روزهایی هست که یادآوریشان را به خودم و دیگران یک ضرورت میدانم. هشت مارس یکی از آن روزهاست. روزی که به ما یادآوری میکند نیمی از جامعه انسانی به دلیل زن بودن به اشکال مختلف در نقاط مختلف دنیا تنبیه میشود. تنبیههای جامعه انسانی کم نیست. گروهی به واسطه آنکه با رنگ پوست تیره متولد شدهاند تنبیه میشوند، کسانی به واسطه زاده شدن در جغرافیایی دیگر تنبیه میشوند. برای اروپایی و آمریکایی که خود را مرکز عالم میداند خاورمیانهای بودن برای اعمال تنبیه کافیست. برای آنهایی که پایتختنشینند شهرستانی بودن، برای آن دسته از ایرانیها که ایران را مرکز آغازین تمدن بشری میدانند عرب، ترک، افغان یا پاکستانی بودن. سدههای متوالی اختلاف مذهبی بهانهای برای پستتر دیدن دیگری بوده است. یک دین، پیروان خونی دین دیگر را پستتر دانسته یا خداباورها، خداناباورها را لایق حقوق جمعی حتی گاهی حق حیات ندانستهاند.
پستتر دانستن ذاتی دیگران راهیست برای حفظ نسبتا پایدار و بیدردسر برتری. آیا حفظ برتری بدون آنکه این برتری ناشی از تلاش انسانی باشد اخلاقیست؟ اصلا آیا انسان ذاتا موجودی اخلاقگراست؟ به گمان من جواب هر دو سوال منفیست. اخلاق زاده زندگی جمعیست. با یکجا نشینی وشکلگیری شهرها ضرورت پیدا کرد و ضرورت منجر به خلقش شد. اخلاق تعریف رفتاری انسانیست برای آنکه بتواایم بت حداقل آسیب به یکدیگر و حداکثر نفع برای یکدیگر در کنار هم زندگی کنیم. اما جمع/جامعه در کنار آنکه اخلاق را میآفریند تا با پیوند زدن منافع فردی به یکدیگر و تعریف سعادت جمعی در کنار سعادت فردی خود را از گزند تهدید بیرونی حفظ کند، مفهومی به نام قدرت را هم میآفریند. اگر اخلاق به عنوان قدرتی انسانی میتواند یک جمع انسانی را از فروپاشی نجات دهد، میتواند تا حدی سعادت جمعی به بار آورد یا سبب شود در مقابل تهدید بیرونی به نیروی مقاومت یکپارچه تبدیل شود و از خود دفاع کند، قدرت از طریق تحتتاثیر قرار دادن، تهییج، کنترل و مدیریت یکپارچکی جمع و بقای آن را حفظ میکند. به این معنی قدرت سازنده هم هست. پیش برنده هم هست اما قدرت سویه مخربی هم دارد. قدرت همانقدر که میتواند عامل دوام و بقای یک جمع باشد، میتواند عامل فروپاشی و تباهی جمع هم بشود. قدرت سرمست کننده و اعتیادآور است. قدرت میتواند صاحب آن را چنان وابسته به خود کند که برای حفظ آن هر کاری بکند. به گمان من بین آن قدرت سازنده و این قدرت مخرب تفاوتی وجود دارد. قدرت اغلب به واسطه رقابت میان ضعیف و قوی خودش را به عنوان ویژگی برنده رقابت به رخ میکشد و از این بابت مورد ستایش قرار میگیرد - زلنسکی این روزها با به نمایش گذاشتن قدرتش در مدیریت بحران، در عدم ترک میدان، در سخنوری، در بسیج مردمش مورد ستایش واقع شده- اما قدرت بعد از ظهورش شروع میکند به تلاش برای بقا و تثبیت خودش و اینجاست که آن روی ویرانگر قدرت خودش را نشان میدهد. قدرتمند برای حفظ موقعیت برتر خودش، به جای آنکه همچنان در میدان یک رقابت عادلانه بماند و در صورت برنده شدن در موضع قدرت ابقا شود متوسل به راههای دیگری میشود. راههایی که برتری او را از آزمون دائم و از رقابت عادلانه بینیاز کند. بهترین راه برای ایجاد چنین برتری پاییننگه داشتن دیگری است. متوسل به زور میشود. سرکوب میکند. سانسور میکند. مستقیم و غیرمستقیم بهرهکشی و استثمار میکند. روایتهایی میسازد و به آنها وجهی مقدس میدهد، روایتهایی که او در آن برتر است و دیگران پستتر. پستی دیگری و برتری خودش را طبیعی جلوه میدهد. یا دلایلی میآورد بر اینکه برتری او و پستی دیگری عین حقیقت است.
به گمان من فساد در عرصه قدرت اغلب نه در فرایند شکلگیری قدرت که در فرایند حفظ و بقا ظاهر میشود. نگاهی به دیکتاتورهای تاریخ در چند دهه اخیر نشان میدهد چطور مدافعین آزادی و عدالت که به واسطه رقابت به قدرت رسیدند در فرایند تثبیت یا حفظ قدرت فاسد شدند و دیکتاتورهای بزرگی را ساختند که مرگ تکتکشان موجی از شادی را در میان آزردگان برانگیخت. شاید این روزها موضع پوتین برای حفظ قدرتش، موضع غرب برای حفظ برتریاش نسبت به شرق در حال توسعه، موضع سفیدپوستان و اروپاییها در حفظ برتریشان نسبت به رنگین پوستان و مهاجرین در جریان خروج شهروندان اوکراینی از مناطق جنگی ردی از فساد و بی اخلاقی را بهتر نشانمان دهد.
دوام درازمدت ”موجودیت برتر“ در موضع برتر بیآنکه این برتری نتیجه رقابت دائم و آزمون دائم باشد برای من نشانیست از فساد ریشهدار آن موجودیت برتر. فساد ریشهدار در خودش چند حقیقت نانوشته دارد. اول اینکه مبارزه با آن سخت و زمانبر است و تلاش زیادی میخواهد، دوم اینکه همدستان آگاه زیادی دارد، همدستانی که با به خطر افتادن موقعیت قدرتیشان وارد میدان میشوند و واکنش نشان میدهند. سال پیش موضوع بهای خرید تابلوی آیدین آغداشلو بعد از طرح موضوعاتی که او را متهم به آزار جنسی زنان میکرد به نظر من یکی از نمودهای نمایش قدرت همدستان آگاه بود. همدستان آگاه ابایی ندارند که ذینفع بودن خودشان را به نمایش بگذارند و اغلب در فسادی درازمدت و ریشهدار برای حذف صدای تازه و برابریخواهی هر کاری میکنند. تعداد اندک مدیران زن در شرکتهای غول تکنولوژی جهان به گمان من نشانیست از اینکه در دنیای متعلق به آینده ( و نه حال و دیروز) صفآرایی مردان برای حفظ صندلیهایشان جدیست. مورد سوم به نظرم نقطه هشدار است. اینکه قدرت فاسد همدستانی ناآگاه دارد. همدستانی که حتی ممکن است در ظاهر به این نابرابری و سوءاستفاده از قدرت معترض باشند اما شیوه عملشان، سکوتشان، عدم فاعلیتشان در تغییر وضع موجود آنان را به همدستان خاموش قدرت فاسد تبدیل میکند. مبارزه زنان ایران برای دریافت حقوق برابر در ایران قابل ستایش است. به گمان من در سرخوردگی صدسالهمان از مشروطه تا امروز در ساختن جامعهای انسانیتر شاید یکی از معدود نقاط روشنش تغییر حیرتانگیز وضعیت زنان باشد. به خصوص تلاش چهل سال گذشته که نابرابریها حمایت قانونی هم داشت زنان سختتر از پیش جنگیدند. در بستهای نماند که زنان به روی خود باز نکرده باشند. افزایش تصاعدی درصد ورودیهای دانشگاه در اواخر دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد برای بسیاری فقط یک عدد بود. برای بعضی تهدید، برای من که در مدارس دخترانه درس میدادم و میدیدم دور از آن گفتمانی که زن را خانهنشین میخواست معلمین پیر و جوان چه جانی میکندند تا اعتماد به نفس رفته را به دخترها بازگردانند، تا آنها را به معترض بودن، طلبکار بودن، زیاد خواستن، جنگیدن، آزاد بودن ترغیب کنند آن عدد محصول یک تلاش جمعی بیصدا، بی نام اما همهجانبه و مداوم بود. از زاویه دید من به عنوان یک زن که ممنوعیتهای قانونی، شرعی، عرفی، فرهنگی، بومی، طایفهای، خانوادگی لایهلایه روی هم مینشست، هر گام موفقی در کسب موقعیت برابر با مردان نتیجه یک جنگ سنگر به سنگر بود. این جنگ از دید بسیاری از مردان پنهان نماند. در نگاه بعضی ستایش شد. در ابعاد فردی تغییراتی را در نوع نگاه آنها به مسئله نابرابری زنان و مردان ایجاد کرد با اینحال جامعه مردان کمتر حاضر شده با صدای بلند، در عملی جمعی در راستای تغییر عوامل بازدارنده رشد و آزادی زنان کاری بکند. برای من مهمترین نمود این کنش میتوانست اعتراض مردان حتی به شکلی نمادین به عدم وجود دستمزدهای برابر یا اعتراض به قانون ارث باشد. جایی که مردان از تبعیضی غیرعادلانه و غیراخلاقی بهره بزرگی میبرند. اما آخرین حقیقت نانوشته که به نظرم در ابعادی رقتبار و در ابعادی خطرناک است همراهی ناآگاهانه استثمارشونده با قدرت فاسد است. دسته اول که وضعیتشان از دید من رقتبار است زنانی هستند که خود را با روایتهای قدرت فاسد تطبیق میدهند. سینما پر از بازنمایی چنین زنهاییست. زنهایی کمرباریک، خوشاندام، متخصص، باهوش، تیزبین، در موقعیت ریيس و مدیر که با کفش پاشنه ده سانت نوکتیز و دامن تنگ چاکدار دوناتش را گاز میزند و در پیادهرو میدود تا به موقع سر کارش حاضر شود یا گاهی اسلحه میکشد و جانی شکار میکند. زنهای سرشلوغی که خانهشان برق میزند و دو جین بچه هم از سر و کولشان بالا میرود. زنهایی که هم کار میکنند و هم دلبری و هر دو را با تمرکزی صددرصد پیش میبرند. زنهایی که از حمام و اتاق خواب و محیط کار همانطور بیرون میآیند که بعد از چند ساعت استراحت در مرکز ماساژ و آرایش و ریلکیشن. سینمای ملی ما هم از این زنان در شکل بومیشدهاش کم ندارد. زنانی به شدت متواضع که معلوم نیست با این میزان تواضع، لطافت، شرمساری، شاعرمسلکی و بیمهری به مال و جاه دنیا چطور در موقعیتهای حرفهای مهم قرار میگیرند. زنانی که برای پیشبرد کارشان نه از مهارتهای حرفهایشان که از جذابیت زنانهشان، دلبریهای عرفیشان یا خدعههای ویژه بهره میبرند. راستش عصرهایی که در لندن از سر کار و درس خسته برمیگشتم و ردیف زنهایی را میدیدم که نشسته بودند زیر دست یکی تا شناور در بوی گند مواد شیمیایی برایشان ناخن بکارد و بردارد و رنگ کند همانقدر حالم به هم میخورد که اینجا وقت سوار مترو و اتوبوس میشم و ردیف دماغهای یک شکل تراشیده و موهای بلوند شده دلم را به درد میآورد. میدان دادن به روایت زنی که باید خود را با معیارهای مردان جذاب و خواستنی کند در هر شکلش، چه ایرانیاش، چه آمریکاییاش بازی کردن در زمین قدرت فاسد است. اما دسته دوم که به نظرم خطرناکند زنهایی هستند که نه به دنبال برابری که به دنبال جابهجا کردن صاحب قدرتند. نمیشود از این واقعیت چشم پوشید که امروز زنها به نام جبران نابرابری گذشته امتیازاتی میگیرند. آیا زنان در دریافت ویزا، دریافت پذیرش دانشگاهی، دریافت امکان مهاجرت و گاهی در بعضی فرصتهای شغلی به واسطه زن بودنشان شانس بیشتری دارند؟ در تجربه شخصیام بله و در باورم این رانت به هر بهانهای که داده شده باشد تکرار بازی حفظ قدرت خارج از چارچوب رقابت عادلانه است. دریافت محضری حق طلاق، کار، حضانت فرزند و تقسیم برابر دارایی در کنار مهریه و شیربها برای زنا همانقدر تبعیض جنسیتیست که دریافت ارث دو برابر. مسئول دانستن مردان در تامین مسکن و هزینه زندگی همانقدر تبعیض جنسیتی ست که تعریف شیوه خاصی از پوشش برای نیمی از جامعه. سربازی اجباری برای نیمی از جامعه همانقدر تبعیض جنسیتیست که عدم اجازه دوچرخهسواری و موتورسواری برای نیم دیگر. زنانی که خواهان برابریاند همانقدر که وظیفه دارند درهای بسته شده به روی خودشان را باز کنند و حقوقشان را به شکل قانون و نه عرف تثبیت کنند که وظیفه دارند به مواردی که تبعیض آنها را در موقعیت رانتخوار قرار میدهد اعتراض کنند.
آیا از بین بردن تبعیضها دنیای شادتری برای ما خواهد ساخت؟ به گمانم نه. اما فکر میکنم کاهش تبعیضها جهان عادلانهتری خواهد ساخت و عدالت از آن دست مفاهیمیست که ما انسانها ساختهایم، مفتخریم به ساختنش و اصلا خودمان را به واسطه همین دست واژهها انسان تعریف کردهایم. کاهش تبعیضها جهان انسانیتری میسازد و همین برای من کافیست اگر بتوانم آنگونه که شاملو میگوید ”انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود“ وظیفه انسان بودنم را زندگی کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر