي‌كني؟ مي‌دوني من چي فكر مي‌كنم؟ فكر مي‌كنم انتخاب حقوق يا تئاتر احتياج به دو جور نگاه متفاوت به زندگي داره. يكيش اساسش عشقه، يكيش منطق جامعه بشري. بايد انتخاب كنيد. چاره‌اي نيست.
ندا به حرف‌هاي من گوش نمي‌داد. در نگاهش التماس بود. در نگاهش يك خواهش بزرگ بود. در نگاهش خواهش تائيد يكي از دروغ‌هاي بزرگي بود كه ما بي‌آنكه احساس شرمساري كنيم به هم، به فرزندانمان، به شاگردانمان، به دوستانمان، به بستگانمان حواله مي‌دهيم؛ دروغ‌هاي به قول خودمان مصلحت‌انديشانه.
شب تا ديروقت از اينكه روياي شاد بچه‌ها را بر هم زده بودم ناراحت بودم اما هر چه فكر كردم، ديدم هيچ مصلحت‌انديشيي اين حق را به من نمي‌دهد كه من با تحويل دروغي بزرگ به بچه‌ها آنها را از دانستن آنچه تا به حال واقع شده محروم كنم. فكر كردم جايي بايد جلوي سيل دروغ‌‌هايمان را بگيريم.

۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

مسابقه محبوب‌ترين كتاب سال 1387


مسابقه محبوب‌ترين كتاب سال 1387
تصورم بر اين بود كه پست قبلي نظرات بيشتري دريافت كند. طي يكي دو سال گذشته بيشتر گپ و گفت‌هاي من با ديگران پيرامون ادبيات امروز ايران گشته. راستش به غير از دو سه مورد محدود بقيه تا سر صحبت باز مي‌شد اولين سوالشان اين بود كه "حالا واقعا به نظر شما نويسنده‌ها، اين چرت و پرت‌هاي بي‌سرو ته داستانه؟" چند بار براي دوستان خارج از كشور ليست كتاب فرستادم و بعد ايميل‌هاي پر از بد و بيراهي دريافت كردم كه " آدم حسابي اين مزخرفات چي بود گفتي من بخونم؟"
بي‌تفاوتي دوستان وبلاگستان به پست قبل را سه جور مي‌توانم تفسير كنم. يا حال اهالي وبلاگستان خراب است، يا اساسا نقد من به ادبيات امروزمان وارد نيست و همان‌هايي كه من ادبيات كم‌عمق و بي‌محتوا مي‌خوانم از ديد اهالي وبلاگستان ارزشمند است و يا اساسا من در انتخاب كتاب اشتباه مي‌كنم و ميان تازه‌هاي نشر بدترينشان را ورق مي‌زنم. مورد اول را كنار مي‌گذارم اما بر سر مورد دوم و سوم حرف دارم.
جامعه ادبي مثل هر جامعه ديگري براي رشدش نياز به فاكتورهاي مختلف دارد. نياز دارد خفه‌‌اش نكنند، توي دهنش نزنند. نياز دارد حمايت مالي شود. نياز دارد سرمايه‌گذار داشته باشد. نياز به تبليغ و ترويج دارد. اما مهمتر از همه آنچه گفتم جامعه ادبي زماني "جامعه" مي‌شود كه در مقابل توليد كننده‌اش انبوهي مصرف‌كننده قرار بگيرد. نويسندگاني كه مخاطب نداشته باشند و مهمتر از آن مخاطبانش لب به سخن باز نكنند، حرف نزنند،جرات نكنند نظرشان را بيان كنند يا اساسا بلد نباشند نويسنده را به نقد بكشند نمي‌توانند به يك "جامعه" تبديل شوند. شبكه نويسندگان بدون شبكه مخاطبي كه اهل تعامل باشد شبكه ضعيف و نحيفي‌ست كه به باد هر سانسورچي رشته‌هايش از هم مي‌گسلد و پاره‌پاره مي‌شود. نويسنده‌اي كه بداند مخاطب دارد به هزار راه متوسل مي‌شود تا اثرش را به دست خواننده‌اش برساند، جرات مي‌كند پاي اثرش بايستد و برايش بها بپردازد. به ميان مردم مي‌رود و بيشتر از آنها و براي آنها مي‌نويسد. از ديد من نويسندگان بي‌مخاطب احساس زنده بودن نمي‌كنند و نويسنده‌اي كه شور زندگي ندارد چه مي‌تواند خلق كند.
قطعا نويسندگان دهه‌هاي اخير ما در عدم جذب مخاطب مقصرند اما جايي بايد اين دور باطل نويسنده درمانده،-‌ مخاطب وامانده شكسته شود. و البته در شرايط فعلي اين مخاطب است كه قدرت بيشتري دارد. هم تعدادش بيشتر است و هم زير بار در بدبختي و فقر نوشتن، زير بار توهين سانسور و زير بار حقارت ورود به باند‌هاي نشر و تبليغ له نشده. به گمانم احياي دوباره همين نفس‌هاي نيم‌بند نويسندگانمان تنها به مدد حضور مخاطبان امكان‌پذير است.
اين مقدمه طولاني را آوردم تا از همه دعوت كنم در مسابقه‌اي كه خوابگرد مطرح كرده شركت كنند. خوابگرد پيشنهاد داده اين بار نه هيات داوران كه مخاطبين ادبيات، پراقبال‌ترين اثر سال 1387 را انتخاب كنند. متن كامل فراخوان خوابگرد را در ادامه اين پست مي‌آورم. خوبي پيشنهاد خوابگرد اينست كه در انتهاي فراخوان ليستي از كتاب‌هاي منتشر شده سال 87 در حوزه ادبيات را آورده. همه ما فرصت داريم به عنوان مخاطب از ميان آنهايي كه خوانده‌ايم سه كتاب انتخاب كنيم. و فرصتي داريم تا حداقل چند كتاب منتشر شده در سال 87 را ورق بزنيم و به نويسندگانمان بگوئيم به عنوان مخاطب امروز ايران چه مي‌خواهيم بخوانيم و دغدغه ذهني‌مان چيست.
 پي‌نوشت: در ارتباط با اين پست حرف‌هاي اميرحسين يزدان‌بد را هم بخوانيد. 


محبوب‌ترین کتاب داستانی وبلاگ‌نویسان ایران
آیین شرکت در برنامه
۱) هر وبلاگ‌نویس باید حداکثر سه کتاب برگزیده‌ی داستانی خود را از میان آثاری که برای اولین بار درسال ۱۳۸۷ چاپ شده، به ترتیب از یکم تا سوم، در یک پست جداگانه اعلام کند و متن پست را همراه با آدرس مستقل مطلب در وبلاگ، نام وبلاگ (و در صورت تمایل نام خود) حداکثر تا تاریخ پنجم خردادماه۱۳۸۹ به ایمیل shokrollahi@khabgard.com بفرستد.
توجه کنید که برای پرهیز از تغییرات احتمالی در متن وبلاگ، باید اسامی برگزیدگان خود را نیز حتماً در متن ایمیل بیاورید. در غیر این صورت، کتاب‌هایی که در نخستین مراجعه به وبلاگ دیده شوند، در لیست نهایی ثبت خواهند شد.
۲) کتاب یکم سه امتیاز، دوم دو امتیاز و سوم یک امتیاز خواهد گرفت، و نهایتاً جمع امتیازها، سه برنده‌ی نهایی را مشخص خواهد کرد.
۳) قرار نیست آثار محبوب خود را به تفکیک مجموعه‌داستان و رمان اعلام کنید. این برنامه فقط برای انتخاب سه کتاب داستانی برتر از دیگاه وبلاگ‌نویسان است. بنابراین اگر وبلاگ‌نویسی سه کتاب برگزیده‌ی خود را به تفکیک مجموعه و رمان یا بدون اولویت ذکر کند، فقط کتاب‌های یکم تا سوم موجود در متن او (به ترتیب) در امتیازگیری شرکت داده خواهد شد.
۴) در ادامه‌ی این فراخوان، فهرستِ کمکی آثار داستانی سال ۱۳۸۷ و فهرستی از برندگان جوایز ادبی غیردولتی آمده است. مجبور نیستید لزوماً از میان این فهرست کمکی کتابی را برگزینید، قرار هم نیست همه‌ی آثار سال ۸۷ را خوانده باشید. فقط کافی ست کتاب محبوب‌تان (حتا اگر یکی باشد)، داستانی ایرانی در حوزه‌ی بزرگسال باشد که برای نخستین بار در سال ۱۳۸۷ منتشر شده باشد.

جزییات بیش‌تر:
۱) منظور از وبلاگ‌نویس، هر کسی ست که در فضای وب صفحه‌ای مستقل با آدرس مستقل برای نوشتن دارد، اعم از وبلاگ، سایت شخصی یا یک صفحه از یک سایت که بشود به صورت اختصاصی به آن لینکِ باز داد.
۲) فقط وبلاگ‌نویسانی می‌توانند در این برنامه مشارکت کنند که دستِ‌کم ده مطلب در وبلاگ‌شان منتشر کرده باشند و از تاریخ ایجاد وبلاگ‌شان نیز دستِ‌کم شش ماه گذشته باشد.
(با توجه به امکان عبور پنهان از این شرط، پرهیز از چنین کاری را به خود وبلاگ‌نویسان وامی‌گذاریم و اگر این خطا آشکار نباشد، بنا را بر اعتماد و راستی می‌گذاریم.)
۳) اگر همت کنید و افزون بر اعلام نام کتاب‌های محبوب خود، از یک خط تا هر قدر در باره‌ی آن‌ها نیز بنویسید، به هدف این برنامه بیش‌تر کمک کرده‌اید.
هم‌چنین اگر افزون بر نام کتاب‌های برگزیده، نام سایر آثاری را که خوانده‌اید، در کنار برگزیده‌های‌تان بنویسید، در معرفی این‌ آثار به دیگران کمک کرده‌اید.
۴) دستِ‌کم باید ۵۰ وبلاگ‌نویس در این «انتخاب عمومی» مشارکت کنند تا شکل رسمی بیابد. در غیر این صورت، نتیجه‌ی نهایی اعلام نخواهد شد.
۵) مهلت شرکت در برنامه، ممکن است تا ده روز بعد از ۵خرداد نیز تمدید شود.
۶) نام و لینک مطلبِ همه‌ی مشارکت‌کنندگان به نام خود ایشان یا وبلاگ‌شان در خوابگرد درج خواهد شد.
۷) این برنامه، جایزه‌ی خاصی برای برگزیدگان نهایی در نظر نگرفته است. در اوضاع کنونی، بهترین جایزه برای نویسندگان آثار برگزیده، نفس مشارکت وبلاگ‌نویسان و اعلام نظرشان است.
۸) اگر این برنامه با موفقیت برگزار شود، دوره‌های بعدی آن در زمانی مناسب‌تر و با ایده‌هایی بهتر برگزار خواهد شد.
۹) این برنامه را وبلاگ «خوابگرد» برگزار می‌کند، هیچ پشتیبان مالی ندارد و میزان موفقیت آن به میزان مشارکت همه‌ی شما بسته است. این برنامه از آنِ وبلاگ‌نویسان فارسی‌زبان است و هرگونه تلاش فرد فرد شما برای رونق بیش‌تر آن، به رونق این جامعه‌ی مجازی و نیز ادبیات داستانی ایران یاری می‌رساند.
شما نیز می‌توانید با انتشار این فراخوان در وبلاگ‌ها یا رسانه‌های دم دستِ خود یا با درج لوگو، به این برنامه کمک کنید.
۱۰) هنگام اعلام اسامی برگزیده، اگر میسر شد، گفت‌وگوهایی کوتاه با نویسندگان آثار نیز در خوابگرد منتشر خواهد شد.
۱۱) شرکت نویسندگانی که خود اثری در سال ۸۷ دارند، به شرط وبلاگ‌نویس بودن‌شان و نیز وبلاگ‌نویسان غیرایرانی که به زبان پارسی می‌نویسند، هیچ منعی ندارد.
فهرست‌های کمکی
یک بار دیگر تأکید می‌کنم که این برنامه برای انتخاب محبوب‌ترین کتاب از میان آثار سال ۱۳۸۷ است و آثاری که احیاناً این اواخر خوانده‌اید و مربوط است به سال ۱۳۸۸، در دوره‌ی بعدی این جایزه قرار خواهد گرفت که امیدواریم در زمانی مناسب‌تر برگزار شود. برای کمک به شما، در ادامه، هم فهرست برندگان و نامزدهای جوایز غیردولتی آمده، هم فهرست تقریباً کامل کل آثاری که در سال ۱۳۸۷ منتشر شده‌اند.
برندگان جوایز ادبی سال
جایزه‌ی نویسندگان و منتقدان مطبوعات:
رمان «نگران نباش» مهسا محب‌علی
مجموعه‌ی «برف و سمفونی ابری» پیمان اسماعیلی

جایزه‌ی هوشنگ گلشیری:
مجموعه‌داستان «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» حامد حبیبی و «برف و سمفونی ابری» پیمان اسماعیلی
مجموعه‌داستان اول «آویشن قشنگ نیست» حامد اسماعیلیون و «مرگ‌بازی» پدرام رضایی‌زاده
جایزه‌ی مهرگان:
رمان «مونالیزای منتشر» شاهرخ گیوا و تقدیر از «پری فراموشی» فرشته احمدی
مجموعه‌ی «برف و سمفونى ابرى» پیمان اسماعیلى و تقدیر از «هجوم آفتاب» قباد آذرآیین
جایزه‌ی روزی روزگاری:
رمان «بیژن و منیژه» جعفر مدرس‌صادقی
مجموعه‌ی «برف و سمفونى ابرى» پیمان اسماعیلى
جایزه‌ی ادبیات متفاوت واو:
رمان «دره‌ی پنهان» محمد قراچه‌داغی و تقدیر از «مونالیزای منتشر» شاهرخ گیوا
سایر نامزدهای این جوایز
رمان‌ها:
احتمالاً گم شده‌ام نوشته سارا سالار
روز هزار ساعت دارد نوشته فریدون حیدری ملک‌میان
دو قدم این ور خط نوشته احمد پوری
صورتک‌های تسلیم نوشته محمد ایوبی
نفس تنگی نوشته فرهاد حیدری گوران
مجموعه‌داستان‌ها:
آن‌ها چه کسانى بودند نوشته احمد آرام
در راه ویلا نوشته فریبا وفی
دیوانه در مهتاب نوشته حمیدرضا نجفی
شهر یک‌نفره نوشته مرجان بصیری
یک شب دیگر نوشته محبوبه میرقدیرى
مجموعه‌داستان‌های منتشرشده در سال ۱۳۸۷
۱ـ قباد آذرآیین، هجوم آفتاب، هیلا
۲‌ـ احمد آرام، آن‌ها چه کسانی بودند؟، افق
۳‌ـ مهدی اخوان لنگرودی، الا تی تی، ثالث
۴‌ـ محمدرحیم اخوت، این هم بهار، آگه
۵‌ـ محمدرحیم اخوت، داستان‌های ۸۴، آگه
۶‌ـ پیمان اسماعیلی، برف و سمفونی ابری، چشمه
۷‌ـ حامد اسماعیلیون، آویشن قشنگ نیست، ثالث
۸‌ـ علی الفتی، به روایت دوربین روسی، بوتیمار
۹‌ـ بهاره اله‌بخش، خط ترمز روی گیجگاه زن، رسش
۱۰‌ـ میترا الیاتی، کافه‌ی پری دریایی، چشمه
۱۱‌ـ لاله امینی‌پور، همه‌ی خاک‌های بیابان، رسش
۱۲‌ـ مرجان بصیری، شهر یک‌نفره، ققنوس
۱۳‌ـ احمد بیگدلی، آوای نهنگ، چشمه
۱۴‌ـ احمد بیگدلی، زمانی برای پنهان شدن، آگه
۱۵‌ـ محمدرضا پورجعفری، دیدار با خورشید، نیلوفر
۱۶‌ـ زهره چترچی، ما آدمهای بدی نبودیم، هنرکده
۱۷‌ـ عبدالحسین حاج‌سردار، از پشت شیشه‌ها، خجسته
۱۸‌ـ حامد حبیبی، آنجا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند، ققنوس
۱۹‌ـ سحرالسادات حدیقه، سرخ سرخ چون انار، نوآور
۲۰‌ـ مجید دانش‌آراسته، خط خوش شهر، افراز
۲۱‌ـ پدرام رضایی‌زاده، مرگ‌بازی، چشمه
۲۲‌ـ غلامرضا رضایی، دختری با عطر آدامس خروس‌نشان، ثالث
۲۳‌ـ محمدآصف سلطان‌زاده، تویی که سرزمینت اینجا
۲۴‌ـ نقی سلیمانی، همه نوع تغییرات دماغ پذیرفته می‌شود، نیلوفر
۲۵‌ـ ناهید طباطبایی، ستاره سینما، خجسته
۲۶‌ـ شهریار عباسی، پیتزای برشته، افراز
۲۷‌ـ نرگس عباسی، خواهرم کلئوپاترا، ثالث
۲۸‌ـ محمدعلی علومی، وقایع‌نگاری بن لادن، هزاره ققنوس، (طنز)
۲۹‌ـ ناصر غیاثی، تاکسی‌نوشت دیگر، حوض نقره
۳۰‌ـ مژگان فرح‌آور مقدم، طنز تلخ شهر شلوغ، مهرتاب
۳۱‌ـ ناهید کبیری، پیراهن آبی، نگاه
۳۲‌ـ محمدرضا گودرزی، اگه تو بمیری، افق
۳۳‌ـ نیما مراقبی، بوی خوش یاس‌های امین‌الدوله، کاوش قلم
۳۴‌ـ مهدی مرعشی، نفس تنگ، چشمه
۳۵‌ـ کیومرث مسعودی، مرگ همین گوشه کنارهاست، افراز
۳۶‌ـ مهدی میرباقری، خیانت و داستانهای دیگر، افراز
۳۷‌ـ محبوبه میرقدیری، یک شب دیگر، روشنگران
۳۸‌ـ حمیدرضا نجفی، دیوانه در مهتاب، چشمه
۳۹‌ـ هادی نودهی، شمایل لرزان قدرت، ققنوس
۴۰‌ـ فریبا وفی، در راه ویلا، چشمه
۴۱‌ـ حسین یعقوبی، محرمانه‌های رومئو و ژولیت، مروارید (داستان‌های طنز)
رمان‌های منتشرشده در سال ۱۳۸۷
۱‌ـ محمدرحیم اخوت، نمی‌شود، آگه
۲‌ـ محمد بهارلو، عروس نیل، آگه
۳‌ـ فرهاد حیدری گوران، نفس تنگی، آگه
۴‌ـ احمد بیگدلی، زمانی برای پنهان شدن، آگه
۵‌ـ غلامرضا رضایی، وقتی فاخته می‌خواند، چشمه
۶‌ـ محمد قراچه داغی، درۀ پنهان، چشمه
۷‌ـ سارا سالار، احتمالا گم شده‌ام، چشمه
۸‌ـ مهسا محب علی، نگران نباش، چشمه
۹‌ـ احمد پوری، دو قدم این ور خط، چشمه
۱۰‌ـ فرهاد حسن زاده، مهمان مهتاب، افق
۱۱‌ـ زهره حکیمی، حال سگ، افق
۱۲‌ـ فریدون حیدری ملک‌میان، روز هزار ساعت دارد، افق
۱۳‌ـ لادن نیک نام، مورچه در ماه، افق
۱۴‌ـ مرجان ریاحی، پرچینی از اقاقیا، مرکز
۱۵‌ـ مرجان شیرمحمدی، این یک فصل دیگر است، مرکز
۱۶‌ـ جعفر مدرس صادقی، بیژن و منیژه، مرکز
۱۷‌ـ فریبا وفی، رازی در کوچه ها، مرکز
۱۸‌ـ محمد ایوبی، صورتک‌های تسلیم، افراز
۱۹‌ـ شهریار زمانی، زنی بدون کیف دستی، افراز
۲۰‌ـ شهریار عباسی، زنی پنهان در میان واژه‌ها، افراز
۲۱‌ـ علی صالحی، مسئله زن ها بودند، ثالث
۲۲‌ـ ناهید کبیری، کشتی ماه عسل، ثالث
۲۳‌ـ مسعود کیمیایی، حسد، ثالث
۲۴‌ـ آنها هیچ از بهشت نمی‌دانند، امین انصاری، ثالث
۲۵‌ـ مهکامه رحیم زاده، چه دیر، ققنوس
۲۶‌ـ عاطفه طیه، کجا می برند درختان مرده را، ققنوس
۲۷‌ـ شاهرخ گیوا، مونالیزای منتشر، ققنوس
۲۸‌ـ نادر وحید، خواب های گمشده، ققنوس
۲۹‌ـ داریوش مهرجویی، به خاطر یک فیلم بلند لعنتی، قطره
۳۰‌ـ ابراهیم یونسی، جنگ سایه‌ها و یک داستان دیگر، معین
۳۱‌ـ خنده را از من بگیر، جواد ماه‌زاده، هیلا
۳۲‌ـ پویا اشتهاردی، خاک، یوشیج (به هم پیوسته)
۳۳‌ـ صادق زیبا کلام، غریب آذری، بیدگل
۳۴‌ـ حسن اصغری، قهقهه‌ی باشکوه، آزادمهر
۳۵‌ـ پرویز رجبی، مارمولک‌ها هم غصه می خورند، اختران
۳۶‌ـ نادره پیشداد، چهارفصل، باغ نو
۳۷‌ـ فاطمه حسن پور، شوکت، روزگار
۳۸‌ـ در من فیلی خفته است، ثنا انصاری، داستان‌سرا
۳۹‌ـ ژیلا تقی‌زاده، جیبی پر از بادام و ماه، حوض نقره
۴۰‌ـ مجید قیصری، شماس شامی، افق
۴۱‌ـ فرشته احمدی، پری فراموشی، ققنوس
۴۲ـ بلقیس سلیمانی، خاله‌بازی، ققنوس