سرهنگ تمام درست در سالروز خروج من از ایران درآمد.
درخت ابدی روی دیوار فیسبوکم نوشته بود سرهنگ تمام آمد. من بهت زده زیر آسمان ابری لندن به نتیجه جستجوی اسم کتابم در نشر چشمه زل زده بودم. صفحه خردلی رنگ با یک سبیل گنده سفید و سه ستاره زرد کوچک سنجاق شده. به خودم گفتم: سلام سرهنگ. بالاخره آمدی؟
نمیدانم طراح جلد کیست وگرنه به او می گفتم آن سه ستاره زرد کوچک سنجاق شده برای من بیش از سه قپه سرشانه های سرهنگم است. از ایران که میآمدم لابهلای حجم اندوه و ناامیدی و دلخوریها که ته دلم تلنبار شده بود، غم سه کتابی که بیپشت و پناه رها میکردم و میرفتم، بیش از همه چیز آزارم میداد. تنها دلخوشیی که آن لحظههای گذر را برایم تحملپذیر میکرد دفترچه کوچک طرح داستانهایم بود که محکم میان انگشتانم فشارش میدادم. دفترچهای پر از قصههای ریز و درشت که بریده بریده نفس میکشند و منتظرند روزی بیدغدغه نوشته شوند و ببالند.
سرهنگ تمام پنج سال پیش آماده تولد بود. دیروز لحظه لحظههای شکلگیری سرهنگتمام را مرور کردم. از هشت سال پیش که داستان سرهنگ را قلم زدم تا روزهای تلخ یادآوری حادثه زلزله بم، روزهای انتظار گرفتن پاسخی از نشرها، روزهای ناامیدی از نوشتن، کورسوهای امید، لحظههایی که یکی میگفت چاپش کن، خواندنیست، روزهای دلهره پاسخ ارشاد ...
دیشب فکر میکردم شاید اگر سرهنگ تمام پنج سال پیش درآمده بود و من دو سال نفسگیر دنبال پیدا کردن در ورودی دنیای نشرمان ندویده بودم و شاید اگر کتابم یک و سال نیم در ارشاد خاک نمیخورد و جملههایی که کلمه کلمهاش را با وسواس انتخاب کرده بودم قلم نمیخورد که "حذف شود"، الان زیر آسمان ابری لندن لابهلای هزاران هزار صفحه نوشته به دنبال معنی هویت نمیگشتم.
با اینحال کنار همه این شایدها یک حقیقت قوی ایستادهاست. سرهنگ تمام مثل هر کتاب دیگری یک صداست. صدایی که نتیجه تلاش دایره انسانییست که فکر میکند این صدا باید شنیده شود و امیدوارست که شنیده شود و امیدوار است که طنین صدایش را بشنود و امیدوارست که صدایش در صدای دیگری تکرار شود. این حقیقت که هر صدایی دعوتی ست از دیگران برای فکر کردن و ساختن دنیایی نو آنقدر حقیقت زیباییست که همه شایدها را با همه افسوسهایش پشت سر میگذارد و امید را زنده نگه میدارد.
از مجموعه داستان سرهنگ تمام یک داستان حذف شده و یک داستان آنقدر دست خورده که من شرمنده شخصیتهایش هستم. شرمنده مهناز داستانم هستم که هم موقع نوشتن داستان صدایش را بریدم و هم در طول این یک سال و اندی گذشته بارها روی عقایدش، احساسش و زیباییهایش خط کشیدم. اما باقی داستانها کم و بیش سالمند. همان است که نوشته بودم.
پ.ن: درباره سرهنگ تمام می توانید به جامعه کهنه ، آدم و حوا ، روزنامه فرهیختگان ، سایه روشن ها ، بریدن دست های پر از النگو، داستان/مقاله، قصه های تمام شهری، روزنامه شرق، ادبیات امروز ، لوح سری بزنید.
پ.ن: درباره سرهنگ تمام می توانید به جامعه کهنه ، آدم و حوا ، روزنامه فرهیختگان ، سایه روشن ها ، بریدن دست های پر از النگو، داستان/مقاله، قصه های تمام شهری، روزنامه شرق، ادبیات امروز ، لوح سری بزنید.