تمرین نهمین جلسه کلاسهای نوشتار
خلاق همیشه چالش برانگیز بوده. من یکی دو هفته بعد از جلسه نهم منتظر والدینی هستم
که بابت فضای باز جلسات نهم و دهم شکایت کنند و تقریبا سالی پیش نمیآید که اعتراض
جدی دریافت نکنم. تمرین نهمین جلسه کلاسهای نوشتار خلاق من اینست: ده دقیقه فرصت
دارید تا به هر طریقی که میتوانید دیگران را تحت تاثیر قرار دهید. معمولا اولین
سوالات "یواشکی" شاگردانم اینست:
- خانوم چیزم باشه میشه؟ مثلا یه
زن و شوهری حرف بزنن؟
و مثلنها به سرعت جلو میرود. "نامزد
باشن مثلا. دو نفر باشن مثلا، که یکیشون شکست عشقی اینا خورده باشه" و نمیتوانم
بگویم چقدر دردناک است وقتی میبینم چطور بچهها در مقابل جواب مثبتم آنقدر ذوقزده
میشوند که تقریبا کنترل کلاس ازدست خارج میشود.
از بچهها میخواهم با حفظ چارچوبهای
فرهنگی رایج، در همان حد و حدودی که در تلویزیون مطرح میشود – که البته همان حد و حدود در مدرسه چندان مجاز نیست-
در مورد روابط عاطفی هم صحبت کنند.
جلسه نهم بعد از اجرای قطعه موسیقی
متن فیلم پیانو، اجرای یک ترانه از یکی از خوانندههای پاپ مجاز امروز که من نمیشناسمش
ولی همه بچهها ترانهاش را از بر بودند و یکصدا میخواندند و بالاخره یک نمایش
دو نفره از دعوای دو همکلاسی لوس، پر از هیجان بود. تنوع کارها در استفاده از رنگ
و صدا و کلمه و حرکت همه را به وجد آورده بود که چند نفری از ته کلاس داد زدند:
- خانوم کیمیا بیاد. کیمیا بیاد؟
و کیمیا آمد. گفت که برای کلاس یک
داستان انتخاب کرده و همان اول کار از بچهها خواست حواسشان را جمع کنند تا شخصیتها
در ذهنشان قاطی نشود. کیمیا شروع کرد و من با وجود دقتم همان پاراگراف اول دو جین
دختر و پسری که نمیفهمیدم رابطهشان چیست را با هم قاطی کردم. قصه از آن داستان
کوتاههای مد اینروزها بود. روابط عاشقانه بیدر و پیکر، ناامیدی، یکی دو مورد
خودکشی و بالاخره ننه من غریبم ِ "ما نسل سوختهایم" در انتهای کار.
داستان به وسط رسیده بود که کیمیا را نگه داشتم.
- ببین من نفهمیدم. الان تو گفتی
الناز توی داستانت دو تا نامزد داره؟
- بله خانوم.
- خب آخه دو تا نامزد که نمیشه.
یعنی چطور ممکنه یکی همزمان دو تا نامزد داشته باشه. مخصوصا خانوم. حالا آقا رو
بالاخره یه کاریش میکنیم.
-کیمیا دفتر را چسبانده بود پشت
لبش و ریز میخندید.
- خانوووم. خودتون میدونید دیگه.
آخه نمیشه گفت که.. ینی مثلا چیزشن. بیافشن.
- آها خب. دوست پسر با نامزد فرق
میکنه. نامزد با همسر فرق میکنه. نمیتونی این کلمهها رو جای هم بذاری که.
- چرا خانوم. میشه دیگه. میذارن
راست میگفت. مواردش زیاد بود البته
نه دو نامزد همزمان برای یک دختر جوان
روی حرفم ایستادم.
- نه نمیشه. اگه هم جایی دیدین
غلطه. میدونین چرا؟ چون این رابطه ها معنیهای مختلف دارن. سطح تعهدهای مختلف ممکنه
داشته باشن. یعنی از یه جای دنیا به یه جای دیگه دنیا به شکلهای مختلف معنی میشن.
میفهمین؟
و البته کسی نمیفهمید. شروع کردیم
در مورد تعهد در یک رابطه صحبت کردن. تعهد در رابطه مادر و فرزندی، پدر و فرزندی،
خواهر و برادری، دوستی، انواع دوستی. و برای من عجیب بود که طرح مسئله تعهد در یک
رابطه برای بچهها آنقدر تازگی داشت. اینکه هر رابطهای دو سمت دارد و هر سمت در
مقابل دیگری مسئولیتی دارد. کلاس با ابراز احساسات غلیظ جلو میرفت.
- وا خانوم. وا خب دلش نمیخواد
بره. .. دلش نمیخواد نکنه... واا خانوم من بشینم فکر کنم اون چی فکر میکنه؟
زمان میگذشت. از یک طرف دلم میخواست
قبل از آنکه به رابطه با جنس مخالف برسم زنگ بخورد و از طرف دیگر فکر میکردم این
موقعیتیست که دوباره پیش نمیآید و بالاخره یک نفر باید حرف بزند. اما واقعیت این
بود که حتی خودم هم نمیدانستم چطور باید سطح تعهدات و مسئولیتهای رابطه دختر و
پسر را در یک رابطه دوستی تعریف کنم. اصلا نرم جامعه چیست؟ در جامعهای که وجود
رابطه انکار شده، در خانوادهاش انکار شده، در مدرسهاش انکار شده، حتی گاهی بین
دوستان صمیمی انکار شده چطور میشود در مورد ریز تعهداتش حرف زد. در این انکار
دائم از طرف همه اعضای جامعه، من مثل آدم کوری بودم که باید در مورد ریز مشاهدتم
حرف میزدم. نه نسل من تعریفی از این شکل رابطه داشت یا حداقل من نمیدانستم. نه
میدانستم نسل جدید پشت درهای بسته چه تجربه کرده. نه میدانستم خانوادههایشان در
انکار دائم روابط جدید چه میدانند و چه میفهمند.
قبل از آنکه بحث روی موضوع باز شود
زنگ خورد. کلاس را با این جمله تمام کردم که "بچهها باید روی روابطمون با هر
آدمی فکر کنیم. ببینیم چرا اون رابطه رو میسازیم، چی ازش میخواهیم و چطور باید
ازش مراقب کنیم. اینکه میگم فکر کنید برای اینه که به هر حال ما با هم زندگی میکنیم.
ناچاریم از اینکه رابطه بسازیم. بیایم فکر کنیم خوبش رو بسازیم."
در تمام مدت ندای درونیام به من
میگفت: چرت میگی چپکوک. حرفای قشنگ میزنی. حرفهای قشنگ بیمعنی. خوبش دقیقا
یعنی چی؟ انتظار داری اینا با کدوم خطکش، با کدوم معیار، با کدوم تعریف از اخلاق "خوبش"
رو بسازن؟
نظام آموزشی ما به شدت از نبود یک
منشور اخلاقی مورد توافق عموم جامعه رنج میبرد. یک منشور اخلاقی به شدت ساده بر
سر مسائلی که اتفاقا به شدت واضحند؛ مانند اینکه دروغگویی بد است یا نوعی زرنگیست؟
مصداق دروغگویی چیست؟ دور زدن دیگران نوعی شیادیست یا تیزهوشی در حذف واسطههای زائد؟ باج و رشوه رفتاری غیراخلاقیست یا حرکتی
هوشمندانه برای ساختن شبکه اجتماعی؟
برای سوالهایی از این دست جوابی
نداریم. نه برای اینکه سبقه فکر کردن به سوالات مشابه را نداشتهایم. نه برای
اینکه بحث بر سر مفاهیم اخلاقی در تاریخ فکر ایرانی جایگاهی نداشته، بیشتر به این
دلیل که همهمان، میگویم همهمان با تمام توان وجود بیاخلاقیها، تغییر ساختار
طبقاتی جامعه، تغییر بیصدای عرف و فرهنگ، و شکلگیری انواع جدید رابطه را انکار
میکنیم. ما در یک همدستی شیادانه، الزام مواجه شدن با هیولاهای درونمان را تا میتوانیم
به تعویق میاندازیم و در این انکار، آینده را برای ما نسل خودمان تلخ و برای نسل
جدید، گنگ، بیمحتوا و مهآلود میکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر