۲۷ آبان ۱۳۹۷

در باب دوستی و دوست داشتن



در این سالها که کارگاههای نوشتندرمانی برگزار کردهام شاید یکی از تلخترین لحظههایی که تقریبا در همه کارگاهها بارها تکرار شد، لحظه شکستن بغض کسی بود که اعتراف میکرد توان دوست داشتن پدر و مادرش را از دست داده است. ناتوانی در دوست داشتن آدمهایی که به تو هستی بخشیدهاند، از جسم و جان و عمرشان برایت مایه گذاشتهاند دردناک است. این ناتوانی با خودش حس شرمساری، عذاب وجدان و پستفطرتی میآورد. شرمسار از شکرگزار نبودن، شرمسار از گربهصفتی و بیچشم و رویی در مقابل آنکه گاهی وجودش را به تو هدیه کرده است.
برای من به عنوان شنونده و همدرد ماجرا اگرچه این حس تلخ و دردناک بود اما تراژیک نبود. به گمان آنچه کل ماجرا را به تراژیک میکرد این بود که مادر و پدری که قطعا فرزندش را بیحد و مرز دوست داشته چطور در طول سالها چنان به او آسیب رسانده که توان دوست داشته شدن را در طرف مقابلش عقیم کردهاست. این مسئله البته تنها در رابطه والد و فرزند خودش را نشان نمیدهد، بسیارند دوستیهایی که در نقطهای با بغض و درد زیاد میشکنند و آنچه برای طرفین دوستی باقی میماند زخمیست که به راحتی مرهم نمییابد و درمان نمیشود. در طول این سالها روزهای زیادی به این تراژدی تلخ فکر کردهام به این امید که بتوانم توضیحی برای این شکست بزرگ بیابم و در نهایت به این نقطه رسیدم که تفاوتی هست بین دوست داشتن کسی و دوست بودن با کسی. تفاوتی که اگر فهمیده نشود به همان شکستی در روابط انسانی میرسد که از آن سخن گفتم. 
دوست داشتن به گمان من یک ظرفیت انسانی ازرشمند است. آنکه توان دوست داشتن دارد نسبت به آن کسی که توان دوست داشتنش محدود وکمجان است پتانسیل قویتر برای فعلیت بخشیدن به صفات انسانی دارد، او به احتمال قوی بیشتر میتواند بخشنده باشد، بیشتر میتواند در صلح باشد و صلح را به دیگران هم عرضه کند، بیشتر میتواند لبخند و شادی بیافریند، بیشتر میتواند از دیگران پرستاری و نگهداری و پشتیبانی کند. چرا؟ زیرا میتواند به این فکر کند که هر آدمی میتواند عزیز دل کسی باشد. و همانطور که او دلش نمیخواهد به عزیزش آسیبی و گزندی برسد، دیگران هم نمیخواهند چیزی عزیزشان را بیازارد. با تمام نقاط قوتی که برای عمل دوست داشتن قائلم معتقدم دوست داشتن در نهایت امریست خودبینانه. به این معنی که دوست داشتن کسی عاملیست برای لذت بردن خود. آنکه کسی را دوست میدارد از دیدنش، از شنیدن صدایش، از هدیه دادن به او لذت میبرد. لذت بیشتر از آن کسیست که دوست میدارد و نه کسی که دوست داشته میشود. اما دوستی یک قدم فراتر از دوست داشتن است. اگر در دوست داشتن مخاطب لذت خودمانیم در دوستی مخاطب لذت طرف مقابل است. برای دوستی بر خلاف دوست داشتن نه به دل خود که باید به دل طرف مقابل رجوع کنید. باید خواستههای او را ببینید، باید دلتنگی و نیاز او را بشناسید و در لحظههایی که تحمل زندگی برایش مشکل میشود- لحظههایی که الزاما اندوهبار هم نیست و میتواند شاد و امیدوارانه باشد- کنارش باشید، همراهش باشید و بار احساس را تقسیم کنید. دوستی نیازش عبور از خود و دیدن دیگریست. حمایت اوست. دوستی شکستن تنهایی دیگریست و این تنها زمانی امکانپذیر است که بتوانید خودتان را جای او بگذارید، از چشم او جهان را ببینید و از چشم او ببینید حساسترین و مهمترین لحظات زندگیاش کجاست و کجاست که نیاز به پشتیبان، یاریگر یا همراه دارد. 
به گمان من بسیاری از ما در مرحله دوست داشتن دیگری میمانیم و تصور میکنیم دوست داشتن دیگری برای اثبات دوستی ما کافیست. اینست که علیرغم آنکه از وجود آنکه دوستش میداریم غرق شعف و لذت میشویم و بهره میبریم، به اینکه چه چیز به طرف مقابلمان حس دلگرمی میبخشد فکر نمیکنیم. دنیا را از چشم او نمیبینیم. بنابراین آن زمان که باید حضور داشته باشیم نیستیم، آن زمان که باید گوش شنونده باشیم نمیشنویم، آن زمان که باید باری از دوش دوست برداریم در دنیای خودمان شناوریم و اینجاست که با عدم حضورمان و ناتوانی در دیدن دنیا از چشم دیگری به او آسیب میرسانیم. 
به گمان من همین تفاوت در کیفیت دوست داشتن و دوست بودن است که سبب میشود دوست داشتن لذتبخشتر از دوست بودن شود. دوست داشتن سادهتر از دوست بودن شود. دوست داشتن رقیقتر، خودخواهانهتر و سطحیتر از دوست بودن شود. به گمان من به دلیل همین تفاوت است که ما میتوانیم آدمهای زیادی را دوست بداریم اما انگشتشمارند آنهایی که بتوانیم دوستشان باشیم یا بتوانند دوستمان باشند. 
دنیای امروز ما ایرانیها، دنیای خشن، بیروح و پر آسیبی شده. دنیایی که بسیاریمان توان دوست داشتن را از دست دادهایم. اما در تجربه  من همانها که هنوز توان دوست داشتن دارند هم کمتر توانستهاند گامی فراتر بگذارند و دوست کسی باشند. یک دوست برای شکستن پیله تنهایی کافیست. یک دوست میتواند زندگی را به ناامیدی بازگرداند. یک دوست میتواند رنگ بودنمان را عوض کند. به دوست بودن بیندیشیم.

هیچ نظری موجود نیست: