۲۲ اسفند ۱۴۰۲

باهمانِ تنهایان



روزهای سختی در پیش است. 

سالی که خواهد آمد سفره بسیاری از ما کوچکتر خواهد شد. زمان بیشتری را به بیهودگی برای لقمه‌ای نان خواهیم دوید، برای دسترسی به چیزهایی که زمانی دسترس‌پذیرتر بودند بیشتر باید بجنگیم. ناامنی بیشتر خواهد شد. جدال‌های خیابانی خشن‌تر و پرتعدادتر خواهد بود. آمار خودکشی و مهاجرت بالا خواهد رفت و از میان مایی که می‌مانیم تعداد بیشتری هویت شغلی‌مان را از دست خواهیم داد، ضعیف‌تر شدنمان ما را بیشتر در معرض تحقیر و سوءاستفاده قرار خواهد داد. نه تنها تحقیر توسط آنهایی که آگاهانه دست و پای ما را می‌برند و ما را به افلیج‌هایی وابسته به صدقه‌سری دیگران تبدیل می‌کنند، بلکه تحقیر و سواستفاده توسط آنهایی که اتفاقا در یک نمای کلی‌تر با ما هم‌آسیبند اما در نگاهی نزدیک‌تر تفاوتی جزئی در سطح اختیارات و میزان فلج‌شدگی سبب می‌شود هم‌آسیب که باید هم‌درد باشد و هم‌دل و هم‌راه بیشتر از آن دشمن، گوشت تن ما را با خون و رگ و پی‌اش گرم‌گرم گاز بزند. با این حال منظور من از سختی، تصویری که از سال بعد دارم نیست. برای آنها که می‌مانند، از میدان به در نمی‌روند و تن به همنوایی با کثافت هم نمی‌دهند سال سختی خواهد بود. بهایی که اینان می‌پردازند می‌تواند آنقدر برایشان معنادار شود که درد را تاب بیاورند و قوی‌تر شوند یا برعکس در مرور رنجشان به این نتیجه برسند که آب در هاون کوبید‌ه‌اند و پوچی ویران‌کننده زندگی‌شان را ببلعد. چرا؟ زیرا آنچه در طول یک سال و نیم گذشته زاده شده و رشد کرده به مرحله‌ای رسیده که برای بالیدن بیشتر به مراقبت و تغذیه متفاوتی نیاز دارد و در فقدان این مراقبت ممکن است نهال کوچک رو به پژمردگی بگذارد. 

حافظه کوتاه‌مدت بسیاری از ما آغشته به تصویر مرگ‌های تراژیک است. تاریخ ما پر از مرگ‌های تراژیک است. هر کداممان اندک مطالعه‌ای در تاریخ دویست سال گذشته ایران داشته باشیم می‌توانیم بی‌ فوت وقت قصه‌های تراژیک زیادی را به یاد بیاوریم. به گمان من وجه اشتراک اغلب قصه‌هایی که به مرگ‌های تراژیک ختم شدند یک چیز است؛ مرگ بهای اراده به دیگرگونه زیستن است.  

تا جایی که روایت‌های امروز از تاریخ می‌گوید، اراده معطوف به عملِ دیگرگونه زیستن با عباس‌میرزا و از روشنفکران درون سیستم حاکمیت شروع شد. اگرچه به نظر می‌رسید میل به بهبود وضعیت زندگی خواسته تعداد زیادی باشد اما اراده به تغییری که دردناک بود و در نهایت می‌توانست کمی از فلاکت اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بکاهد بلافاصله با واکنش قهری مواجه شد. قائم مقام فراهانی و امیرکبیر به واسطه اصلاحاتی که رویایش را در سر می‌پروراندند در باغ‌های سرسبز به قتل رسیدند. میل به دیگرگونه زیستن تنها در میان نخبگان سیاسی مطرح نبود. روشنفکران خارج از نهاد حاکمیت در تعداد بیشتر همزمان با نخبگان درون حاکمیت مبانی فکری دیگرگونه اندیشیدن و در نتیجه دیگرگونه زیستن را ساختند و بهایش را هم پرداختند. آقاخان کرمانی را در تبعید سر بریدند، پوستش را کندند، آن سر پر از ایده را از کاه پرکردند و به تهران فرستادند. قره‌العین اعدام شد.   کسروی به قتل رسید. پزشک پروین اعتصامی بر بستر بیمار حاضر نشد. فرخی یزدی، تقی ارانی، مرتضی کیوان، مصطفی شعاعیان حتی در زندان هم تحمل نشدند. کودتای بیست وهشت مرداد دست‌های مصدق را برید. احزاب منحل شدند و نویسندگان ممنوع‌القلم. هرچه میل به دیگرگونه زیستن تسری پیدا کرد، واکنش‌های قهری هم در جبهه حافظان وضع موجود بیشتر شد. این تسری در سطح بزرگ‌تر و زیربنایی‌تر هم اتفاق افتاد. اراده معطوف به عملِ دیگرگونه زیستن با مرگ نخبگان نه تنها نمرد که به مرور به مردم سرایت کرد. قتل‌عام میدان ژاله، اعتراض‌های دانش‌آموزی و دانشجویی، اعتصاب‌های سراسری دهه پنجاه، انقلاب پنجاه و هفت، اعتراض‌های مدنی بعد از انقلاب از اعتراض هشت مارس پنجاه و هفت گرفته تا خرداد هشتاد و هشت و تا امروز نمونه‌هایی‌ست از صداهایی که می‌گویند اراده کرده‌اند طور دیگری زندگی کنند و البته در آن روی سکه صداهایی که می‌گویند تغییر را برنمی‌تابند. این تاریخ پرتنش اگرچه اندوه بر دلمان می‌گذارد اما افتخارآمیز هم هست. ما شجاعت آن را داشته‌ایم که برای عبور از رخوتی چند صدساله بهایش را بپردازیم. 

در طول این سال‌ها تراژدی‌ها گاهی موجی موقتی از احساسات را برانگیخته‌اند، گاهی هم در بسترهای سیاسی معنا یافته و یک گفتمان سیاسی را جلو برده‌اند اما من در محدوده سوادم کمتر تراژدیی از این دست را به یاد می‌آورم که به جنبشی شبیه آنچه در یک سال و نیم اخیر پا گرفته تبدیل شده باشد. جنبش اخیر دو ویژگی‌ دارد که ردش را در تاریخ مبارزات مردمی می‌توان دید؛ بی‌خشونت است و مدنی‌ست. اما کنار این دو وجوه دیگری دارد که به گمان من آن را در تاریخ معاصر ایران واجد پتانسیل‌های ویژه می‌کند. 

اولینش اینست که بی‌ هیچ تهییج بیرونی، الزام حزبی یا مرامی، وابستگی ایدئولوژیکی یا سوار بر گفتمانی جهانی تداوم یافته. پشت این تداومِ شکل دیگر زیستن هیچ‌ کس، هیچحزبی، ایدئولوژیی، گفتمان غالب جهانی نیست. از این‌رو هرگونه تلاش برای مصادره آن توسط شخص، گروه یا اندیشه‌ای محکوم به شکست است. به این معنا من آن را مستقل و نو می‌دانم. چیزی به وجود آمده که شبیه چیزهای دیگر نیست، بنابراین در صورت رشد و شکوفایی هدیه تازه‌ای‌ست به جهان انسانی از طرف جامعه ایران، اما سوی دیگر سکه اینست که آنچه نو است درصورتی که خوب و زود تغذیه نشود محکوم به فناست یا حداقل به چیزی غیرنو با شباهتی نسبی فروکاسته می‌شود. جنبش یک سال و نیم گذشته به گمان من در فروکاسته‌ترین حالت نه به حجاب اجباری‌ست اما پتانسیل‌هایی فراتر از این خواسته دارد. چرا چنین ادعایی دارم؟ زیرا شکل تداوم ایستادن بر سر خواسته پوشش اختیاری بر هویت فردی تاثیر می‌گذارد. هویت‌های جدید نگرش‌های تازه پیدا می‌کنند و طیفی از خواسته‌های جدید طلب می‌کنند. چیزی که من آن را ویژگی دوم این جنبش می‌دانم. 

ایستادن بر سر حق انتخاب پوشش مبارزه‌ای هر روزه است. تنیده در بطن روزمرگی‌ست. اگر آن گروه از زنان که به واسطه وابستگی‌های سیاسی حجاب بر سر دارند را کنار بگذاریم باقی گروه‌ها هر روز با چالش‌های بیرونی و درونی مواجهند. آنهایی که حجاب را انتخاب فردی می‌دانند هر روز با نگاه‌ّهای سنگین و پرسشگر روبه‌رو هستند. گاهی در حالی دشمن انگاشته می‌شوند که دشمن نیستند. گاهی در حالی مورد تنفر قرار می‌گیرند که اتفاقا انتخاب نوع پوششان صحه گذاشتن برانتخابو تن دادن به بهای پرداختی این انتخاب است. زنانی که حجاب از سر برداشته‌اند با تهدید مواجهند. تهدیدی که حدود و صغورش معلوم نیست، میزان بهای پرداختی مشخص نیست تا فرد بتواند برآورد کند آیا می‌تواند مسئولیت انتخابش را بپذیرد یا نه. این مسئله از زنانی که به گروه دوم پیوسته‌اند مبارزینی سرسخت خواهد ساخت. نمی‌شود این مسیر را رفت بی آنکه بدترین‌ها را در ذهن برای خود تصور نکرد و انتخاب  تغییر پوشش با در نظر داشتن سنگین‌ترین بهای متصور نه تنها اراده‌ای قوی می‌طلبد که نیازمند ساختن پشتوانه فکری برای چنین انتخابی‌ست. دو گروه اول غیرمستقیم در یک امر اخلاقی مشترکند؛ هر دو می‌خواند خودشان را زندگی کنند و دروغ و تظاهر مخل زیست حقیقت است. گروه سوم که به گمان من طیف بزرگتری را -لااقل در تهران- تشکیل می‌دهند آنهایی هستند که پوشش عرفی را به دلایلی حفظ کرده‌اند؛این گروه ناخواسته و غیرمستقیم بر عمل سرکوب و سلب حق انتخاب صحه می‌گذارد و لااقل در بزنگاه‌هایی که تراژدی‌ها یا خاطراتشان تکرار می‌شوند مجبور است به وجدان خود بابت انتخابی که هم‌‌راستا با نگاه سرکوب‌گر است پاسخ بدهد. 

ورود به فضای عمومی برای هر سه گروه این زنان - اگر اندکی اهل اندیشیدن باشند- همواره، هر لحظه، هر روز یک چالش است. غیرتکراری‌ست. هر زنی پا به فضای عمومی می‌گذاردمناش را می‌بیند. ”مندیگر مثل هوا، نامریی و بی وزن در فضای عمومی جاری نیست. ”مندر تاکسی، مترو، دانشگاه، ادارات دولتی، بازار، یک کلاس آزاد، حتی دورهمی دوستان دائم به واسطه نحوه حضورش سنجیده، قضاوت یا تهدید می‌شود. ”مندر این میدان مجبور می‌شود دائم به مدارا و مقابله فکر کند. باید دائم فکر کند که کجا مدارا کند و کجا مقابله. باید در هر بار پرداخت بهایی روانی و فیزیکی به این سوال پاسخ دهد که چرا چنین مسیر سختی را انتخاب کرده، مسیری که به دلیل فردی بودنش چشم‌انداز روشنی به تغییر معنادار و سیستماتیک پیش رو ندارد. این بایدهای سخت او را مجبور می‌کند برای خودش یک نظام ارزشی، یک چارچوب اخلاقی بسازد. این آگاهی به حضور و دفاع دائم ماراتن فکری سنگینی‌ست که به گمان من در آینده نزدیک می‌تواند به ظهور طیف تازه‌ای از اندیشمندان زن بینجامد. نظام اخلاق فردی و جمعی جدیدی بسازد و به دنبالش نظام‌های زیستی تازه‌ای با ابعاد اجتماعی-سیاسی-اقتصادی تعریف کند. چیزی که دنیای امروز فراتر از مرزهای ایران به شدت نیازمند آنست. این پتانسیل نهفته ارزشمند جنبش یک سال و نیم اخیر است. جنبشی که روی دوش تلاش چند دهه نه تنها ایرانیان که ساکنان خاورمیانه سوار است. گواهش شعار این جنبش است که در زمانی متفاوت در جغرافیای کشور همسایه شکل گرفته و به چشم بر هم زدنی در گستره این خاک پذیرفته شد. به گمانم بستر خوبی برای تغییری بزرگ فراهم آمده و شاید دیگر به این زودی چنین فرصت طلایی برای جهش جامعه ایران به دست نیاید. 

سومین ویژگی مهم این جنبش طیف متنوع حامیانش است. جنبشی که از یک سال و نیم گذشته شکل گرفته طبقاتی نیست. جنبش مرکزنشین‌ها یا حاشیه‌نشین‌ها نیست. جنبش شهری یا روستایی نیست. جنبش زنان، مردان یا دیگر طیف‌های جنسیتی نیست. جنبش مذهبی‌ها یا لاییک‌ها نیست. جنبش قومی نیست. همه جا حامیانی دارد و حامیان با نحوه ترجمه شعار پذیرفته شده این جنبش جای خودشان را در این مسیر پیدا کرده‌اند؛ این کار گاهی فردی اتفاق افتاده است و گاهی جمعی. اما چیزی که پر رنگ به چشم من می‌آید تنوع بازخوانی و فهم متکثر شعار جنبش و این چیزی‌ست که این نوشته را به آخرین و مهم‌ترین ویژگی جنبش سوق می‌دهد. 

اگر جنبش اخیر بر نوعی اشتراک مرامی، عقیدتی، طایفه‌ای، طبقاتی، منفعت سیاسی-اقتصادی و .. سوار نیست پس چه چیز تا امروز به آن به عنوان یک جنبش تداوم بخشیده؟ جنبشی متشکل از واحدهای فردی با عقاید و سلایق متفاوت، غریبه با هم اما در عین حال مرتبط - و نه متصل- با هم. جنبشی بدون نظامی هرمی، جنبشی با نیروهایی که مناسبات افقی با هم دارند. جنبشی که شبکه‌ایست. هیج ایده و سلیقه‌ای بر دیگری برتری ندارد، هیچ ایده و سلیقه‌ای پست‌تر نیست. هیچ‌کس برای ورود به این شبکه گزینش نمی‌شود، هیچکس برای خروج از این شبکه محاکمه نمی‌شود. قابل پیش‌بینی نیست که کدام عمل در کدام لحظه تاثیر عمیق‌تر یا وسیع‌تری می‌گذارد از این رو قهرمان‌پرور نیست. رفتاری ساده در مختصاتی خاص ناگهان ارزش زیادی پیدا می‌کند. هیچ‌کدام از بازیگران این شبکه به کسی، گروهی، نگاهی، باوری متعهد نیست جز خودش. جز همانمن“. شاید ادعای بی‌ربطی نباشد اگر بگویم تکثر فردیت مهم‌ترین ویژگی این شبکه از باهمانِ تنهایان است. تکثر اندیشه‌هایی که افرادی را به طور فردی و بی هیچ الزام بیرونی یا تههیج و قهرمان‌پروری به میدان مبارزه‌ای تماما فردی در مقابل یک سیستم می‌کشاند. هر فرد فقط از یک چیز محافظت می‌کند. ازنهخودش. ”نه“‌ای که از فرد به فرد معنای متفات و مصداق‌های متفاوتی دارد. نه به پوششی که به آن اعتقادی ندارد، نه به شهروند درجه دو بودن، نه به سلب حق زندگی آزادانه، شرافتمندانه، آرام، مطمئن، آتیه‌دار، غیرخط‌کشیشده،نه به دروغ گفتن درباره خود به خود و دیگران، نه به سلب آزادی با برداشت‌های متفاوت از آزادی. 

این تکثر به شکل رمانتیکی زیباست. می‌گویم رمانتیک چون پایداری‌اش ممکن است واقعی نباشد. زیر فشار دائم هر کدام از صداهای منفرد در حد بقا می‌توانند دوام بیاورند و رشد کنند اما مادامی که فشار برداشته شود آیا همه صداها به یک میزان بلند خواهند شد؟ آیا در صورت دوام این صداها در نظام جدید هر کدام سهم خودشان را دریافت خواهند کرد؟ آیا بعضی از این صداها مصادره نخواهند شد؟ هر صدا وابسته به یکمن“‌ست، با مرگمنیا خروجش از شبکه این مقاومت آیا همه آن اندیشه‌ورزی که در ذهنی پا گرفته و رشد کرده با او نخواهد رفت و هیج نخواهد شد؟ 

به گمان من روزهای سختی در پیش است. زیرا بازیگران این شبکه باهمان تنهایان فرصت کوتاهی دارند تانههایشان و نظام ارزشی ساخته شده در ذهنشان را تبیین کنند. تناقضات درونی نظام فکری‌‌شان را حل کنند. در نظام ارزشی‌شان اولویت‌ها را مشخص کنند و بگویند با نه گفتنشان چگونه دنیایی می‌خواهند. با جزییات بگویند و به شفاف‌ترین شکل ممکن. مکتوب شدن اندیشه‌هایی که محصول چالش‌های هر روزه است همان تغذیه مناسبی‌ست که این نهال کوچک و در معرض خطر به آن نیاز دارد. با مکتوب شدن اندیشه‌ها، در معرض گفتگو قرار دادنشان -با وجود همه محدودیت‌ها- اگر اندیشه‌ها، سوالها، نگرانی‌ها ثبت شود و به اشتراک و نقد گذاشته شود می‌تواند امیدوار بود آنقدر قوام بیابند که در آن روزی که خواهد آمد مصادره نشوند، تعبیر معیوب پیدا نکنند، ملعبه نشوند و در سهم‌خواهی از قانون و نظام زیست جمعی جدید سهم خود را بگیرند یا بهتر بگویم تجربه‌شان متر و معیاری شود در سنجش خیر جمعی. این فرصت را کوتاه می‌دانم زیرا جهان آبستن حادثه است. و در این بی‌سامانی ما درگیر بی‌دولتی ترسناکی هستیم که ممکن است آرامش این روزها را در آینده‌ی نزدیک به خاطره‌ای دور و حسرت‌برانگیز تبدیل کند. 

شاملو می‌گوید کوه‌ها با همند و تنهایند همچون ما باهمانِ تنهایان. امروز هنوز تپه‌های کوتاهی هستیم که به ضربه‌ای و فشاری صاف می‌شود اما کوه که بشویم چهره زمین تا قرن‌ها عوض خواهد شد. روزهای سختی در پیش است. روزهای انتخاب میان کوه شدن یا کاه شدن. 




هیچ نظری موجود نیست: