۵ بهمن ۱۳۸۸

فرهنگسراي پ

تصميم گرفتم براي كاهش افسردگي كشنده‌اي كه عنقريب مرا از پا درخواهد آورد كمي به خودم كمك كنم. هفته‌اي يك روز استخر و يك روز كوهنوردي سبك را به زور در برنامه‌ام گنجاندم. به خودم قول دادم در مدت زمان چند ساعته اين دو ورزش به هيچ چيز فكر نكنم. هفته پيش سومين جلسه‌اي بود كه به استخر فرهنگسراي پ مي‌رفتم. فرهنگسراي پ فضاي دلچسب و آرامي دارد. با اين حال كافي‌ست دوري در فضاي فرهنگسرا و اطرافش بزنيد تا دلتان به درد بيايد. نمايشگاه نقاشي‌هاي بنجل، كافي‌شاپي خالي كه برش‌هاي دست نخورده كيك شكلاتي در استوانه‌اي دوار يك‌ريز مي‌گردند، ساختماني كه به غير از مسئولينش پرنده‌اي در آن پر نمي‌زند، آلاچيق‌هاي خالي، سه نيمكت‌ كه به تصرف معتاد‌ها و بي‌خانمان‌ها درآمده و دستگاه‌هاي ورزشي كه هر از گاهي زني ميان‌سال يا دختربچه‌اي با چشمان گود افتاده بي‌آنكه خنده‌اي بر لبانش باشد پا مي‌زند. با اين حال در زيرزمين همين فضاي دل‌گير استخر كوچكي قرار دارد با امكانات به نسبت خوب و پاكيزه. دو هفته اول از اينكه مي‌توانستم در فضايي كه از بوق و دود ماشين در امان بود در كنار سه يا چهار نفر شنا كنم، چند دقيقه‌اي كنار استخر دراز بكشم و موسيقي پاپ نه چندان بدي گوش بدهم خوشحال بودم. مسئولين داخلي استخر برخوردي گرم و صميمي داشتند و همان روز اول پاي درد دل زني نشستم كه زندگي، زود پيرش كرده بود. هفته سوم هنوز يك دور عرض استخر را شنا نكرده بودم كه به نظرم آمد بوي نامطبوعي فضا را پر كرده. جايم را عوض كردم اما بو كم نشد. سعي كردم به كثيفي آب استخر فكر نكنم. شنا كردم و در ذهنم براي ناديده گرفتن بويي كه كم‌كم آزاردهنده مي‌شد با خودم حرف زدم. حرف كه نه، داد زدم.
نمي‌شد. ظرفيت اينكه به درگيري‌هاي ذهني‌ام دعواي با مسئولين استخر هم اضافه شود نداشتم. با خودم كلنجار مي‌رفتم كه استخرم را عوض مي‌كنم، اصلا استخر نمي‌روم، شنا نمي‌كنم، جايش يكي از همين تردميل‌‌ها مي‌گيرم و مثل احمق‌ها در جا مي‌دوم آنهم روبه‌روي يك ديوار چرك‌مرد دود گرفته. اصلا مي‌روم، مي‌گذارم مي‌روم و خلاص. آب گرم با فشار به مركز حوضچه حمله مي‌كرد و من گر مي‌گرفتم. چمدانم را هم بستم و داشتم از پله‌هاي هواپيمايي كه قطعا متعلق به شركت‌هاي پروازي ايران نيست بالا مي‌‌رفتم كه پرش در حوضچه آب سرد عصبانيتم را فرونشاند. نفسم براي لحظه‌اي بند آمد، بدنم مور مور شد، ضربان قلبم پايين آمد و من همانطور كه سرم را از زير آب سرد بيرون مي‌آوردم به خودم گفتم: هيچ جا نخواهم رفت.
روبه‌روي آينه ايستاده بودم و منتظر بودم سشوار خالي شود. دختر قد كوتاه آبله‌رويي موهاي بلند وزوزيش را خشك مي‌كرد. با اينكه صدا به صدا نمي‌رسيد داد زدم: "ببخشيد، شما هميشه اينجا ميايد؟" دختر گوشش را جلو آورد: "مي‌گم هميشه ميايد اينجا؟" دختر سشوار را خاموش كرد: "آره"
-‌ جاي خوبيه. آروم و كم جمعيته، اين خيلي خوبه.
دختر سرش را به علامت مثبت تكان داد و لبخند گشادي زد.
-‌ ‌فقط به نظرتون آبش امروز كثيف نبود؟
دختر مشكوك نگاهم كرد. شانه يك دستش و انبوه موها دست ديگر: واسه چي مي‌پرسين؟
شانه‌هايم را بالا انداختم و گفتم: من چند هفته‌ست ميام اينجا، خوب اگه من اشتباه نمي‌كنم و آبش بو مي‌ده بايد به مسئول استخر بگيم ديگه.
دختر سرش را نزديك آورد و طوري كه كسي نشنود گفت: "من كه اصلا ده دقيقه هم تو آبش نموندم، رفتم سونا، خيلي بد بود، خيلي بد. افتضاحه، اصلا رسيدگي نمي‌كنن."
اگر سرم را عقب نمي‌كشيدم نيم ساعتي حرف مي‌زد. گفتم: "خب بريم به مسئولش بگيم. بالاخره داريم پول مي‌ديم ديگه."
چند ثانيه‌اي منتظر جواب شدم اما دختر با تمام وجود مشغول كرم‌مالي شد، انگار نه انگار من آنجا ايستاده بودم و چند ثانيه قبل در گوشم حرف مي‌زد.
بي‌خيال دختر شدم. لباس پوشيدم و سراغ كفش‌كن رفتم. زني كه هفته پيش ترغيبم كرده بود نترسم و داخل حوضچه آب سرد بپرم پشت پيشخوان ايستاده بود. گپ كوتاهي زدم و گفتم كه به نظرم آب حوضچه آنقدرها هم كه فكر مي‌كردم سرد و ترسناك نبوده. كمي خنديديم و پيش آنكه بيرون بيايم گفتم: راستي مسئول تميزي آب استخر كيه، به نظرم آب امروز بو مي‌داد.
زن چند ثانيه‌اي بدون آنكه حرفي بزند نگاهم كرد. مجبور شدم دوباره حرفم را تكرار كنم: "بالاخره اگه اين آب تميز نباشه براي ما مشكل ايجاد مي‌شه، استخرم كه چندان ارزون نيست." زن همانطور ايستاده نگاهم مي‌كرد. خنده‌ام گرفته بود. گفتم: "من فقط مي‌خوام بگم آب كثيفه، خوب پيش كي برم." يكي ديگر از كاركنان استخر با جارو و يك جفت دمپايي جلو آمد و براندازم كرد. نگاهشان تركيبي بود از وحشت و تهديد. رويم را سمت كاركن گرداندم و گفتم: "شما مي‌دونين من پيش كي بايد برم؟" زن جارو را زمين گذاشت و دستانش را چليپاي سينه كرد: "به ما مربوط نيست. به هيچ‌كدوم ما مربوط نيست." لبخندي زدم. سعي كردم التهاب فضا را بگيرم. "مي‌دونم. مگه شما آب رو تميز مي‌كني كه به شما مربوط باشه. اتفاقا فضاي اينجا خيلي تميزه، من با آب مشكل دارم. اگه مربوط به شما بود كه به خودتون مي‌گفتم." يكي از غريق‌نجات‌ها از ته سالن جلو آمد. كفشدار عصباني روي صندلي نشست و بدون آنكه نگاهم كند گفت: "ما كارگريم، يه كارگر ساده." نمي‌خواستم كوتاه بيايم:
-‌ ببينيد من از شما پرسيدم چون بالاخره اينجا كار مي‌كنيد، بهتر سلسله مراتب رو مي‌شناسيد، استخر بالاخره مسئول جدا داره يا بايد برم پيش رئيس فرهنگسرا يا نمي‌دونم مسئول بخش ورزش داره، بالاخره يكي هست ديگه.
من حرف مي‌زدم و زن جارو به دست يك ريز مي‌گفت: ما نمي‌دونيم، از خودشون بپرس، ما اسم هيچ‌كس رو نمي‌دونيم. ما هيچ‌كس رو نمي‌شناسيم.
بهت‌زده نگاهشان كردم و خواستم از در بيرون بروم كه كفش‌دار گفت: "به بليط‌فروش بگو، اون پول مي‌گيره، ما كه پول نمي‌گيريم جواب بديم."
جلوي در ورودي استخر زن و مردي نشسته بودند. چند لحظه صبر كردم تا تلفن زن تمام شود و بعد گفتم: "ببخشيد، آب استخر بو مي‌داد، مي‌خوام اين مسئله رو پيگيري كنم، به كي بايد بگم." زن و مرد نگاهي رد و بدل كردند و مرد انگار عجيب‌ترين جمله ممكن را شنيده باشد گفت: "بووووو مي‌داد؟ كجاش بوووو مي‌داد"
-‌ آب ديگه، شما مسئولين؟
-‌ كجاي آبش بو مي‌داد.
-‌ يعني چي كجاش، آب مگه يه جا واي‌ميسته‌
- پر عمق يا كم‌عمق
- من عميق بودم
-‌ از كجا فهميدي بو مي‌داد
سعي كردم عصباني نشوم.
-‌ آقا بازجوئيه مگه. مي‌گم آب بو مي‌داد. از كسايي كه ميان بيرون بپرسين. اگه من اشتباه نكردم يه رسيدگي كنيد. در ضمن ميله كنار استخر هم از تو بستش دراومده، آويزوونه گوشه استخر
-‌ خانوم مي‌كشيدي مي‌نداختيش دور.
-‌ آقا هفت متره، چي رو بكشم بندازم دور
زن پشت تكه كاغذ پاره‌اي نوشت : "آب استخر بو مي‌دهد. ميله كنار استخر خراب است."
روي برگه را نگاه كردم و گفتم: "رسيدگي مي‌شه يا مي‌ندازيد دور؟"
زن لبخندي زد و گفت: "حتما رسيدگي مي‌كنيم. ممنون از اينكه گفتيد."
راه افتادم سمت خانه. فكر مي‌كردم كاش دختر آبله‌رو هم بگويد آب استخر كثيف است. كاش زني صد كيلويي كه گوشه سونا قل مي‌خورد هم بگويد آب استخر كثيف است. كاش كفش‌دار و نظافت‌چي و غريق‌نجات استخر تا هفته بعد قيافه مرا فراموش نكنند و بدانند كه اگر وظيفه‌شان را خوب انجام ندهند يك نفر اعتراض خواهد كرد.

۲۸ نظر:

لیتیوم گفت...

بعله خیلی اینجوری دیدم.مثلا خیلی وقتها بجای دوستانم سوال پرسیدم چون میترسیدن!البته خودم هم کمی میترسم و کلا من تو قیافه همه میبینم! ترسیدن از اعتراض رو.خانوم معلم چرا اینطوری هست؟

آ / ف گفت...

درسته که روزنامه ها در پول دادن کنس هستن، اما اینا رو چرا نمی خوایی چاپ کنی در روزنامه ها؟

chapkook گفت...

آيدين جان سلام
تا حالا هيچ‌وقت به روزنامه‌ها فكر نكرده بودم. راستش كسي هم بهم پيشنهادي نداده :)

chapkook گفت...

ليتيوم منم نمي‌دونم. فقط مي‌دونم خودمم وقتي خان آخر داشتم مي‌گفتم آب كثيفه دستهام مي‌لرزيد. ولي يك چيز رو مي‌دونم حرف زدن از ضعف‌ها خيلي از اوقات سبب كم شدن ضعف‌ها مي‌شه. براي همين هم ازشون مي‌نويسك.

ناشناس گفت...

Many times I have noticed that Iranian resist to peacefully listen. Also, they hardly consider critics as an option for progress.

بنی گفت...

چپ کوک عزیز! تصادف عجیب و اصلاً شیرینی نیست که از جنس همین اتفاقات برای من هم افتاد در همین هفته. منتها با دوز بالاتر. بار اول شنبه بود که در صنایع دستی فروشی نشر ثالث به رفتار بد فروشنده اعتراض کردم، در جواب خانم فرمودند که بنده نازک نارنجی هستم! گرچه موضوع رو به حسابدار فروشگاه گفتم و اعتراضم رو نشون دادم، اما کماکان درد عصبی تا شب گریبانم رو ول نکرد! اما مورد دوم جالب تر از این بود. به مربی شنا گفتم که حرکات جلسه پیش رو یاد نگرفتم، چون بهش برخورد هم اون رو و هم روز سه شنبه گفت (یا تقریباً جلوی همه داد زد) که همه حرکاتم غلطه و اگه نمی تونم گوش بدم به حرفاش بهتره برم تنها یاد بگیرم! اینم بگم که همه همکارانی که در استخر با من بودن کاملاً متوجه شدن که مربی مشکلی با من داره! حالا من تو فکر اینم که به مدیر استخر بگم این موضوع رو یا نه؟ و در کل وقتی نرخ این رفتارها انقدر رو به افزایشه باید چی کار کرد؟ آدم چقدر می تونه اعتراض کنه، تا کجا که اعصابی هم برای باقی زندگی بمونه؟

مروارید گفت...

به نام او
سلام!
اینجا ایرانه!
پی گیری؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شایدم یه موقع یه فرجی بشه! نمی دونم!
راستی خونه ی نو مبارک!
اماچراblogspot؟

chapkook گفت...

بني جان سلام
موضوعي كه مطرح كردي خيلي مهمه. ما به يه چيزي احتياج داريم به نام مديريت اعصاب خوردي ! :) اگه اين كار رو نتونيم بكنيم از پا درميايم. نمي‌شه به همه تذكر داد. بايد دست به گزينش زد و ديگران رو هم تشويق به اين كار كرد. من امسال از بچه‌ها خواستم در سطح شهر گزارشي از كثيفي شهر تهيه كنند. احتمالا يه تيكه از گزارش رو اينجا بگذارم. تذكر بهداشت مدرسه حداقل توي اون چند گروه جا افتاد. همين كافيه.

chapkook گفت...

سلام مروايد
پي‌گيري من كه جواب داد. ميله كنار استخر رو اين دفعه درست كرده بودن. آب هم خوب بود. من هم از همون آقا و خانوم جلوي در تشكر كردم.

ناشناس گفت...

در مورد محوطه ی فرهنگسرا، یه نمونه ی دیگه شو اواخر آبان ساعت 6 عصر تو فرهنگسرای نیاوران دیدم. به دوستم که نمایشنامه خونی داشتن گفتم: آخه چرا این وقت روز اینجا باید انقدر سوت و کور و مرده باشه. فقط گفت "واقعا". اینجا همه چیزش افسرده س. حتا اگه آدم تصمیم هم بگیره که غر نزنه، از پسش بر نمیاد.
درخت ابدی

آناهیتا گفت...

چپ کوک عزیز
در جامعه ای که آستانه تحمل همه به دلایل عیان ، بسیار پائین رفته ، به نظرم نوع بیان این انتقاد تقریبا به اهمیت بیان کردن یا نکردنش است .
کاش در خیابان هم هر یک متر به یک متر یک حوضچه آب سرد می گذاشتند . طرحش را بدهیم بعید نیست تصویب بشود!!

ناشناس گفت...

سلام
زیاد به آب استخر و اعتراض فکر نکنید ، به جای اینا دیدن فیلم
Paranormal Activity رو بهتون پیشنهاد می کنم ،البته اگه ندیدید.
تنهایی هم نگاه نکنید ، آخر شب هم نگاه کنید . درباره فیلم : فیلم یک چیز را ثابت می کند. برای ترساندن و راضی کردن دوستداران سبک وحشت احتیاج به جیغ زدن های مکرر و جاده های دور افتاده و تاریک نیست.همانطور که این فیلم با استفاده از یک اتاق خواب تماشاگر را در جایش میخکوب کرده است.

موش کور گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
موش كور گفت...

بعضی وقتها که اعتراض می کنی طرف اول یک بار از بالا تا پایینت را برانداز می کند بعد که خیلی خوب طبقه ی اجتماعی و آکادمیکت دستش آمد مطابق همان الگو رفتار می کند. برای یکی دولا می شود برای یکی شاخ شونه می کشد. تلافی تمام نفرتی را که از یک آدم عینکی دارد سر تو عینکی در می آورد و یا زلف شهلایت را شبیه زلف شهلای یار می بیند و مهربان می شود. می فهمد پولدار هستی جواب می دهد پنجاه هزار تومان که پولی نیست. می فهمد بی پول هستی داد و فریاد که ده هزار تومان پول دادی می خوای جمیله هم بیاد برات برقصه؟
و در نهایت هم طوری فیتیله پیچت می کند که نفهمی اصلا چه کاری بود آدم که به آبی که بوی ادار می داده اعتراض نمی کند، اصلا شاید چند تا از شناگرها حواسشان نبوده خرابکاری کرده اند. آدم که وسط کرال سینه آن هم در طول استخر حواسش به همه چیز نمی تواند باشد. اصلا تقصیر این بیچاره ها چی بوده؟ اینها خیلی بدبخت هستند. من آدم بدی هستم. من آدم خیلی بدی هستم. هم اعصابم را الکی خرد کردم و هم هویت انسان دوستانه ام زو خدشه دار کردم.

تنها راهش برای اینکه آدم به این وضعیت دچار نشود همین اعتراض مصرانه و ساده است. مادامی که اعتراض به "غلط" تبدیل به عادت نشود اصلاح و آرامش ایجاد نمی شود. ....

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
محیا گفت...

نمی دونم این ترسها از کجا می آن.
همه عادت کرده ایم که توی دلمون ناراضی باشیم اما کاری برای رضایت دلمون انجام ندیم. اینجور وقتا انگار منتظر معجزه ایم.
به فرض که تلاش نتیجه ای نداشته باشه اما حداقل حسرت تلاش نکردن به بقیه غمها اضافه نمیشه.

ناشناس گفت...

چپ کوک عزیز سلام !به محض اینکه گچ دستم را باز کردند اولین کارم شد کامنت گذاشتن برای شما.
تا وقتی از نعمتی برخورداریم خیلی دقیق قدرش را نمی دانیم و وای به روزی که در استفاده از آن دچار محدودیتی شویم...تازه فهمیده ام بدون دست چپم هیچ کاری از من بر نمی آید.
وقتی زبان و قلم و هر آنچه که بشود با آن حرف خود را زد ،برای رسیدن به نتیجه ای برتر ،داریم !چرا خود و دیگران را زا آن بهره مند نسازیم؟برای همین در طول تاریخ همیشه آن دسته از آدمها که تا نفس دارند از حقوقشان دفاع کرده و اعتراض جز جدا نشدنی زندگیشان است بی آنکه به عادت تبدیل شود !!!و دست بر قضا تا نتیجه نگیرند از تلاش دست نمی کشندو اتفاقا"اگر محدودشان کنند انگیزه شان برای مبارزه و به دست آوردن خواسته هایشان صد چندان میشود ،زنده جاوید بوده اند و مورد ستایش واقع شده اند .مگر زندگی معنای دیگرش خواستن نیست؟پس تا زنده ایم زندگی کنیم."کاشانه نو مبارک"

chapkook گفت...

آرزوي عزيز سلام
دست رو چرا شكستي؟ :)
مواظب خودت و خانه كوچكتان باش

mahtab گفت...

hoooom
salam chap kook khanoom:)
hoooooom
are chera ma dar mavaredi k ba eteraz kardan koochaktarin asibi ham bemoon nemirese inkaro nemikonim? kheili jaha v kheili vaghta b eterza residegi mishe khosoosan dar mohithaye kari khosoosi, ama ma khodemoon ham kootahi mikonim. b nazare man farhane madani ma hamchenan asfnak ast. b hoghooghe khodemoon chon agah nistim bi dalil az biane eteraz v talabe haghemoon vaheme darim.
albate shive bayan kheili moheme. b nazare man nabayd vaghiat haro too soorate adama tof kard. mishe khobo beja ham goft ka taraf shakh nashe. man khodam aroom aroom too mohite karam yad gereftam k tazakorati k bayado b bala dastiha begam v inkaro ba metanate tamam anjam bedam v say konam beynesh sedam nakarze ya sedamo bala nabarm. v hamintor yaad gereftam vase hame chi hers nakhoram v kami bikhiali tey konam vaghti bem javab nemidan...ama hatman agar moredi b nazaram berese migam...garche har bar dochare tanesh misham baraye goftan:)

سه شنبه گفت...

سلام . من يه بار گرفتار اعتراض شدم . تو اداره پليس +10 بودم با دوستم كه كه مي خواست ماشينش رو تعويض پلاك كنه . بعد از طي چند مرحله كه تا ظهر طول كشيد گفت مبلغ اين قدر ريال واريز كنيد به حساب . رفتيم تو بانك و يك ساعتي هم اونجا تو صف بوديم . دوستم فيش بانكي رو كه داد يارو پوشه ما رو يه نيگا كرد و گفت به اين جا مربوط نميشه . چون ادرستون يه جاي ديگس بايد بريد همونجا . من گفتم لااقل اينو از اول مي گفتي . نه الان كه ظهر شده .بدون هيچگونه عذرخواهي يا اظهارشرمندگي پوشه روانداخت اونور ميز و به همكارش گفت ببين اينا چي مي گن . دوستم گفت خب لااقل اين پولي كه ريختيم به حساب رو پس بديد . گفت دست من نيست و بايد بري مركز درخواست بدي بعد تاييد بشه كه پول ريختي . بعد برات چك مي كشن پولتو پس مي دن ! خلاصه درگيري بالا گرفت و تا مرز تهديد كردن همديگر پيش رفتيم . اين جريان گذشت تا تقريبا سه ماه بعد بنده رفتم براي گرفتن گواهي نامه . سر كلاس تئوري نشسته بوديم كه اصول اوليه رو مي گن . يهو يه نفر كتاب به دست اومد تو و من ديدم همونيه كه باهاش درگير شده بودم و يك بلايي تو گرفتن گواهي نامه سر من اورد كه از گواهي نامه گرفتن پشيمون شدم . اعتراض كردن هميشه هم نتيجه خوبي نداره . از ما گفتن بود خانم چپ كوك!

nazi گفت...

" کاش " !
هرچی این " کاش " ها زیادتر باشه یعنی جامعه بیشتر مشکل داره . می دونی ، من فکر می کنم مردم ما یاد گرفتن یکی اعتراض کنه ، باهاش برخورد بشه یا نشه ، خودشون عین بز اخوش نگاه کنن و از جاده ی صاف معترض ، استفاده کنن . با این تفکر که : چرا من خودمو توی دردسر بندازم ؟ یکی دیگه هست !
تا این تفکر فردی بخواد به تفکر جمعی برسه ، ما هفت تا کفن پوسوندیم .

همان همسایه ی مجازی! گفت...

هیچ چیز بهتر از پیدا کردن یک همسایه ی "منحصر به فرد" نیست؛ وقتی پشت یک "اتفاق پیش بینی نشده" چشم هایت باز شود و خانه اش را نبینی دیگر و تمام نخ ها قیچی شده باشند!
خواندن یک نفست سخت است؛ حیف است. پشت هر نوشته ات باید یک دنیا گره را از روی مغز باز کرد، باید فکر کرد بهشان؛ که غیر این اگر باشد، پس چه فرقی می کند با تراوشات بی پایان آن "مودب پور" نفرینی؟! و من، پشت چند روز تمامت کردم، از جوراب های "کمی" قرمزت، تا استخر اعتراضی، تا گوجه های سبز.
و حالا آمده ام که بابت چاردیواری تازه ات دسته ی گلی توی گلدانت بگذارم و پشت خوش اقبالی ناگهانیم، پشت دوباره دیدن پلاک خانه ات، جیغ های بنفش بکشم!
خوش حال باشی معلم دوست داشتنی.

chapkook گفت...

سلام همساده
ممنونم :)
مي‌دانم اين روزها بايد با عشق نوشت شايد لبخند بر لب كسي بيايد. بابت لبخندي كه برايم آوردي ممنون.

هستونك گفت...

سلام . خونه جديد مبارك!
هميشه موقع اعتراض به ضايع كردن حقمون دست و پامون مي لرزه !
از طرفي وقتي هم به آدم اعتراض ميشه و آدم عذر خواهي مي كنه طرف ذوق مي كنه جري ميشه و سعي مي كنه تمام حقوق ضايع شده اش رو همين جا كه گوش شنوايي هست احقاق كنه ...
چند وقت پيش سر همين موضوع ناچار شدم يه دختر شارلاتان رو با سروصدا از محل كارم بندازم بيرون!
و تا شب همه اعصابم مي لرزيد و همه تنم درد مي كرد!
در نوع برخورد جامعه مون با نازي موافقم.

mahtab گفت...

salam
momkene nazaretoono raj b matlabe jadidam begin
mamnoon
baghemakhfii.blogfa.com
mahtab

پوک گفت...

آدم به یاد کینه می‌افتد.سریزنید به پوکیم.

ناشناس گفت...

hal kardam abji!az sare eradat be neveshtatoo goftam ye kalame arz konam

مهسا گفت...

عالی بود!! یاد نمایشنامه های ابزورد افتادم:((