۲۰ خرداد ۱۴۰۱

آیا نجات‌دهنده در گور خفته است (بخش اول: بازگشت به گذشته به عنوان یک استراتژی تکرار شده)


غلتیدنمان در شیبی که به جایی جز درهای ژرف نمیرسید سالها پیش آغاز شد. به نظر هم میاید با چنان سرعتی به سوی عمق دره میرویم که ترمز کشیدنها بعید است به کمکمان بیاید. دور از ذهن نیست که در این شرایط آدمهای دور و برم، حتی آنها که تمایلی به درگیر شدن در مسائل سیاسی ندارند و اداره مملکت را کار دیگران میدانند ذهنشان درگیر این باشد که چه میشود و چه باید کرد. این روزها رسانههای خارج از کشور به بازگشت پسر محمدرضا شاه پهلوی پر و بال دادهاند. شبکه من و تو در این سالها در فراخواندن قصه پهلوی دوم نقش مهمی داشته. میگویم قصه چون آنچه این شبکه به نمایش گذاشته روایتیست که اگر چه تماما بیراه و غلط نیست اما به شدت دستکاری شده است. این دستکاری فارغ از بازیهای سیاسی به گمان من دلیل دیگری هم دارد که در ادامه از آن خواهم گفت. دستکاری قصهای از گذشته و ساختن روایتی جدید از آن البته فقط کار شبکه من و تو نیست. هر روایتی که از تاریخ ساخته شود، حتی وقتی توسط تاریخدانی بیطرف نوشته میشود یا نویسندهای منصف آن را در قالب قصهای مینویسد دستکاری میشود، پیش قضاوتها، جهتگیریهای عقیدتی، حتی  رابطه عاطفی با آن بخش از تایخ یا حس امید و ناامیدی در شکلگیری روند قصه نقش دارد. اما این قصهها وقتی برای مقاصد سیاسی استفاده میشوند میزان دستکاریشان گاهی آنقدر زیاد میشود که ارزشش را به عنوان روایتی از تاریخ از دست میدهد؛ چه روایت را شبکه یک صدا و سیمای ایران بسازد و چه ایران اینترنشنال و من و تو. این را گفتم تا موضعم را روشن کنم که همانقدر منتقد شبکههای خارج از کشورم که منتقد شبکههای داخلی. هر دو سو طی سالهای اخیر که فضا رادیکالتر شده گاهی از شدت دروغپراکنی تا جایی پیش رفتهاند که  لااقل برای من قابل تحمل نبودهاند. 

اما مسئله من اینجا سیاست نیست. سیاستشناس نیستم و علاقهای هم به آن ندارم. اما از منظر یک نویسنده و یک علاقمند به تاریخ معاصر ایران شعارهایی که در طی اعتراضات به حق مردمی شنیدهام، برنامههای تلویزیونی و گفتگوییهایی که با محوریت بازگشت به سلطنت، به طور شفافتر از نوع پهلویاش این روزها در جریان است، و گفتگوهای گاهگاهیی در تاکسی و خیابان این سوال را در ذهن من ایجاد کرده که آیا بار اول است میل بازگشت به گذشته با اقبال در فضای جامعه شهری ایران بازنشر میشود. میگویم شهری چون دانش کافی از آنچه در فضای غیرشهری رخ داده ندارم. آیا ما شرایط ویژهای را تجربه میکنیم و طی حسابهای دقیقی به این نتیجه رسیدهایم کهبهترین گزینهاز میان گزینههای مختلف تغییر بازگشت به میراث سلطنت پهلویست. در دانش محدود من ادبیات و تاریخ هر دو میگویند این بازگشت در طی صد و اندی سال گذشته ما سابقه داشته است. 

صادق هدایت رمانی دارد به نام حاجی آقا. حاجیابوتراب شخصیت اصلی داستان مرد کنسیست که دکان و دفتر و دستکی ندارد اما از همان هشتی خانهاش تجارت میکند. از تریاک گرفته تا فرش. زمیندار است. گاراژ و اتوبوس و حمام عمومی و چندین باب مغازه دارد. سجل جعل میکند، پاسپورت میگیرد. و گند و کثافتکاریهایی ارتشیها را ماستمالی میکند. با دربار رضاشاه در ارتباط است. پدرش دکانداری بوده که در زمان تحریم تنباکو، جنسهای مانده را ارزان خریده و احتکار کرده و بعد با فروش آنها بعد از آزاد شدن مصرف تنباکو ثروتی به هم زده. حاجی در دوره رضاشاه کیا و بیایی دارد و پدر که از تخت میافتد و پسر به جایش مینشیند تیر میکند برای نمایندگی مجلس که جای تقسیم پولهای بزرگ است. قاعدتا حاجی باید از نظامی که به او فرصت تاخت و تازمیدهد، از او مالیات نمیگیرد، به او اجازه هر گونه فسادی میدهد و در مواردی با هم همدست میشوند راضی باشد اما حاجی دائم با بغض و حسرت از دوره شاه شهید یاد میکند. دورهای که فساد کمتر بود. پول بیشتر ارزش داشت و زندگی راحتتر میگذشت. سوالی که در طی داستان طرح میشود و البته جوابش هم همانجاست اینست که چرا کسی مثل حاجی آقا که فقط ماسکش را عوض میکند و هر دوره دوباره با همان ساز و کار زالوصفتیاش برمیگردد و خون مردم را در شیشه میکند باید دائم از دوره شاه شهید بگوید و حسرت بازگشت به دوره شاه شهید را بخورد.

میل به بازگشت به گذشته فقط مربوط به مردمی چون حاجی ابوتراب صادق خان هدایت هم نیست. در فاصله سالهای ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۰ که ایران سقوط هولناکی را تجربه میکرد رمانها پر است از بازگشت به قهرمانهای تاریخی گذشته. آنها باید از گور برمیخواستند و این ملت به لجن نشسته را نجات میدادند.

رضا شاه اگر چه خودش کم و بیش یکی از همان قهرمانها بود و در بدو به دست گرفتن قدرتش به روایت تاریخ بخش اعظم مردم، تجار، روشنفکران، روحانیون، حتی درباریان قاجاری پشت رضا شاه ایستادند اما خود رضا شاه هم میل بازگشت به گذشته دیگری داشت. بازگشت به دوره طلایی پیش از اسلام. فراخواندن دوباره شاهان پیش از اسلام. روشنفکران هم مستقل از اینکه بعد از شروع استبداد رضاشاهی چه موضعی در مقابل پهلویها گرفتند از این میل به بازگشت به دو هزار و پانصد سال پیش حرف میزدند. 

بعد از سقوط رضا شاه در میان احزاب ملیگرا گروههایی بودند که ایده بازگشت به دوره نادر را در سر میپروراندند. اقتداری از جنس نادر شاه افشار. بازپسگیری نوار شمالی، شرقی و ناحیه شمال غربی از روسها و انگلیسیها. میل به بازگشت به اقتدار ایراندوستی. 

دوره محمد رضا هم وضعیت مشابهی داشت. میل به بازگشت به شاهان قدیم در محمدرضا آنقدر قوی بود که در دهه پنجاه این تمایل به کارناولی تبدیل شد که گروهی آن را یکی از جرقههای انقلاب ۵۷ میدانند. بازگشت به  گذشته در این نقطه هم تمام نشد. انقلاب ۵۷ عرصه تقابل گروههایی با عقاید متفاوت بود. اما در نهایت گروهی اقبال پیدا کرد که به میل به بازگشت به دوران طلایی تاریخ اسلام را داشت. 

آیا میل به بازگشت به گذشته میان ما یک الگوی فکریست؟ نمیشود به راحتی و بر اساس چند نمونهای که من ذکر کردم با اطمینان جواب مثبت داد. اگر چه همین نمونهها کافیست که به راحتی هم نشود وجود چنین الگویی را رد کرد. اما حای اگر فرض بگیریم که جواب منفیست برای من همین مثالهایی که ذکر کردم کافیست که ادعا کنم  میل به بازگشت به گذشته لااقل برای ما ایرانیان در صد و اندی سال گذشته ایدهآشنایی بوده است. و مهمترین تهدیدی که ایدههای آشنا دارند اینست که آدمها به واسطه همین آشنایی فکر میکنند آن ایدهها را خوب میشناسند و اغلب به واسطه این شناخت، کمتر با شک به آنها نگاه میکنند، کمتر نقدش میکنند و سریعتر موضع موافق یا مخالف میگیرند. 

اما چرا این میل به بازگشت به گذشته در ما تکرار شدهاست و به نظر میآید مجدد داریم در تله همین تکرار میافتم. من برای سوال جوابهایی دارم که اغلب آنها را در دل داستانهای ایرانی پیدا کردهام و در پستبعد سعی میکنم جوابهایی که به ذهنم میرسد را کوتاه و مختصر بیان کنم. 








هیچ نظری موجود نیست: