اين روزها در گوشه و كنار وبلاگستان كم و بيش پستهايي ميبينم كه با دقت قابل ملاحظهاي وضعيت اخلاقي امروز ما ايرانيها (دقيقتر بگويم ما تهرانيهاي احتمالا طبقه متوسطي) را تصوير ميكند. نمونهاش در همين هفته اخير پستيست به نام "زرنگها" از حسين سناپور و يا پست "از دنويتو چه ياد گرفتهايم" نوشته خواب بزرگ كه تصويري از تركهاي روابط اجتماعي ما طبقه متوسطيها را به دست ميدهد. شايد اگر به هر دو لينك مراجعه كنيد بگوئيد اين دو چه ربطي به هم دارد. اولي اعتراضيست در جامعه ادبي و دومي دريافتهاي شخصيست. اما آنچه به نظر من در اين پستها مهم است، فرهنگ است.
ظاهرا ارائه تعريفي دقيق از فرهنگ چندان امكانپذير نيست اما متخصصين حوزه فرهنگشناسي ميگويند در هر جامعهاي الگوهاي مختلفي وجود دارد كه روابط حاكم بر جامعههاي كوچكتر را توضيح ميدهد. مثلا ميشود الگويي ارائه كرد كه به كمك آن فهميد روابط بازاريان چگونه تعريف ميشود. بر اساس اين الگو ميشود حدس زد ورود به جامعه بازاريان چگونه است، رابطه آدمها با هم چطور تعريف ميشود، چرا و كجا و به چه چيزهايي اعتراض ميكنند، چرا و كجا و چگونه پاي ميز مذاكره مينشينند، بر اساس چه ضوابطي ازدواج ميكنند و ... عين اين مطلب را ميتوان براي جامعه تكنوكرات طبقه متوسط يا سرمايهدار تعريف كرد. حتي ميتوان جوامع مورد بررسي را ريزتر كرد و الگوهاي رفتاري مثلا جامعه نويسندگان، جامعه روانشناسان، جامعه روزنامهنگاران، جامعه فيزيكدانها و ... را بيرون كشيد. متخصصين امر فرهنگ ميگويند اين الگوها اگر چه با هم تفاوتهاي اساسي دارند. اما همه آنها فصل مشتركي با هم دارند. همه آنها در نوعي ديناميك رفتاري با هم اشتراك دارند. اين اشتراك فرهنگ خوانده ميشود. به دليل وجود همين فرهنگ هم است كه ميتوان الگوي رفتار سياسي را در ابعاد بسيار كوچكتر و سادهسازي شدهتر در رفتار يك خانواده و حتي در جامعه كوچك بچههاي دبستاني ديد.
ظاهرا ما ساكنين وبلاگستان به صرافت افتادهايم خودمان و فرهنگمان را ببينيم. آنچه ميبينيم چندان خوشايندمان نيست و قابل تحسين است كه ما جرات حرف زدن از ضعفهايمان را پيدا كردهايم. به نظرم اعلان ضعفهاي فرهنگيمان به اين معنيست كه ما آماده ايجاد تغيير در فرهنگ امروزيمان هستيم. نكته مهم اينست كه اگر حركت به سوي تغيير را شروع نكنيم خوب ديدنهاي امروز به عادت غر زدني تبديل ميشود كه آرام آرام اعتماد به نفسمان را خواهد گرفت و سوهان روحمان خواهد شد. اما سوال من اينست كه چه چيز نيروي محركه كافي براي گذر كردن از يك عامل فرهنگي نامناسب است.
اوايلي كه به اين مسئله فكر ميكردم گمان ميبردم از لحظه فهم ايراد، حركت براي ايجاد تغيير شروع شده است. اگر چه هنوز هم فكر ميكنم اين ايده خيلي غلط نيست اما مطمئن هستم صرف فهم يك ايراد فرهنگي اراده كامل براي ايجاد تغيير را با خودش نميآورد. مثلا مدتهاست اهالي جامعه ادبي به خصوص نويسندگان نوپا ميدانند جامعه ادبي ما گرفتار چه معضلات اساسيست. چه ايرادهاي اساسي به نويسندگانمان وارد است و چه ايرادهاي اساسي به سيستم نشر وارد است با اين حال به نظر ميآيد اغلبمان، اغلب اهالي جامعه ادبي همان بازي كهنه پر از ايراد را ادامه ميدهند؛ هر چند همهمان ميدانيم داريم ضرر ميكنيم. براي تغيير فرهنگ عوامل ديگري هم كم و بيش اطرافمان شنيدهايم. مثلا گروهي معتقدند بايد جان اعضاي يك جامعه به لبشان برسد تا تغيير ايجاد كنند. اما اين هم به تنهايي جواب نميدهد. همهمان ميدانيم بيقانونيمان در رانندگي چقدر انرژيمان را ميگيرد اما ادامه ميدهيم. هر كداممان پيش خودمان ميدانيم چند بار در سال ورود ممنوع رفتهايم و چند بار در سال به كسي كه ورود ممنوع آمده فحشهاي آنچناني دادهايم، اما چيزي حل نشده. گروهي معتقدند بايد دشمن خارجي قوي وجود داشته باشد و تهديد بيروني عامل ايجاد تغيير داخلي شود. مشكل اينجاست كه تهديد خارجي فقط اتحاد را در مسير مقابله ايجاد ميكند و تغيير فرهنگي نميسازد. مثلا اگر ايران مورد تهاجم قرار بگيرد ممكن است ما ايرانيها براي مقابله با دشمن موقتا با يكديگر مهربان شويم و رفتارهاي انسانيتري انتخاب كنيم اما به محض آرام شدن اوضاع برميگرديم جاي اولمان. جنگ هشت ساله ما سند معتبريست كه نشان ميدهد حتي وجود دشمن خارجي سبب نشد ما ياد بگيريم زرنگ بودن معنيش خوردن حق ديگري نيست. دور زدن ديگري نيست. هر چند معتقدم روزهاي جنگ اين مشكلات فرهنگي كمرنگتر شده بود.
ظاهرا بايد در ميان بخش عمدهاي از يك جامعه كوچك اين ايمان به وجود بيايد كه بقاي آن جامعه به تغيير فرهنگي وابسته است. مثلا در جامعه ادبي بايد اين ايمان به وجود بيايد كه وجود صداي مخالف تضمين رشد باقي صداهاست. نويسندگان فرمگرا زماني بهتر خواهند نوشت كه جايي براي نويسندگان محتواگرا وجود داشته باشد و آنها طرد يا حذف نشوند و آزادانه بتوانند به نقد نوشتههاي گروه رقيب بپردازند. در جامعه آموزشي بايد اين ايمان به وجود بيايد كه سود مدرسه در گرو سود دبيران است و مدرسه نميـتواند براي مدت طولاني بدون جلب رضايت مادي دبيرانش به سود كلان برسد. در رفتارهاي اجتماعي بايد به اين ايمان برسيم كه هر كداممان يك خيابان ورود ممنوع برويم يك ضربه پر تنش به كل سيستممان وارد كردهايم. اما نميدانم چه چيز سبب ميشود آگاهي به وجود يك ايراد، به ايمان به تغيير منجر شود. و نميدانم چه مكانيسمي ميتواند گروه خواهان تغيير را گسترش دهد و ميل به تغيير را در ديگران هم به وجود آورد. فكر ميكنم قبل از آنكه زير انبوه ضعفهاي فرهنگيمان دفن شويم يا خودمان را به "فرهنگ برتر غربي" آويزان كنيم بايد جوابي براي اين سوال پيدا كنيم.
۱۶ نظر:
خيلي از ما وقتي همكاري، همكلاسياي، دوستي، فاميلي را ميبينيم كه موفقيتي كسب كرده و اتفقاً آن آدم روابط خوبي هم با ما دارد، از شدت كوته فكري كاري ميكنيم كه بيچاره به زمين گرم بخورد.
جند وقت است فكر ميكنم اگر جامعه دور و اطراف من بلند قد تر و سطح بالاتر باشد، من هم خود به خود در سطحي بالاتر قرار ميگيرم و اين امر خيلي بهتر است از اينكه در ميان كوتولهها و ناقص عقلان، برترين و بهترين باشم
یه کامنت بی ربط به این پست:
چپ کوک جان من خواستم بگم که وبلاگت رو توی وبلاگم لبنک دادم. اگه که دوست نداشتی بگو تا پاکش کنم.
در ضمن خواستم برای جفت پا پریدن در صحبت مروارید و شما عذر خواهی کنم که پست قبلی رو بستین و نشد اونجا کامنتی بذارم.
به نظرم براي رسيدن از يك آگاهي به يك باور و بعد عملي كردن آن باور در سطح اجتماع، اساسي ترين ابزار، داشتن خرده ساختارهاي اجتماعي متشكل و قوي مانند انجمنها، سنديكاها، حزبها، ان جي او ها و... است، كه متاسفانه ما به شدت از اين نظر فقيريم دوست عزيز، اگر هم چهار تا از اين نوع تشكيلات آن هم به صورت نيم بندشان را داشته باشيم، به جاي كاناليزه و عملي كردن باورهاي خودشان، فوراً شروع ميكنند به تخريب باورهاي ديگران...
"از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی."
یکی از عالی ترین تحلیل هایی که در مورد این مصراع شعر نوشته شده "پیرامون خودمداری ما ایرانیان" نوشته ی حسن قاضی مرادی (نشر اختران) است. واسه سوال آخرت جواب سرراستی وجود نداره، چون اول باید تفاوت بین فردگرایی و خودمداری روشن باشه.
سلام درخت ابدي
كاش يه مقداري در مورد خودمداري مي نوشتي. حتي اگه يه پست در وبلاگت بنويسي خيلي خوبه. راستش من براي اولين بار هست كه اين كلمه رو ميشنوم
سلام.
خودمداری همون خودمحوریه. تعریفش اینه: "گرایش انسان به زندگی در قلمرو رفع نیازها و تحقق منافع شخصی و خصوصیِ آنی و فوری."
حتما این کار رو می کنم. ممنون از پیشنهادت.
الان که دارم به فهرست کتاب نگاه می کنم می بینم چقدر رفتارهای روزمره ی ما مرتبطه با این قضیه. حتا بحثی که سناپور در مورد "زرنگ ها" مطرح کرده جزو این مقوله س.
متن جالبی بود. به جای واژه الگو از مدل استفاده کنید. هر مدلی امکان توضیح بعضی الگو ها را دارد.
از عنوان متن خوشم آمد واقعا
چپ کوک جان خیلی ساکتی. دلم واسه نوشتنت تنگ شده. امیدوارم که خوب باشی
با سلام
اینجانب دانشجوی دوره کارشناسی رشته روانشناسی بالینی دانشگاه علامه طباطبایی هستم و برای تکمیل پایان نامه ام نیازمند تکمیل پرسشنامه هایم توسط دانشجویان دانشگاه های شهر تهران هستم. موضوع پژوهش من بررسی رابطه بین ابعاد عشق و تعدادی از ویژگی های فردی می باشد و برای پرکردن پرسشنامه ها حداقل شرط لازم این است که آزمودنی هم اکنون داری رابطه عاشقانه با شخصی دیگر و یا افکار عاشقانه درباره شخصی دیگر باشد. لازم به توجه است که نمونه من بایستی از دانشجویان دانشگاه های تهران باشد ولی شرکت تمامی دانشجویان کشور در این پژوهش مجاز است وجواب آزمون به آنها داده خواهد شد. در پایان خواهشمند است فیلد مربوط به دانشگاه را بدرستی پر کنید تا در انتخاب اعضای نمونه پژوهش دچار اشتباه نشویم.
برای شرکت در آزمون آدرس زیر را در مرورگر خود کپی کنید و کلید اینتر را فشار دهید.
Azmoon.freei.me
از مسئول وبلاگ خواهشمندم برای اعتلا و پیشرفت سطح علمی جامعه این آگهی را حذف نکند تا سایر بازدیدکنندگان هم در صورت تمایل بتوانند شرکت کنند.
با سپاس
سلام كولي جان
دو تا پست در حوزه ادبيات نوشتم اما زيادي تند شد ترجيح دادم اينجا نگذارمش :) مينويسم. زود
جپ کوک عزیز،
من یک جائی از میچکا گلی پرسیدم که آیا چپ کوک را می شناسی؟ آیا او نویسنده ی معروف خانم دکتر سیمین دانشور نیست؟ حالا می بینم ایشان هم جزوی از آنهائی اند که حضرت عالی وبلاگشان را می خوانید. خیلی وقت است چیزی از ایشان نخوانده ام. زیر هشت را می بینید؟ مشکل فقط به سادگی فرهنگ نیست. وقتی نویسنده با انواع و اقسام تخصصات کوچک و بزرگ مواجه می شود و می خواهد آنها را کدخدامنشانه حل کند گیر می افتد. نویسنده ی قرآن که بود؟ آیا او هم زرنگ بود یا نبود؟ آیا ما با همه ی تخصصهایمان اگر در توهممان هم نباشد ماورای همه ی کتابهای کوچک و بزرگ رسیده ایم. آیا دیگر به نماز جمعه و منجی احتیاجی نداریم؟ نه از این امام زمانهای الکی کشکی، بلکه از نوع واقع آنها. آیا این هم دروغ است؟ اینجا کارها حرفها و نوشته های خودمان هم دخیلند چرا که حضرت عیسی مرده زنده می کرد و نه این که برزخیان را به جهنم بفرستد. ما پیروان ادیان توحیدی چه؟ روانکاویمان تکمیل است؟ یا اینکه روانکاوان بهتری احتیاج داریم. زیر هشت نشان می دهد که وقتی به گلی نازک و نارنجی همش تشر بزنی چطور می پلاسد و می میرد و از هم می پاشد. این است که جایش نبود که چنین کامنتی به حضرت عالی بنویسم از حیطه ی فرهنگی می باید که خارج باشد. ولی رسیدن به امام زمانی که عالم همه در انتظار اوست هم فداکاری می خواهد هر چند که نباید نهیب زد. من بارها شاهد نهیب زدنهای نابجای خودم بوده ام که چه فجایعی ممکن است به بار آورده باشند. اخلاق و تقوی و رسیدن به بلوغی که انسان فداکاری رسیدن به سعادت ابدی و نه فقط راه غلبه به عقده های خود را بیابد کار می برد. کاری اجتماعی وفرهنگی و بالاتر علمی و بالاتر الهی. با تشکر از توجه شما نسبت به این حقیر مسکین.
چپ کوک عزیز،
اصل حالتان که به یاری خدا خوب است. امیدوارم که اگر نظر مرا چند ساعت پیش دریافت کرده اید اسباب ناراحتی نشده باشد.
نمي دانم اين قضيه در حوزه ي روانشناسي است ياجامعه شناسي يا چي چي شناسي، اما من حس مي كنم چه يك فرد و چه گاهي جامعه وقتي عيبي در خودش پيدا مي كند، آن را جزئي از هويت خودش مي پندارد و حتي داشتن آن عيب به نوعي باعث احساس تشخصش مي شود.(تشخص به معني شناخت از ديگري و وجه تمايز كه در بحث هويت مندي مطرح است) براي همين گاهي شخص يا جامعه از بدي خود آگاه است و به خاطرش خود و ديگران را سرزنش مي كند اما مايل به ايجاد تغيير نيست.
ميشه لطفا راهنماييم كنيد كه چه طوري مي تونم آرشيوم رو به بلاگ اسپات منتقل كنم؟
لاله جان متاسفانه من كه نتونستم از بلاگفا آرشيوم رو منتقل كنم اما ظاهرا اگه از بلاگهاي ديگه بخواهي اسبابكشي كني راههايي وجود داره فقط بلاگفا اجازه اين كار رو نميده. با عنوان انتقال آرشيو اگه سرچ كني يه چيزهايي پيدا ميكني. روي نظرات اولين پست اين وبلاگ من هم بعضي دوستان راهنمايي كردن بخون شايد به دردت بخوره
سلام چپ كوك جان
به توصيه ات سرزمين گوجه هاي سبز را خواندم.آنطور كه هر پست يك وبلاگ را مي خوانيم. پر از كد و رمز و پله پله. آخر كتابم يادداشت گذاشتم كه پست مدرن يك جور لوس بازيست!چون نميدانم آنچه از هندوانه هاي چوبي و گوسفندان حلبي فهميدم درست است يا نه.
اما به گمانم در آينده كتاب هاي بسيار بهتري نوشته شود از پجله هايي كه خودشان هم سگند، هم صاحاب سگ.
ارسال یک نظر