به گمانم هر نسلی به چند سوال کلیدی گره خورده. برای نسل من که اوایل دهه شصت وارد مدرسه شد و هنوز بوی شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی میداد، سوال "چطور میتوانیم مستقل شویم" یکی از آن سوالهای کلیدی بود. پاسخ بسیاری از والدین و مربیان در دهه شصت و اوایل هفتاد این بود که درس بخوانید. متخصص که داشته باشیم میتوانیم پیشرفت کنیم، میتوانیم جواب هر سوالی را پیدا کنیم، میتوانیم هر چه بخواهیم بسازیم.
واقعیت اینست که بسیاری از همنسلان من بعد از ورود به فضای کار حرفهای متوجه شدند که صرف داشتن تخصص کافی نیست. چیزی در این میان کم بود. این سوال که دقیقا ما چه چیز کم داریم که نمیتوانیم آنطور که انتظارش را داشتیم و داریم پیش برویم و مدینه فاضلهمان را بسازیم دغدغه بسیاری از همنسلان من شد. بعضی از آنها حتی سعی کردند در حوزه تواناییشان و بر اساس تجربهشان جوابی برای این سوال پیدا کنند. جواب من هم محصول تجربه من در بخش آموزش بود. به اين نتيجه رسيدم كه ناتوانیمان در درک عمیق دنیای اطرافمان يكي از ضعف هايمان است. در دنیایی که اتفاقات زیادی در آن میافتد و شما در معرض بمباران انواع اطلاعات هستید، در دنیایی که رسانهها نقش مهمی در ایدهآل سازیها بازی میکنند شما باید یاد بگیرید چطور بهتر "ببینید"، چطور بهتر "بشنوید"، چطور بهتر دریافتههایتان را "دسته بندی و بیان" کنید. در طی ده سال تدریسم در مدارس تهران متوجه شدم بدون داشتن این مهارتهای ساده و در عین حال زیربنایی ما موفق به انجام چند کار مهم که نقش کلیدی در توسعه دارند نمیشویم؛ اول نمیتوانیم با هم حرف بزنیم. دوم نمیتوانیم حل مسئله کنیم. لازمه حل مسئله قبل از تحلیل، خوب فهمیدن مسئله است. سوم نمیتوانیم منتقد سازنده باشیم. لازمه نقد کردن توان تحلیل درست است. و چهارم نمیتوانیم خلاقانه فکر کنیم و راهکارهای جدید بسازیم، لازمه خلاقانه فکر کردن، دید خوب، تحلیل خوب و شجاعت است.
من هفت سال از ده سال تدریسم را به آموزش تفکر و نوشتار خلاق اختصاص دادم تا راهی برای آموزش مهارتهایی که بیان کردم پیدا کنم. در نهایت، تدریس به گروه سنی یازده تا هفده سال دختر مرا به این نتیجهرساند که میشود بسیاری از مهارتهای ذکر شده را در طول سه سال تحصیلی متوالی به نوجوانان چهارده تا شانزده ساله آموزش داد و بیشترین بهره را از آموزش گرفت. تصمیم گرفتم برای هر پایه تحصیلی (پایه سوم راهنمایی تا دوم دبیرستان قدیم) یک کتاب تدوین کنم که حداقل دو بخش داشته باشد. بخش اول، مخاطبش نوجوان باشد و به نوجوان مستقیما بگوید چطور میتواند مهارتهای گفته شده را کسب کند و بخش دوم، طرح درس جلسه به جلسه به مدت یک سال تحصیلی برای آموزگار کلاسی با عنوان"مهارتهای تفکر" باشد.
کتاب "یک، دو، سه، نویسندگی" محصول این روند است. کتاب آموزش گام به گام داستاننویسیست اما هدف کتاب آموزش داستاننویسی نیست. به عبارت دیگر کتاب قصد ندارد در نهایت نویسنده تربیت کند. بلکه قصد دارد به نوجوان یاد بدهد چطور اطرافش را ببیند، چطور درباره آنچه دیده حرف بزند، چطور تحلیل کند، چطور اتفاقات را بفهمد و درنهایت چطور نگاه خلاقی به تجربیاتش داشته باشد. داستاننویسی در حقیقت ابزاریست که امکان آموزش مهارتهای دیدن، شنیدن، تحلیل کردن و خلاقانه نگریستن را فراهم میکند. برای همین هم کتاب مانند کتابهای معمول داستاننویسی،آموزش عناصر داستانی نیست. درباره انواع داستان حرف نمیزند. در مورد تمرین نوشتن برای نوشتن حرف نمیزند. بلکه نوشتن را بهانهای برای فراهم کردن شرایط لازم "فکر کردن" میداند.
کتاب شامل چهار بخش است. بخش اول برای مخاطب نوجوان نوشته شده. کتاب در هفت گام به نوجوان میگوید چطور یک قصه از تجربیاتش بنویسد و چطور در طول قصهنویسی مهارتهای ذکر شده را تقویت کند. بخش دوم شامل طرح درس بیست و هفت جلسه آموزشیست و جلسه به جلسه به آموزگار میگوید در کلاسش چه بگوید و چه درس دهد. هر جلسه شامل اهداف آموزشی، طرح درس، تمرین و نکات کلیدیست که دبیر باید به آن توجه کند. در اهداف آموزشی بسیاری از ضعفهای فرهنگی مانند ضعف در کارگروهی و نقدپذیری دیده شده و مورد توجه قرار گرفته است. بخش سوم شامل مجموعه داستان گروهی از دانشآموزان است که کلاس درس را گذراندهاند. جدای از جنبه آموزشی داستانها، خواندن داستانهایی از نویسندگان نوجوان امروز ایران جذاب است. بخش آخر مستندسازی جلسه به جلسه یکی از دانشآموزان کلاس درس است. خواننده با خواندن بخش چهارم نه تنها از زاویه دید من مولف به طرح آموزشی نگاه میکند، بلکه از دید دانشآموز هم به ماجرا نگاه میکند.
اما آنچه این کتاب را برای من عزیز میکند نه چاپ تجربه ده سال گذشته من، که خاطره بهترین کار گروهی منست. زمانی که تصمیم به نگارش کتاب گرفتم با چند مشکل مواجه بودم. اول اینکه میخواستم طرح درس جلسه به جلسه نهایی را یک بار دیگر و در یک جمع کوچک اجرا کنم تا بتوانمنتیجهاش را ضمیمه کتاب کنم. دوم اینکه میخواستم یکی از شاگردان کلاسم تجربیات جلسه به جلسهاش را هم بنویسد. و نکته آخر اینکه چنین کتابی احتیاج به یک حامی مالی داشت. راستش از تصور آنکه راه بیفتم نشر به نشر و سعی کنم توجیه کنم چرا چاپ یک چنین کتابی مفید است تنم میلرزید. این سه مشکل آنقدر به نظرم بزرگ میآمد که شروع کار را به تاخیر بیندازم.
اما در نهایت همه این مشکلات در یک مشارکت خوب حل شد. همان روزها که علیرضا وسوسه نوشتن کتابها را به جانم انداخته بود قضیه را با مهسا، مشاور پایه دوم دبیرستان صبا درمیان گذاشتم. مهسا ذوق زده از ایدهام استقبال کرد و قول داد از همه آنچه در توان دارد برای پیشبرد کار استفاده کند. یک ماه بعد از صحبتمان در کمال ناباوری مهسا به من خبر داد که مدیر مدرسه و معاون آموزشی مدرسه هر دو مایلند در تولید و نشر چنین کتاب کمک کنند. جلسه گذاشتیم و طرحی نوشتیم. از بین سه کتابی که برای سه پایه تحصیلی مد نظرم بود سومی را انتخاب کردم که شرایط اجرایش در مدرسه صبا برایم مهیا بود. قرار گذاشتیم کلاسهای داستاننویسی یک بار دیگر در مدت یک سال تحصیلی به صورت خصوصی برای جمعی از شاگردان مدرسه برگزار شود. تهیه و تنظیم کتاب به عهده من بود و مدرسه هزینه انتشار کتاب و حقالتدریس کلاسهای خصوصی را به عهده گرفت. کار را با جلسهای با والدین گروه انتخاب شده شروع کردیم. همه شرایط را گفتم؛ از اینکه ممکن است کار به سرانجام نرسد، از اینکه ممکن است طی کار بچهها آنقدر درگیر نوشتن شوند که از درسشان باز بمانند، از اینکه ممکن است از میان بچهها کسی را تب نویسنده شدن بگیرد و در نهایت از اینکه ممکن است ممیز وزارت ارشاد به داستانی اجازه انتشار ندهد. از گروه هشت نفره، یک نفر همانجا خارج شد، اما بقیه چنان محکم به صندلی چسبیده بودند که فکر میکردم هیچ چیز نمیتواند مانع انجام این کار شود.
نگارش و تنظیم کتاب دو سال طول کشید. بچهها با وجود خستگی تکتک تمریناتی که میخواستم را انجام میداند. نگين، شادي، ميترا، آتوسا، هليا و دو شقايق براي يك سال بخشي از دنيايشان را با من تقسيم كردند. میدانستم کار تا چه حد مشکل است. خانم کرباسیزاده مدیر مدرسه با اطمینانش همراهی میکرد و خانم بقایی مدیر آموزشی مشتاقانه گزارشات جلسات را میخواند و از پیشرفت کار میپرسید.
امروز فکر میکنم برای اغلب ما در این کار نفعی وجود داشت اما واقعیت این بود که این نفع شخصی در مقابل بهایی که هر کدام به شکلی میپرداختیم واقعا کوچک بود. آن چیزی که جمع را دو سال تمام کنار هم نگه داشت یک خواست مشترک و اعتماد متقابل بود. باور اینکه باید برای رفع یک ضعف آموزشی قدمی برداشت و برای برداشتن این قدم بهایش را هم پرداخت. این روزها فکر میکردم این کتاب به سرانجام نمیرسید اگر میانه راه والدینی که قول داده بودند همراهیمان کنند و بگذارند دخترانشان در یک طرح یک ساله شرکت کنند جا میزدند، کتاب به سرانجام نمیرسید اگر شاگردانم که حالا هر کدام حداقل یک داستان کوتاه خواندنی در این کتاب دارند میانه راه کار را ترک میکردند، اگر مدیر مدرسه به من اطمینان نمیکرد و فقط حساب سود مدرسهاش را میکرد، اگر مشاور مدرسه و مدیر آموزشی مدرسه هر هفته پیگیر پیشرفت کار نمی شدند و اگر در روزهای سخت دوری از ایران یاوری به من یادآوری نمیکرد که: بنویس
این کتاب تمام و کمال محصول یک مشارکت معنادار است. حتی طرح جلد را هم بچههای هنرستان صبا طی یک مسابقه آماده کردند. کتاب در 223 صفحه در نمایشگاه امسال روی پیشخوان نشر افراز است. اگر نمایشگاه رفتید، کتاب را ورقی بزنید. این کتاب، بودنش – جدای از محتوایش- بیان این حقیقت است که در این وانفسای بدبینی و خودخواهی و منفعت طلبیهای کوتاه مدت میشود کاری کرد.