شبها خواب میبیند که کسی میآید. روزها دعا میکند که کسی بیاید. پشت ماشینش مینویسد منتظر است که بیاید. گاهی بقچهاش را برمیدارد و میرود. میگوید او جای دیگر خانه دارد. اگر نمیآید من میروم. " او"ی ما با هم فرق دارد. "او"ی فروغ همه چیز را قسمت میکند. "او"ی بعضیها عدالت میآورد، "او"ی بعضی دیگر آزادی."او"ی بعضی دیگر یک کیسه دارد پر از چراغهای کوچک جادو که آرزوهای کوچک شخصی را برآورده میکند. این "او"ها هرچقدر با هم متفاوت باشند در یک چیز مشترکند. آنها تغییر میدهند. همه چیز را. "او" معنی آیندهایست که انتظار داریم از راه برسد. "او" تنها چیزیست که به راحتی از روی مرگ میپرد.
آروزی تغییر بیش از صد سال است که رویای ما ایرانیهاست. ما تغییر کردهایم. کافیست عکسهای صد سال اخیر را ببینیم تا باور کنیم چقدر زیاد و چقدر خوب تغییر کردهایم. با اینحال بسیاری از ما نه تنها احساس رضایت نمیکنیم که ناامیدی و یاس زندگیمان را پر کرده. دست از حرکت کشیدهایم و بست نشستهایم ببینیم چه میشود. فکر میکنم لایههای زیادی از جامعهمان تغییر کرده است. باسواد شدهایم. شهر داریم. آب آشامیدنی و برق و گاز داریم. ساختار فکریمان تغییرات اساسی کرده است. زنانمان بیشتر و آزادتر کار میکنند. مردها زنهای باسواد را برای معاشرت انتخاب میکنند. به عقاید دیگران بیشتر از گذشته احترام میگذاریم. و یادمان نرود اینها را در شرایطی به دست آوردهایم که یک حکومت عوض کردهایم و هشت سال جنگیدهایم. و سالهاست فشار تنبیههای جهانی را تحملکردهایم. باید برای دستاوردهایمان جشن بگیریم اما غمگینیم.
من حس زندانیی را دارم که صد سال است برای خروج از زندان با قاشقی تونل حفر کرده و حالا با تنی خسته و رنجور به دیواری از سنگ رسیده. با این سنگ بزرگ چه کنیم؟
من رد پای درگیری ذهنیام را در گپ و گفت شیرین صهبا و کولی در پست قبل دنبال کردم. اگر راه را اشتباه آمده باشیم از اینجا به بعد دیگر تغییر امکانپذیر نیست. کولی میگوید تغییر زمانی در مجموعهای رخ میدهد که آن شبکه حداقلِ انعطافپذیری را برای تغییر داشته باشد. درسیستمی که تحت هیچ شرایطی تن به تغییر ندهد، هر تلاشی برای تغییر به شکست میانجامد. پیامد تلاش برای تغییر از دید کولی فقط شکست تغییرطلبها نیست. بلکه اصرار به تغییر خستگی میآورد و انتقادها از سیستم معیوب به غرغرهای روزمره تبدیل میشود. حرفهای کولی برای من کاملا ملموس است. همهمان از سیستم رانندگیمان شکایت داریم اما ناتوان از تغییریم و میل به تغییر تبدیل به مجموعهای از غرولندهای روزمره شده که همهمان را آرام آرام فرسوده میکند. صهبا میگوید تغییردر هر حال امکان پذیر است. اما باید هدف را با توجه به توانمان انتخاب کنیم. جایی دست به تغییر بزنیم که شانس بیشتری برای تغییر وجود دارد. میشود یک مجموعه بزرگ را به مجموعههای کوچک تقسیم کرد و دید در کدام نقطه ترک کوچکی وجود دارد که قابل نفوذ است. مثال صهبا مثال خوبیست. گاهی در یک اداره، صرف همراهی با یک ارباب رجوع معترض و بیطرف نماندن، تغییر بزرگی ایجاد میکند. صهبا معقتد است باید برای تغییر، استراتژی تعریف کنیم. قدرت خودمان و حریفمان را برآورد کنیم و در صورت امکان برد وارد میدان مبارزه شویم. در غیر اینصورت دچار همان سرخوردگیی میشویم که کولی هم از آن گفته بود. اما دو عقیده دیگر هم در نظرات جلب توجه میکرد. منجوق معتقد است آنها که از خارج از سیستم موجود میآیند میتوانند عامل تغییر باشند. ورورد یک استاد جدید به دانشگاه که سیستم مرتبتر و دقیقتری دارد و روش تحقیق میشناسد و آنرا خوب آموزش میدهد بر روی کیفیت آموزش در کل تاثیر می گذارد. مجی معتقد است باید ایده جدید داشته باشیم. آدمها تا حد امکان در مقابل تغییر مقاومت میکنند. اگر بخواهیم چیزی را تغییر دهیم باید بتوانیم روشن کنیم این تغییر چطور انجام میشود. چقدر بها دارد و در مقابل چه به دست میآید در غیر اینصورت کسی همراه تغییر نمیشود و روند تغییر خواهی با شکست مواجه میشود.
هر چه فکر میکنم میبینم نمیشود هیچکدام از این نکات را در تغییر نادیده گرفت. اگر در موقعیت آچمز قرار گرفتهایم احتمالا یا با یک سیستم به شدت صلب طرفیم یا در تشخیص توان خودمان و حریفمان اشتباه کردهایم یاحرف جدیدی برای گفتن نداریم یا اصلا نمیدانیم دقیقا چه چیز را میخواهیم تغییر دهیم.
به نظرم هیچ سیستمی کاملا صلب و بسته نیست. حتما گروهی از ما خواهان تغییر در نظام درمانی مان هستیم. اما مطمئن نیستم چند نفرمان در این دیار هفتاد میلیونی دورهم نشسته باشیم و فکر کرده باشیم به عنوان ارباب رجوع یا کادر درمانی چه از این سیستم میخواهیم. و بیشتر از آن بعید میدانم مجله پزشکی، وبلاگی، نشستی در شهرهای ما در مورد حقوق بیمار و پزشک راه افتاده باشد. و باز هم بعید میدانم گروهی از دانشجوهای حقوق وبلاگی داشته باشند یا مجلهای راه انداخته باشند و برای من بیمار رنجور از نظام فاسد پزشکی نوشته باشند نقطه ضعف پزشک برج عاج نشین کجاست و کی میتوانم او را از صندلی چرمیش بلند کنم و طلب حق کنم. فکر میکنم باید نظامی ارگانیک برای تغییر تعریف کنیم. از تغییر در نظام درمانیمان گرفته تا تغییر در ساختار اخلاق اجتماعیمان. ساختاری که اساسش کلاهگذاری و کلاهبردایست.