۲ اردیبهشت ۱۳۹۲

يك كتاب تازه: یک، دو، سه، نویسندگی




به گمانم هر نسلی به چند سوال کلیدی گره خورده. برای نسل من که اوایل دهه شصت وارد مدرسه شد و هنوز بوی شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی می‌داد، سوال "چطور می‌توانیم مستقل شویم" یکی از آن سوال‌های کلیدی بود. پاسخ بسیاری از والدین و مربیان در دهه شصت و اوایل هفتاد این بود که درس بخوانید. متخصص که داشته باشیم می‌توانیم پیشرفت کنیم، می‌توانیم جواب هر سوالی را پیدا کنیم، می‌توانیم هر چه بخواهیم بسازیم.
واقعیت اینست که بسیاری از همنسلان من بعد از ورود به فضای کار حرفه‌ای متوجه شدند که صرف داشتن تخصص کافی نیست. چیزی در این میان کم بود. این سوال که دقیقا ما چه چیز کم داریم که نمی‌توانیم آنطور که انتظارش را داشتیم و داریم پیش برویم و مدینه فاضله‌مان را بسازیم دغدغه بسیاری از همنسلان من شد. بعضی از آنها حتی سعی کردند در حوزه توانایی‌شان و بر اساس تجربه‌شان جوابی برای این سوال پیدا کنند. جواب من هم محصول تجربه من در بخش آموزش بود. به اين نتيجه رسيدم كه ناتوانیمان در درک عمیق دنیای اطرافمان  يكي از ضعف هايمان است. در دنیایی که اتفاقات زیادی در آن می‌افتد و شما در معرض بمباران انواع اطلاعات هستید، در دنیایی که رسانه‌ها نقش مهمی در ایده‌آل سازی‌ها بازی می‌کنند شما باید یاد بگیرید چطور بهتر "ببینید"، چطور بهتر "بشنوید"، چطور بهتر دریافته‌هایتان را "دسته بندی و بیان" کنید. در طی ده سال تدریسم در مدارس تهران متوجه شدم بدون داشتن این مهارت‌های ساده و در عین حال زیربنایی ما موفق به انجام چند کار مهم که نقش کلیدی در توسعه دارند نمی‌شویم؛ اول نمی‌توانیم با هم حرف بزنیم. دوم نمی‌توانیم حل مسئله کنیم. لازمه حل مسئله قبل از تحلیل، خوب فهمیدن مسئله است. سوم نمی‌توانیم منتقد سازنده باشیم. لازمه نقد کردن توان تحلیل درست است. و چهارم نمی‌توانیم خلاقانه فکر کنیم و راه‌کارهای جدید بسازیم، لازمه خلاقانه فکر کردن، دید خوب، تحلیل خوب و شجاعت است.
من هفت سال از ده سال تدریسم را به آموزش تفکر و نوشتار خلاق اختصاص دادم تا راهی برای آموزش مهارت‌هایی که بیان کردم پیدا کنم. در نهایت، تدریس به گروه سنی یازده تا هفده سال دختر مرا به این نتیجهرساند که می‌شود بسیاری از مهارت‌های ذکر شده را در طول سه سال تحصیلی متوالی به نوجوانان چهارده تا شانزده‌ ساله آموزش داد و بیشترین بهره را از آموزش گرفت. تصمیم گرفتم برای هر پایه تحصیلی (پایه سوم راهنمایی تا دوم دبیرستان قدیم) یک کتاب تدوین کنم که حداقل دو بخش داشته باشد. بخش اول، مخاطبش نوجوان باشد و به نوجوان مستقیما بگوید چطور می‌تواند مهارت‌های گفته شده را کسب کند و بخش دوم، طرح درس جلسه به جلسه به مدت یک سال تحصیلی برای آموزگار کلاسی با عنوان"مهارت‌های تفکر" باشد.
کتاب "یک، دو، سه، نویسندگی" محصول این روند است. کتاب آموزش گام به گام داستان‌نویسی‌ست اما هدف کتاب آموزش داستان‌نویسی نیست. به عبارت دیگر کتاب قصد ندارد در نهایت نویسنده تربیت کند. بلکه قصد دارد به نوجوان یاد بدهد چطور اطرافش را ببیند، چطور درباره آنچه دیده حرف بزند، چطور تحلیل کند، چطور اتفاقات را بفهمد و درنهایت چطور نگاه خلاقی به تجربیاتش داشته باشد. داستان‌نویسی در حقیقت ابزاریست که امکان آموزش مهارت‌های دیدن، شنیدن، تحلیل کردن و خلاقانه نگریستن را فراهم می‌کند. برای همین هم کتاب مانند کتاب‌های معمول داستان‌نویسی،آموزش عناصر داستانی نیست. درباره انواع داستان حرف نمی‌زند. در مورد تمرین نوشتن برای نوشتن حرف نمی‌زند. بلکه نوشتن را بهانه‌ای برای فراهم کردن شرایط لازم "فکر کردن" می‌داند.
کتاب شامل چهار بخش است. بخش اول برای مخاطب نوجوان نوشته شده. کتاب در هفت گام به نوجوان می‌گوید چطور یک  قصه از تجربیاتش بنویسد و چطور در طول قصه‌نویسی مهارت‌های ذکر شده را تقویت کند. بخش دوم شامل طرح درس بیست و هفت جلسه آموزشی‌ست و جلسه به جلسه به آموزگار می‌گوید در کلاسش چه بگوید و چه درس دهد. هر جلسه شامل اهداف آموزشی، طرح درس، تمرین و نکات کلیدی‌ست که دبیر باید به آن توجه کند. در اهداف آموزشی بسیاری از ضعف‌های فرهنگی مانند ضعف در کارگروهی و نقدپذیری دیده شده و مورد توجه قرار گرفته است. بخش سوم شامل مجموعه داستان گروهی از دانش‌آموزان است که کلاس درس را گذرانده‌اند. جدای از جنبه آموزشی داستان‌ها، خواندن داستان‌هایی از نویسندگان نوجوان امروز ایران جذاب است. بخش آخر مستندسازی جلسه به جلسه یکی از دانش‌آموزان کلاس درس است. خواننده با خواندن بخش چهارم نه تنها از زاویه دید من مولف به طرح آموزشی نگاه می‌کند، بلکه از دید دانش‌آموز هم به ماجرا نگاه می‌کند.
اما آنچه این کتاب را برای من عزیز می‌کند نه چاپ تجربه ده سال گذشته من، که خاطره بهترین کار گروهی منست. زمانی که تصمیم به نگارش کتاب گرفتم با چند مشکل مواجه بودم. اول اینکه می‌خواستم طرح درس جلسه به جلسه نهایی را یک بار دیگر و در یک جمع کوچک اجرا کنم تا بتوانمنتیجه‌اش را ضمیمه کتاب کنم. دوم اینکه می‌خواستم یکی از شاگردان کلاسم تجربیات جلسه به جلسه‌اش را هم بنویسد. و نکته آخر اینکه چنین کتابی احتیاج به یک حامی مالی داشت. راستش از تصور آنکه راه بیفتم نشر به نشر و سعی کنم توجیه کنم چرا چاپ یک چنین کتابی مفید است تنم می‌لرزید. این سه مشکل آنقدر به نظرم بزرگ می‌آمد که شروع کار را به تاخیر بیندازم.
اما در نهایت همه این مشکلات در یک مشارکت خوب حل شد. همان روزها که علیرضا وسوسه نوشتن کتاب‌ها را به جانم انداخته بود قضیه را با مهسا، مشاور پایه دوم دبیرستان صبا درمیان گذاشتم. مهسا ذوق زده از ایده‌ام استقبال کرد و قول داد از همه آنچه در توان دارد برای پیشبرد کار استفاده کند. یک ماه بعد از صحبتمان در کمال ناباوری مهسا به من خبر داد که مدیر مدرسه و معاون آموزشی مدرسه هر دو مایلند در تولید و نشر چنین کتاب کمک کنند. جلسه گذاشتیم و طرحی نوشتیم. از بین سه کتابی که برای سه پایه تحصیلی مد نظرم بود سومی را انتخاب کردم که شرایط اجرایش در مدرسه صبا برایم مهیا بود. قرار گذاشتیم کلاس‌های داستان‌نویسی یک بار دیگر در مدت یک سال تحصیلی به صورت خصوصی برای جمعی از شاگردان مدرسه برگزار شود. تهیه و تنظیم کتاب به عهده من بود و مدرسه هزینه انتشار کتاب و حق‌التدریس کلاس‌های خصوصی را به عهده گرفت. کار را با جلسه‌ای با والدین گروه انتخاب شده شروع کردیم. همه شرایط را گفتم؛ از اینکه ممکن است کار به سرانجام نرسد، از اینکه ممکن است طی کار بچه‌ها آنقدر درگیر نوشتن شوند که از درسشان باز بمانند، از اینکه ممکن است از میان بچه‌ها کسی را تب نویسنده شدن بگیرد و در نهایت از اینکه ممکن است ممیز وزارت ارشاد به داستانی اجازه انتشار ندهد. از گروه هشت نفره، یک نفر همانجا خارج شد، اما بقیه چنان محکم به صندلی چسبیده بودند که فکر می‌کردم هیچ‌ چیز نمی‌تواند مانع انجام این کار شود.
نگارش و تنظیم کتاب دو سال طول کشید. بچه‌ها با وجود خستگی تک‌تک تمریناتی که می‌خواستم را انجام می‌داند. نگين، شادي، ميترا، آتوسا، هليا و دو شقايق براي يك سال بخشي از دنيايشان را با من تقسيم كردند.  می‌دانستم کار تا چه حد مشکل است. خانم کرباسی‌زاده مدیر مدرسه با اطمینانش همراهی می‌کرد و خانم بقایی مدیر آموزشی مشتاقانه گزارشات جلسات را می‌خواند و از پیشرفت کار می‌پرسید.
امروز فکر می‌کنم برای اغلب ما در این کار نفعی وجود داشت اما واقعیت این بود که این نفع شخصی در مقابل بهایی که هر کدام به شکلی می‌پرداختیم واقعا کوچک بود. آن چیزی که جمع را دو سال تمام کنار هم نگه داشت یک خواست مشترک و اعتماد متقابل بود. باور اینکه باید برای رفع یک ضعف آموزشی قدمی برداشت و برای برداشتن این قدم بهایش را هم پرداخت. این روزها فکر می‌کردم این کتاب به سرانجام نمی‌رسید اگر میانه راه والدینی که قول داده بودند همراهی‌مان کنند و بگذارند دخترانشان در یک طرح یک ساله شرکت کنند جا می‌زدند، کتاب به سرانجام نمی‌رسید اگر شاگردانم که حالا هر کدام حداقل یک داستان کوتاه خواندنی در این کتاب دارند میانه راه کار را ترک می‌کردند، اگر مدیر مدرسه به من اطمینان نمی‌کرد و فقط حساب سود مدرسه‌اش را می‌کرد، اگر مشاور مدرسه و مدیر آموزشی مدرسه هر هفته پیگیر پیشرفت کار نمی شدند و اگر در روزهای سخت دوری از ایران یاوری به من یادآوری نمی‌کرد که: بنویس
این کتاب تمام و کمال محصول یک مشارکت معنادار است. حتی طرح جلد را هم بچه‌های هنرستان صبا طی یک مسابقه آماده کردند. کتاب در 223 صفحه در نمایشگاه امسال روی پیشخوان نشر افراز است. اگر نمایشگاه رفتید، کتاب را ورقی بزنید. این کتاب، بودنش  جدای از محتوایش- بیان این حقیقت است که در این وانفسای بدبینی و خودخواهی و منفعت طلبی‌های کوتاه مدت می‌شود کاری کرد.

۱۶ نظر:

ساناز گفت...

سلام
یعنی حسودی حسودی
وبعدش هم آفرین باریکلا هزار تا هزارتا

سولوژن گفت...

سلام،

بسیار مبارک باشد نوشتن و انتشار کتاب‌تان.

موقع خواندن این نوشته سوال‌ای برای‌ام پیش آمد که خوش‌حال می‌شوم پاسخ بدهید:
حال که هدف‌تان آموزش دیدن، شنیدن، دسته‌بندی و تحلیل بوده است، چرا مستقیم سراغ این هدف نرفته‌اید و از مسیر نویسندگی به سراغ آن رفتید؟ راه مستقیم‌تری وجود نداشت؟
یا جور دیگری بگویم: اگر من این کتاب را می‌خریدم به قصد یادگیری نویسندگی (به هر حال کلمه‌ی نویسندگی با فونت بزرگ روی‌اش چاپ شده است) و بعد ببینم که در نهایت «... کتاب قصد ندارد در نهایت نویسنده تربیت کند» حسابی توی ذوق‌ام می‌خورد.

توضیح می‌دهید؟

chapkook گفت...

سولوژن عزيز با كمال ميل جواب سوال ها رو مي دم. به نظرم در اين دو خط چند سوال مطرح كردي. و سوال ها هم به نظرم سوال هاي خيلي خوبي هستن. من ترجيح مي دم جواب هر كدوم رو جدا جدا بدم.
سوال اول: آيا براي آموزش مهارت هايي كه صحبتش رو كردم راههاي مستقيم تري هم وجود داره؟ هر كدوم از اين مهارت ها از طرق مختلف قابل آموزش هست. مثلا از طريق بازيگري مي تونيد فن بيان رو تقويت كنيد. آموزش مناظره يكي از راههاي تقويت مهارت تحليل و بيانه. مهارت تحليل از طريق آموزش فلسفه هم تقويت مي شه. مهارت ديدن رو بسياري از شاخه هاي هنرهاي تجسمي تقويت مي كنه. نگاه دقيق رو مي تونيد از طريق آموزش علوم كاربردي مثل فيزيك و شيمي كاربردي هم تقويت كنيد. همه اينها "راههاي" يا"ابزار" آموزشند. بدون ابزار نمي تونيد چيزي رو آموزش بديد. هر كدوم از ابزارها قوت و ضعف هاي خودش رو داره. فلسفه ابزاريه كه در آلمان براي آموزش استفاده مي شه، مناظره بيشتر در آمريكا طرفدار داره. خيلي از اوقات انتخاب ابزار حتي دلايل فرهنگي داره.
سوا دوم: چرا من ابزار داستان رو انتخاب كردم؟ من اين ابزار رو خوب مي شناسم و خوب مي تونم ازش استفاده كنم. يه دليل ديگه اينه كه داستان نويسي قابليت زيادي براي آموزش بخش عمده اي از مهارت هاي مورد نظر من رو داره. و دليل آخر اينه كه داستان نويسي اصولا ميان ما ايراني ها در حال حاضر با اقبال مواجهه. بنابراين من ابزار دوست داشتني تري- مثلا نسبت به فلسفه- براي نوجوانان در اختيار دارم. از اونجايي كه اين ابزار رو با ابزار ديگه مقايسه نكردم اصلا نمي دونم آيا ابزار بهتري هست يا نه.
سوال سوم: اسم كتاب گمراه كننده نيست؟ هيچ كتاب آموزشي رو بدون مرور مقدمه نخريد. اهداف آموزشي در مقدمه ذكر شده. شما تحت عنوان يك سرفصل مي تونيد مسائل كاملا متفاوتي رو آموزش بديد. شايد به دليل كم بودن كتاب هاي آموزشي در ايران ما اين مسئله رو كمتر دقت كرده باشيم. من سعي كردم تا حد امكان اهداف كتاب و ظرفيت آموزشي كتاب رو در مقدمه شفاف بگم.
سوال چهارم: آيا بالاخره خوندن اين كتاب كمكي به نويسنده شدن خواننده كتاب مي كنه يا نه؟ جواب من هم بله و هم خير هست.
بله: شما براي نويسنده شدن نياز داريد همه مهارت هايي كه من ازش صحبت كردم رو ياد بگيريد. از ديد من آموزش نويسندگي يعني آموزش چطور فكر كردن. من در آموزش داستان نويسي هم دغدغه تقويت مهارت محتوا سازي رو دارم نه آموزش فرم. به اين معنا شما با خوندن كتاب و انجام هفت گام داستان نويسي داستان نويس مي شويد.
نه: در حال حاضر فضاي قالب كلاس هاي داستان نويسي ما آموزش تئوري هاي داستانه. گروهي معتقدند در آموزش داستان نويسي شما نمي توانيد به كسي ياد بدهيد چه بگويد اما مي توانيد بگوييد چطور و در چه قالب هايي بگويد. در اين معنا كتاب حاضر كمكي نمي كنه. شما با خوندن اين كتاب انواع زاويه ديد را ياد نمي گيريد. تعريفي براي طرح به دست نمي آوريد. چيزي در مورد داستان باز و بسته نمي خوانيد. كلك هاي تعليق را ياد نمي گيريد.
اميدوارم تونسته باشم جوابي به سوال ها بدم. همچنان خوشحال مي شم نكات مبهم رو باز كنم.

Mitra گفت...

it made me cry!
well done!
Is there any possibility to buy it out of IRAN?!

chapkook گفت...

ميترا جان
فعلا اندر خم توزيع در داخل هستيم ولي احتمالا راههايي براي ارسالش هست

فائزه گفت...

نفهمیدم کامنت قبلی رسید یا نه، برای همین دوباره می ذارم.
خیلی خیلی تبریک می گم. اگر یادت بیاد فائزه ام، وبلاگ قبلیم فراتر از بودن بود. یه سالی هی بهت ایمیل می زدم که کتاب چاپ شد یا نه. حالا بالاخره چاپ شده. تبریک بی نهایت :)

سولوژن گفت...

چپکوک عزیز،

ممنون‌ام از جواب مفصل‌تان. پاسخ سوال‌های‌ام را گرفتم.

درخت ابدی گفت...

سلام
خیلی تبریک می‌گم.
به نظرم، طرح این موضوعاتی که گفتی مهمه. نه تنها برای داستان، بلکه برای انواع نوشتن. فقط نمی‌دونم مطالعه‌ی این کتاب چقدر به درد خودآموزی می‌خوره، چون خیلی‌ها دسترسی به همچین کارگاه‌هایی ندارن.
تا نمایشگاه صبر می‌کنم که کتابت رو ببینم.

chapkook گفت...

سلام درخت ابدی

ممنون می‌شم اگه بعدا یه بازخوردی به من بدی. نگرانیت به جاست. امیدوارم انقدر بازخورد بگیرم که بتونم یه جمع‌بندی درست و حسابی روی هر دو بخش بکنم.

یک همراه گفت...

در این وانفسای بدبینی و خودخواهی و منفعت طلبی‌های کوتاه مدت می‌شود کاری کرد... میشود و ما مانده ایم که این کارها را بکنیم ...

تبریک و شادباش ...

زنده باشید تا کارهای دیگری از شما ببینیم

منجوق گفت...

مبارك باشد چپ كوك جان

محمد گفت...

با این توضیحات حتما یک سری بهش میزنم. به نوبه خودم واقعا خسته نباشید میگم. موضوع بسیار خوب و مهمی رو انتخاب کردید.

Mim گفت...

سوالام الزاما مال شماره صفحه ای که میگم نیست فقط این که به این نقطه از خوانش که رسیدم سواله پرسیده شد. و یه سری هم دقیقا مال همون صفحه ست.

1.سوالی که آخر صفحه 44 از خودم پرسیدم:
آیا متفکر ها الزاما جواب سوال هاشون رو پیدا می کنند؟ این طور به نظر میاد که سوال هایی رو طرح می کنند که با مشارکت به جوابی یا نگاهی برسن. اگه به جوابی نرسیده باشه یه متفکر که شرط نویسنده خوب بودنه میتونه درست اون مبحث رو تو داستانش طرح کنه؟
2. اگه به سوال های مفهمومی ای که طرح میشه، نه کلیت نوشتن، مثلا راجع به شخصیت های مختلف و ... و چیزهایی که مربوط به جهان بینی هر کسی میشه نتونیم جواب بدیم نمیتونیم همچین کلاسی رو اداره کنیم؟

3.صفحه 68 قسمت" چند نکته مهم" احساس کردم یک گروه درمانیه مثل گروه درمانی ها تو روانشناسی ولی این گروه "درمانی" نگرشِ همه افراد جامعه رو _حداقل اون مقطع خاص رو_ شامل میشه و این خیلی خوبه که تو مدارس یه همچین کلاسایی باشه . درمان واژه خوبی شاید نباشه شاید پرورش بهتر منظورم رو برسونه.

4.صفحه ی 72. برگزاری همین کلاس ها برای سنین پایین تر مثلا راهنمایی چطور میشه؟ البته با اعمال تغیرات گروه سنی. یعنی سن راهنماییِ مقطع دوم و سوم زوده؟چقدر باید ساده ترش کرد؟ میدونم جواب این سوال یه مطالعه بزرگ خودش می خواد اما در حد کلی شاید. رو چه قسمت هایی باید تمرکز کرد که تغییر داد برنامه کلاس رو؟
5.صفحه 72. ترکیب سنی چی؟ مثلا تو کانون پرورش فکری همیشه کلاس هایی از این دست پیدا میشه اما نه انقدر جامع و منظم و از پیش فکر شده به این عمق. معمولا کلاس ها تو کانون پرورش فکری یه محدوده 4 ساله رو در بر میگیره گاها بیشتر . این ترکیب سنی و فاصله ها تا چه اندازه به برنامه کلاس لطمه نمیزنه؟
از یه طرف خوبه کوچک تر ها به دنیای بزرگتر ها نگاهی میندازن و بزرگتر ها به اون چه خودشون بودن. مثلا من گاهی چیز هایی که از بچگیم یادم میاد یا دوستام از بچگیاشون میگن رو مینویسم یا به یاد نگه می دارم که بعدا بهش برگردم چون هیچ بچه ای اطراف من نیست که بتونم درک درستی از بچه های کوچیکتر داشته باشم یا مثلا سن راهنمایی حتی. شاید با دنیای سنی هم دیگه آشنا شدن خوب باشه شایدم مضراتش تو این کلاس ها بیشتر از فوایدش باشه. نظر شما چیه؟

6. بارها به داستان های محدوده سن و فرهنگ اشاره کردید اما واقعیت اینه که حتی خیلی از بهترین نویسنده ها هم یه زندگی ایده ال سریال تلوزیونی ای رو ارائه میدن. حتی توی جشنواره های ادبی دانش آموزی که از همه استان ها میان کمتر فضای خاص فرهنگ ی خاص دیده میشه. یا شاید من ندیدم.

7.صفحه 74 پاراگراف اول که شروع ش با کلماتِ "جلسه یازدهم"ِ.
اگر کلاس ها این طور برگزار بشه یک سری استقبال می کنند. و یک سری هم با سیستم آموزشی ای که اکثرا توش بودن انتظار دارن حجم عظیمی از اطلاحات رو هر جلسه بگیرند. یک اداره کننده کلاس به این افراد چه پاسخی بده بهتره؟
مثلا این که کل چیزی که راجع به داستان نویسی هست تمرینه و ما اومدیم تمرین کنیم؟ یا جواب هایی از این دست ؟یا کلا باید از نگاه دیگه ای که من ازش آگاه نیستم جواب داد؟
8.صفحه ی 74-75 نکته اول نکات مهم. مثال اگه بزنید براش خیلی برام واضح تر میشه.
"مقدمه ی شما باید بتواند دانش آموز را به سوی پیدا کردن داستان هایی که مفاهیم را توضیح میدهد و زندی گی روزمره شان رخ داده هدایت کند."

Mim گفت...


9.صفحه ی 77. سه خط اول صفحه. اونجا که زوایه دید میدیم به بچه ها باید با در نظر گرفتن توانایی هایی که ازشون دیدیم باشه یا انتخاب اتفاقی باشه؟
10. صفحه ی80 اول صفحه درست فهمیدم که با این کار به دانش آموز بگن که "تغییر زاویه دید اینه و اینطوریه"؟
11.اگر بخوایم کتاب رو درس بدیم بهتره که بچه ها خود آموز رو داشته باشند؟ اگر جواب مثبته با قسمت راهنمای معلم چه باید کرد؟ بهتره بچه ها بخوننش؟ یا نه؟ بهترین تصمیم چی هست؟
12.صفحه ی 92. از قبل به دانش آموزا باید بگیم روند این چند جلسه اینه که نگران نوبت رسیدن بهشون نشن؟ باید به بچه ها شفای و واضح بگیم که در اصلاح کار هم دیگه، مثل اصلاح کار خودشون، یاد می گیرند؟ من همش فکر می کنم اگه این کلاس بخواد جایی برگزار بشه بچه ها تو کار گروهی در کمک به هم کوتاهی می کنن. این که با وضعیتی که می بینم تو جامعه و اون سن( البته دبیرستانی های الان به گمونم نسبت به دانشگاهی ها یی که بیشتر از دبیرستانی ها دور و برم هستن، بیشتر به هم کمک می کنن) ،مثل انجمن های ادبی دنبال خرد کردن هم باشن. خیلی باید موشکافانه عمل کنه اداره کننده کلاس. چطور به این توانایی باید رسید؟

13. صفحه ی 93. 5 خط آخر. چطور باید اینطور بچه ها رو تصحیح کرد؟
14. صفحه ی 94. گفتید به گروه های سه نفره تقسیم کنیم. 2 نفر کمه و 4 نفر خطر ناک حتی باری یک بار چون معمولا تو اون سن بچه ها (حتی تو خیلی سن های دیگه ، حتی دانشجو ها که همخونه میشن 4 نفره یا 5 نفره یه نفر تک می افته) یار کشی میکنن دو به دو میشن و طرف کشی میکنن و مقابل هم قرار میگیرن. سه نفر عالیه چون یکی که خواننده ست و اون دو تای دیگه معمولا تو موضع خودشون میمونن و این اتفاقا نمی افته. حالا اگه یه نفر اضافه اومد ترجیح اینه که دو تا گروه دو نفره تشکیل بدیم یا باید چکار کنیم؟ یا یکی بین گروه ها بچرخه؟

نظر کلی: کتاب انقدر خوب بود که دو روزخوب برای من ساخت. قسمت اول و دوم روان بود و باید بارها خوند تا چیزی توش کشف کرد که بشه گفت شاید خوب نیست. این که کلی بود و در عین حال دقیق، عالی بود. من زمستون امسال هم دنبال کتابی بودم برای دوستم که می خواست داستانش رو کامل و اصلاح کنه و مدام سراغ کتاب هایی که با توضیح و مثال از طرح و پیرنگ و راوی پر بود می گشت. و من همیشه چون هیچ کتابی پیدا نمی کردم به دوستام می گفتم دو سه تا داستان بخونین و ببینین چطور اشکالایی رو که داستان هاشون داره اون داستان ها نداره. اما حالا یه کتاب خوب هست که معرفی کنم.
و می دونم سوال ها زیاده ولی امکان نپرسیدن ش نبود چون خیلی کتاب رو دوست داشتم. ;)

داستان ها عالی بودن. این که یه بینامتنیتی بینشون بود و خوب نشون می داد کار گروهی رو. همیشه تصور از یه کار گروهی اینه که هر نفر بی ربط یه داستان میذاره یا حتی با ربط ولی تا حالا کار گروهی به این انسجام ندیده بودم.

در قسمت چهارم دوست داشتم مستند سازی چند تا یا حداقل یه داستان دیگه هم باشه مثلا پناهگاه شقایق طباطبائی. چون ذهنی تر یا انتزاعی تر بود.

و چند جا اشتباه تایپی در دو بخش اول کتاب بود(مثلا 3 تا شاید) که با این که علامت زدم پیدا نمی کنم که بگم برای چاپ های بعد اصلاح بشه. یکی از اشتباه ها یادمه خیلی خوب بود ولی، چون دو معنایی شده بود جمله برام.

Mim گفت...

تو نظرات حرفایی دیدم پس اینم بگم:

کتاب برای خود آموز ی هم خیلی خوبه اگرچه با برگزاری کلاس روند پیشرفت بهتری رخ میده. قسمت خود آموز این طور نیست که بگی حالا از هیچی و بی کلاس بودن بهتره. خود آموز واقعا خود آموزه.

Unknown گفت...

ااا، من فکر می‌کردم قبلا اینجا نوشته‌ام ولی به نظر ننوشته‌ام! خیلی خوشحال‌کننده بود خبرش. حس امیدواری میده به من و خوشحالم که این کالب دراومده. امیدوارم بتونم بخونمش زودی. گرچه نمی‌دونم هیچ‌وقت مجال کاربردش برام فراهم می‌شه یا نه. به‌هر حال دست مریزاد رفیق:-)