۲۷ خرداد ۱۴۰۰

تجربه بیست و پنج سال مشارکت در انتخابات - قسمت سوم



از اولین انتخاباتی که در آن شرکت کردم بیست و چهار سال میگذرد. چیزی نزدیک به یک ربع قرن. به گمانم بازه زمانی کوتاهی نیست. اگر عمر ساز و کاری به نام انتخابات را در ایران در نظر بیاوریم، یک ربع قرن بازه زمانی معنادارتری هم میشود. فکر میکنم نه تنها برای من که برای بسیاری از ما که مسئله جمهوریت مهم بوده وقت آن رسیده که نگاهی به کارنامه ساز و کار انتخابات بیندازیم و از تجربیاتمان و دریافتمان بنویسم. در طول این بیست سال رای دادنم سوالاتی برایم طرح شده، برای بعضیهاشان جوابی پیدا کردهام و برخی سوالات باز ماندهاند. سعی کردهام مهمترینهایش را دستهبندی کنم و در پستهای جداگانهای به هر کدام از دستهبندیها بپردازم. از آنجا که فضای ارتباطیام اساسا جای بحثهای طولانی و پیچیده نیست تلاش کردهام تا مسئلههایمرا به سادهترین و در عین حال صادقانهترین شکل ممکن منتقل کنم


دسته سوم: قدرت مردم

تقریبا در ده سال گذشته هر بار پای صندوق رای رفتهام از خودم پرسیدهام که آیا ما مردم صاحب قدرتیم. جواب به این سوال نیاز به دانش سیاسی و اجتماعی وسیعی دارد که من از آن بیبهرهام. اما از آنجا که صاحبین این دانش هم به من جوابی ندادهاند مجبورم خودم با سادهسازی مسئله تا حدی سعی در فهم ماجرا کنم. به گمانم یکی از عواملی که مردم را صاحب قدرت میکند در دست داشتن ابزار تولید ثروت است. اگر قدرت سیاسی برای اداره امور کشور به مالیات مردم یا به ثروتی که به واسطه تولید حاصل میشود نیاز داشته باشد آنگاه قدرت مجبور است صدای مردم را بشنود. لااقل مجبور است صدای مردمی که تولیدکنندگان ثروتند را بشنود. هر چه تولید ثروت در دست گروه بزرگتری قرار بگیرد، برد مردم در گفتگو با قدرت بیشتر میشود. عامل دوم قدرت‌‌یافتن مردم به گمانم اندیشه است. اندیشهای که بتواند شناخت دقیقتری از اوضاع داخلی و جهانی بدهد، مشکلات فعلی را شناسایی کند، به قدرت سیاسی راه حل بدهد، مشکلات آتی را ببیند، پیشدستی کند و زودتر آنها را حل کند و در نتیجه کشور را در موقعیتی مستحکمتر و قویتر قرار دهد قدرت میسازد. اندیشه از سوی دیگر میتواند برای برونرفت از بحرانها و مشکلات راهحلهایی پیش روی مردم بگذارد که تهدیدی برای قدرت باشد و همین میتواند سبب شود قدرت برای فرونشاندن تهدیدی که جدی باشد، حرف مردم را بشنود. اندیشه به شکل سومی هم میتواند قدرت ببخشد و آن تولید ثروت است. شرکتهای بزرگ تولیدکننده فناوریهای نو در آمریکا وزنی دارند که نمیشود آن را نادیده گرفت. از این حیث هم به گمانم ما مردم صاحب قدرت نیستیم. قدرت نشان داده به هیچکدامشان نیاز ندارد و مردم هم نشاندادهاند توانش یا دغدغهاش یا جسارت اندیشه سازی چندانی ندارند. 

قدرتی که کم و بیش مستقل است، منابع ثروت را در دست دارد، نیروی قهریه را هم در دست دارد چه نیازی به مردم پیدا میکند. در بخش اول این نوشته گفتم انتخابات میتواند یک بازی سیاسی باشد یا گفتگویی میان قدرت سیاسی و قدرت مردم. اهمیت حضور مردم در یک بازی سیاسی قابل توضیح است. پرشورش میکند، به قدرت وجهای مردمی میدهد، و این تصور را به وجود میآورد که ما و قدرت خواستههای مشترک داریم. این تصور نوعی اطمینان نسبت به طرف مقابل ایجاد میکند و سطح تنشهای میان مردم و قدرت را تا حد زیادی کاهش میدهد. مردم در چنین شرایطی توان روانی تحملشان افزایش مییابد و راحتتر چشم به روی چیزهایی میبندند که میتوانست نقطه شروع نقد باشد. اما در شکل دوم چه. اگر قرار باشد انتخابات زمینه گفتگوی مردم و سیاسیون باشد، مردم به واسطه کدام قدرت میتوانند وارد چانهزنی شوند؟ به گمانم در نبود ابزاری چون تولید اندیشه و تولید ثروت آنچه در دست مردم میماند اخلاق است. همانطور که قدرت متعهد به حفظ قدرت است، مردم هم متعهد به حفظ مردم هستند. به حفظ همه آنچه مردم را «مردم» میکند. اما چه چیزی از مردم یک ما میسازد. از مردمی با منافع طبقاتی متفاوت، خواستهها و رویاهای متفاوت، زبان، قومیت، فرهنگ، و مذهب متفاوت. آیا چیزی وجود دارد که بتواند از ما یک قدرت جمعی بسازد؟ سوال سختیست و پاسخش بیشتر از آنکه ریشه در دودوتا چهارتاهای منطقی  یا ریشه در گذشته داشته باشد، ریشه در آینده و قدرت تخیل دارد. به گمان من آنچه ما مردم را به واحد صاحب قدرتی به نام مردم تبدیل می کند رویای جمعیست. چیزی که فراتر از زبان، قومیت، طبقه، خرده فرهنگ و منافع مرتبط با آنها به عنوان یک نفع جمعی تعریف شود. چیزی که همه منافع دیگر زیر چتر آن شکل بگیرند، رشد کنند و تعریف شوند. آیا ما رویایی جمعی داریم؟ آیا میتوانیم در یک صفحه بنویسم تصویرمان از ایران ۱۴۵۰ چه صورتی دارد؟ و آیا میتوانیم تصور کنیم دیگران در آن یک صفحهشان چه نوشتهاند؟ آیا یک صفحه آنها با یک صفحه ما اشتراکات معناداری دارد؟ آیا میتوانیم برای فرزندانمان و نوههایمان یک تصویر مشترک از «ما» به یادگار بگذاریم و مهمتر از آن بگوییم من رفتارم، خواستههایم و بایدها و نبایدهایم را بر اساس این تصویر مشترک تعریف کردهام. این رویای جمعیست که حدود و ثغور منافع جمعی را تعریف میکند، این رویای جمعیست که منافع درازمدت را از منافع کوتاه مدت تمیز میدهد و به فرد کمک میکند بداند کدام منفعت کوتاه مدتش در تعارض با منفعت درازمدت جمعی قرار میگیرد. و بالاخره این رویای جمعیست که میگوید چارچوبهای «اخلاق جمعی» چه باید باشد. 

در بخش اول نوشتهام ارجاعی دادم به صادق هدایت. میخواهم دوباره به داستان حاجی آقای هدایت برگردم. در داستان، قهرمان داستان که زمانی دشمن سرسخت دموکراسی بود و مدافع سفت و سخت حاکم چماق به دست، وقتی رضاشاه سقوط میکند و میبیند برای حفظ قدرتش راهی جز ورود به مجلس و نماینده مجلس شدن ندارد میگوید (نقل به مضمون) دموکراسی چندان هم چیز بدی نیست. یعنی فرق چندانی با سلطنت نمیکند. فقط در زمان شاه شهید باید به گروه محدودی شازده رشوه میدادی، حالا به مردم. هدایت با ذکاوت به مسئله قدرت مردم میپردازد. قدرت مردم در خریده نشدن با وعدههای سیاسیون است. اینکه چقدر مردم میتوانند هزینه ورود به دایره فساد و بازیگر بودن در این زمین را بالا ببرند. اینکه چقدر خواستههای جمعی خودشان را میشناسند، هویتی برای چیزی به نام مردم قائلند و به همین دلیل هم به ارزانی خواستههایشان به چیز دیگری تبدیل نمیشود یا تقلیل نمییابد. در داستان هدایت مردم ارزانند و قدرتشان در مقابل قدرت کاندید نمایندگی مجلس کم. اما چه چیز میتواند ما مردم را در مقابل وسوسه فساد مقاوم کند؟ به نظرم چارچوب اخلاقی جمعی - نه فردی- ست که اینجا اهمیت پیدا میکند. اگرچه اخلاق فردی تاحدودی افراد را از فساد بازمیدارد اما در نهایت آن اخلاق جمعیست که میتواند تاثیر جمعی هم بگذارد. هیچ شکی نیست که بخشی از منافع فردی ما، حتی منافع جمعی کوچکترمان در نقاطی با منافع جمعی درازمدتمان تعارض پیدا میکند. همین نقطههاست که نیاز داریم دوباره منافع را در سطوح مختلف بازبینی کنیم، در موردش حرف بزنیم، سهم دیگران را در نفع خودمان یا جمع خودمان ببینیم، متعادلش کنیم یا برایش بجنگیم. به گمانم در خلال این مسیر است که اصلا «زنده میشویم»، «ما»یمان ریشه عمیقتری پیدا میکند و رویای جمعیمان صیقل میخورد و برای همهمان شفافتر میشود. 

پایبندی به این اخلاق است که مسئله مسئولیت فردی در قبال امری جمعی را هم پررنگ میکند. و هر حضور یا هر عدم حضور  در هر امر مشارکتی را به یک کنش تبدیل میکند و برای هر عملی و هر تصمیم فردی مسئولیتی اجتماعی میآورد؛ از انتخاب مدیر یک ساختمان گرفته تا انتخاب ريیس یکی از قوای سه گانه. 

وضعیت امروز ما محصول بازیگری مردم و قدرت با هم است. محصول حضورشان با وزنهای مختلف و شیوه کنش متقابلشان تا به امروز. همه ما در آنچه امروز هستیم مسئولیم و همه ما در مقابل آنچه در ادامه این مسیر بر ما خواهد گذشت سهم داریم. من امروز خودم را بابت رایی که بیست و چهار سال به جبهه اصلاحات دادهام مسئول میدانم. جریانی که شانزده سال در قوه مجریه و هشت سال در قوه مقننه اختیار امور را به دست داشت. من  خودم را در مقابل بچههایی که امروز به واسطه خصوصی شدن نظام آموزشی از تحصیل یا از تحصیل با کیفیت به واسطه ضعیف شدن مدارس دولتی محروم ماندهاند مسئول میدانم. من در مقابل بیمارانی که به واسطه خصوصی شدن نظام درمانی شفا نمییابند مسئول میدانم، من بابت حمایتم از جریانی که شهر را از جایی برای زیستن به جایی برای سوداگری تبدیل کرده مسئول میدانم. بابت جریانی که تلاشی برای رفع موانع قانونی مبارزه با فساد انجام نداد و فساد را روز به روز به همه لایههای جامعه تسری داد مسئول میدانم. امروز فکر میکنم در آن سالهای جوانی که پای صندوق رای رفتم رویای من برای ۱۴۰۰ ایران کودکانی ترک تحصیل کرده، بیمارانی دستخالی، زنانی در شهروندی درجه دو و بسیاری چیزهای دیگر نبود. اما من در هر حمایت، اتفاقا به پشتبانی رویکردی رفتم که الزاما به همین نقطه میرسید. با داشتن یک رویای جمعی میشد خیلی پیش از این ناکامی امروز را پیشبینی کرد و شاید مردم گفتگوی موفقتری هم با قدرت سیاسی رقم میزد. در نبود این رویای جمعی قاعده بازی و اخلاق قدرت سیاسی به همه جا نفوذ کرده. دانشگاه همانقدر فاسد است که مدرسه و بیمارستان و ادارات دولتی و شرکتهای خصوصی. 

قطعا ساختن رویای جمعی برای آیندهمان کار سادهای نیست. اما من جامعه امروز ایران را برای چنین کاری ناتوان نمیبینیم. شاید آخرین باری که رویایی جمعی داشتیم دهه پنجاه بود. رویای جمعی آن روزها رویای جمعی جامعهای بود با هفتاد درصد بیسواد در بخش زنان و پنجاه درصد بیسواد در سطح مردان و تازه سواد هم بیشتر سوادی در حد خواندن و نوشتن و امضا کردن. جامعهای روستایی که هنوز ما در آن مفهوم میلیونی نداشت. امروز جامعه ایران، پشتوانه فکری خوبی دارد. توانمند است. در همین اوضاع نابسامان نگاهی به عناوین کتابهایی که چاپ میشوند نشان میدهد پتانسیلهای فکریما افزایش چشمگیری داشته. بخشی از این مردم دنیا را دیدهاند، آنها که ندیدهاند به دنیای آزاد دسترسی دارند. به گمانم امروز اگر رویای جمعیمان را تعریف نکنیم دیگر از سر ناتوانی نیست. بلکه برای باز گذاشتن مفرهاییست که از ما همانی را میسازد که امروز بسیاریمان آنها را به دروغ و ریا محکوم میکنیم. 

هیچ نظری موجود نیست: