۱۰ آذر ۱۳۹۶

معرفی رمانی برای آذر: مسیحای دیگر، یهودای دیگر 

کتاب را همان سال انتشارش خواندم. فکر میکنم اسمش مرا جذب کرده بود. تا جایی که یادم میآید تا سال هفتاد و شش، رمان را سه بار دیگر هم خوانده بودم و بیآنکه اصلا یادم بیاید چطور کتاب دلبندم از کتابخانهام بیرون رفته یک روز متوجه شدم که سر جایش نیست. در طول بیست سال گذشته چشمم همه جا دنبالش بود. فایل انگلیسی کتاب را گرفتم و وقتی نشر چشمه دوباره کتاب را با نام قدرت و جلال (که ترجمه درستتری هم هست) منتشر کرد حتی یک نسخه هم خریدم اما دلم  نیامد کتاب را باز کنم. طرح جلد کتابی که سال هفتاد و سه انتشارات طرح نو زده بود به نظرم چنان بازنمای روح کتاب بود که نمیتوانستم به کتاب دیگری دست بزنم. تا اینکه چند هفته پیش به مدد شبکههای اجتماعی همان نسخه قدیمی را گیر آوردم و دوباره با ولع کتاب را از تقدیمنامهاش خواندم. 
قدرت و جلال یکی از درخشانترین آثار گراهام گرین است. گراهام گرین نویسندهای کاتولیک به حساب میآید. در نوشتههای او نوعی گرایش به دفاع از مسیحیت وجود دارد با این حال این دفاع چنان لایههایی در کنکاشروح باور مذهبی دارد و چنان گاهی با خشونت تمام جنبههای سبعانه، رذیلانه یا بزدلانه آن را نقد میکند که نمیشود آثار او را چیزی در رده نوشتههای یک مبلغ مذهبی هنرمند قرار داد. 
داستان در سالهای پس از انقلاب مکزیک رخ میدهد. انقلابیون کمونیست- که در داستان ستوان نماینده آن است- بعد از یک دوره طولانی خشونت و بیعدالتی و فقر ناشی از در مسند قدرت بودن مسیحیان کاتولیک حالا میخواهند آرمانشهر جدیدشان را بسازند. آرمانشهری که در آن فقر و جهل رخت بر بسته و کتاب و دانش جایگزین خرافات و مذهب شده باشد. انقلابیون کلیساها را تعطیل کردهاند. فعالیت کشیشها را ممنوع کردهاند و آنانکه هنوز بر انجام وظایفشان اصرار بورزند از دم تیغ می گذرانند. علاوه بر این خوردن مشروبات الکلی ممنوع شده. شهرها و دهکدههایی که گرین به تصویر میکشد چنان در فقر و فلاکت دست و پا میزنند که تصور بیشتر از آن برای من ممکن نیست. در چنین شرایطیست که قهرمان داستان وارد میشود. کشیشی که در حال فرار است و میخواهد پیش از آنکه گیر ستوان بیفتد از مرز عبور کند. 
داستان روایت این فرار است. کشیش در جریان فرار دوباره با مردمی مواجه میشود که خواهان شنیدن اعترافاتشان و انجام مراسم غسل تعمید و عشای ربانیان. اما این بار کشیش در آن جایگاه قدرت و جلالش نیست. مردی نیازمند و فقیر و درمانده است که باید در موضع ضعف اقرارها بشنود و همین تغییر جایگاه سبب میشود کشیش ابعاد دیگری از وجود خودش را ببیند. کشیش همانطور که دهکده به دهکده پیش میرود درمییابد که تا چه حد پلید و خودخواه است. جاهطلبیهای گذشتهاش یادش میآید، گناهانش یادش میآید، خودش را مستحق انجام مراسم مذهبی نمیداند، خودش را لایق محبت دیدن و حمایت شدن نمیبیند با اینحال انگار فرار از مرگ، جنگیدن برای زنده ماندن و امیدوار بودن امری غریزی باشد برای زنده ماندن میجنگد، حاضر میشود بایستد و ببیند مرد بیگناهی را به جرم حمایت اهالی دهکده از او میکشند اما حرف نزند. حاضر میشود دخترش را در فقر و فلاکت رها کند اما خودش را نجات دهد. در تمام طول راه مردی که او را شناسایی کرده و میخواهد با لو دادنش به جایزه مقرر شده برسد پابهپای او میآید. داستان همانطور که جلو میرود، گرین همه پیشقضاوتهای ما را در مورد آدم خوب و بد، در مورد آدم مسیحایی و یهودایی، در مورد آدم مذهبی و غیر مذهبی، در مورد آدم مذهبی و ضدمذهبی و در مورد عشق به مردم و دستگیری فقرا به چالش میکشد. شوک داستان جاییست که کشیش و ستوان هر دو از اهداف مسیحیت و کمونیسم در رهاییبخشی فقرا میگویند و هر کدام در دیگری نه تنها شباهتی کشف میکند، که او را در معیارهای شخصیاش «آدم خوب»ی میبیند. اما این اشتراک و حس خوب نسبت به همدیگر درنهایت دریچهای به صلح و آرامش بازنمیکند، بلکه ما را با ناکامی هر دو اندیشهدر رفع فقر، و برقراری عدالت و ساختن جامعهای اخلاق مواجه میسازد. داستان اگرچه حس همدردی ما را نسبت به کشیش مست، یهودای موفق، و ستوان معتقد برمیانگیزد اما در نهایت لابهلای شخصیتهایش فقط آنهایی را مثبت، کمککننده، و پیشبرنده معرفی میکند که اگرچه ضدمسیحیت نیستند اما به مسیحیت هم باور ندارند و دنیایشان و اصول اخلاقیشان را جایی خارج از مسیحیت ساختهاند. 

در مورد این رمان میشود صفحههای طولانی نوشت. قطعا اگر عمری باشد یهودای دیگر، مسیحای دیگر را دوباره و دوباره خواهم خواند. پیشنهاد میکنم اگر اخلاق، درگیری مذهب و ضدمذهب و رویارویی مردم با این دو برای شما دغدغهست و اگر به این فکر میکنید که چطور میشود فقرا را از نکبت فقر رهانید این رمان را بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست: