از شروع درگیر شدن ایران با ویروس کرونا و توصیههای خانه نشینی در فضای مجازی خوراک فکری نسبتا زیادی پیشنهاد شد. از فیلم و سریال و مستند گرفته تا کتاب در حوزههای مختلف. رصد آنچه داشت اتفاق میافتاد برای من چنین تفسیری داشت: حالا که نمیتوانیم کافه و رستوران و مهمانی و مال گردی را زیاد مصرف کنیم بیایید چیزهایی را زیاد مصرف کنیم که نیازمند جابهجایی فیزیکی نیست. چیزهایی مثل فیلم و کتاب. من با زیاد خواندن مانند هر نوع مصرف زیاد دیگری موافق نیستم. در هر مصرفی به نظر میآید دو سو وجود دارد. یک سو انسان مصرف کننده و سوی دیگر شی مصرفی. رابطه مصرف کننده و شی مصرفی هم برای من دو جنبه دارد. یکی ضرورت آنی مصرف و دیگری ضرورتهای غیرآنی مصرف. ضرورت آنی را مرتبط با عامل بقا میدانم. آنچه در سطوح پایینتر هرم مازلو مینشینند اما بعد از آن ضرورتهای دیگری هم شکل میگیرد که زاییده قدرت تفکر انسان است. مهمترینش به گمان من لذت (لذتهای متفاوت از لذت خور و خواب و شهوت)، اندیشهوزی، و خلق است. چیزهایی که ظاهرا ما را از باقی جانداران جدا میکند. و اتفاقا در طرح موضوع لذتهای غیرضروریست که به گمان من به رابطه مصرفکننده و شی مصرفی یک سویه جدید اضافه میشود؛ زمان. لذت، اندیشهورزی و خلق هر سه روندهایی وابسته به متغیر زمانند. زمان در آنها نقش مهمی بازی میکند. من فکر میکنم در مصرف زیاد، زمان کمرنگ میشود و کمرنگ شدنش میتواند به کاهش توان لذت بردن، اندیشهورزی و خلق منجر شود. این مسئله کم و بیش در مورد هر شی مصرفی صادق است. مثلا وقتی لباسی را برای مدت زیادی مصرف کنید، لباس غیر از پوشاکی برای حفاظت از تن یا وسیلهای برای بازنمایی سلیقه و تفکر فرد، حامل چیز مهم دیگری هم میشود؛ خاطره. لباس از یک شی مصرفی به چیزی بیشتر از آن تبدیل میشود و برای همین هم گاهی به دنبال راهحلهایی میگردیم که لباسهای مستعمل غیرقابل استفاده خاطرهدارمان را به طریقی خلاقانه برای خودمان حفظ کنیم. در مورد اشیا فرهنگی هم به گمانم قضیه همینست. کتابهایی که به سرعت خوانده میشوند و کنار میروند چندان فرصت پیوند خوردن با دنیای ما را پیدا نمیکنند. کتابها- لااقل در حوزه ادبیات داستانی- اغلب در بازههای زمانی نسبتا طولانی تولید میشوند. بازهای که نویسنده اندیشهورزی و لذت و خلق را در هم میآمیزد. سریع خواندن و گذشتن از آن امکان گفتگو و مشارکت در روند این اندیشهورزی و خلق و لذت را کم میکند. نتیجه اینکه آنچه از خواندن کتاب در دنیای خواننده هم باقی میماند شیترین و مصرفیترین بخش آنست. در ادبیات داستانی میشود ماجرای داستان. در حالیکه بخش مهمی از آثار ادبی به قصد به اشتراک گذاشتن اندیشهای، طرح سویههای جدیدی از فهم زیبایی و زشتی، حقیقت و دروغ، یا خوبی و بدی خلق میشوند. کلنجار رفتن با اندیشههایی که مدتهای طولانی پرورده شده به گمان من به چیزی منجر می شود که من اسمش را میگذارم دانایی؛ چیزی بیشتر از «داشتن دادههایی از کتاب». چیزی که میتواند به درایت بیشتر ختم شود، چیزی که میتواند در نحوه نگاه ما به جهان هستی تاثیر بگذار، میتواند مناسبات ما را با موجودات دیگر اعم از انسان و حیوان و گیاه و نبات تغییر دهد.
اما چطور میشود روند خواندن را کند کرد و در رابطه خواننده و اثر ادبی، زمان را به عنوان یک پارامتر مهم مشارکت داد؟بهترین راهی که من میشناسم اینست که در حین خواندن کتاب از آنچه میخوانید سوالاتی طرح کنید. دسته اول: سوالهای ساده که جوابش را به راحتی در اثر میتوانید پیدا کنید. دسته دوم: سوالهایی که برای پیدا کردن جوابش شاید مجبور شوید دوباره اثر را بخوانید. و بالاخره دسته سوم: سوالهایی که اثر را به امروزتان و وضع حالتان میتواند پیوند بزند. این سوالها هستند که سبب میشود شما وارد گفتگو با اندیشه نویسنده شوید. سوالها میتواند چنان گیرتان بیندازند که یک کتاب کوچک صد صفحهای را چند بار بخوانید. روی جملههایی و کلمههایی دقیق شوید. از اینکه کلمهای در جایی از متن استفاده شده تعجب کنید و دلتان بخواهد بپرسید چرا نویسنده باید چنین عبارتی را در این جای متن به کار ببرد. کنجکاو شوید بسترهای تاریخی یا اجتماعیی که قهرمانها در آن زندگی میکنند را بهتر بشناسید. حتی عکسهایی از آن دوران یا مکان جستجو کنید که تصورتان را شفافتر کند. اینها روند خواندن یک کتاب را کند میکند و بستری برای آنچه من میگویم دانایی فراهم میآورد. چیزی که محصول «از آن خود کردن» یک اثر است.
اگر این روزها هنوز به دنبال خواندن کتابی هستید پیشنهاد میکنم مزرعه حیوانات اورول را بخوانید. کتابی کوچک و سادهخوان و عمیق. تاریخ بشر مجموعهایست از تلاشهای او برای زندگی جمعی با نگاهی به منافع و خواستههای فردی. به یک معنی میتوانیم بگوییم تا امروز بشر در این تلاشش ناکام بوده. شیوههای زیست جمعی هر چند وقت یک بار رو به اضمحلال میروند، در پاسخگویی به بحرانهایی در میمانند. یا بحرانها منجر به سقوطشان میشود یا مردم این روند را تسریع میکنند و جایش نظام زیست جمعی جدیدی مینشانند به این امید که سعادت جمعی و فردی در نظام جدید جاودانه باشد و باز همان حلقه تکرار میشود. مزرعه حیوانات اورول نگاه موشکافانه و در عین حال نمادینی دارد به یکی از الگوهای زیست جمعیمان. دقیق خواندن این اثر از دید من بصیرتی در مورد جایگاه فرد در اجتماع و رابطه فرد و جمع به خواننده میبخشد. چیزی که این روزها به بازخوانی و تعریف دوبارهاش نیاز داریم. پیشنهاد میکنم کتاب را آهسته بخوانید و سوال طرح کنید. من برای آنکه کمکی به شفافسازی آنچه گفتهام کردهباشم، بعضی از سوالاتی که خودم در تکرار چندباره خواندن این کتاب طرح کردهام را به اشتراک میگذارم. میان این سوالها، پرسشهایی هست که هنوز برایشان جوابی ندارم و همین پرسشهای بیجواب لذت مراجعه مجدد به خواندههای قدیمم را زنده و تازه نگه میدارد.
سوالاتی در گفتگو با مزرعه حیوانات اورول
۱- اضمحلال رویای قلعه حیوانات با یک خطای بزرگ شروع شد؛ بیرون کردن سنوبال. چه ضعفی در جامعه حیوانات مزرعه وجود داشت که منجر به اعمال چنان قدرتی شد که سنوبال از مزرعه به بیرون رانده شود؟
۲-پیش از این خطای بزرگ، خطاهای کوچکی هم رخ داده بود که مسکوت مانده بودند. نقش هر کدام از این خطاهای کوچک در رخ دادن خطای بزرگ چه میتواند باشد؟ جامعه حیوانات باید چه ویژگیهایی میداشت که چنین خطاهایی مورد اغماض قرار نگیرد؟ عدم واکنش به کار نکردن مالی و گرب، عدم پرس و جو در مورد تولههایی که ناپلئون از جامعه حیوانات جدا کرده بود، تکرار مداوم شعار دوپا بد، چارپا خوب توسط گوسفندها، شعار «من بیشتر کار میکنم» باکستر، عدم گفتگو با مالی و شنیدن دلایل خروجش از مزرعه
۳- دوپا بد، چارپا خوب یک تاکتیک رفتاری برای جلو بردن موفق شورش حیوانات بود. وقتی این تاکتیک موقت سیاسی به نظام اخلاقی تبدیل شد چه مشکلاتی گریبانگیر جامعه حیوانات شد؟
۴- ایده جاهطلبانه ساخت آسیاببادی خوب بود یا بد؟ در چه شرایطی میتوانست خوب باشد و در چه شرایطی بد؟ اگر من یکی از حیوانات مزرعه بودم در مقابل این ایده چه موضعی میگرفتم؟
۵- سنوبال چطور قدرت ناپلئون را تحکیم کرد؟ چطور میشد جلوی این تثبیت قدرت را گرفت؟
۶- بیسوادی چه نقشی در حقخواهی یا وفاداری حیوانات داشت؟ اگر همه حیوانات سواد خواندن و نوشتن داشتند داستان چطور پیش میرفت؟
۷- چطور دشمنسازی و بزرگسازی دشمن (سنوبال) مسیر اهداف و شیوه زندگی حیوانات را تغییر داد؟ چطور میشود با حفظ اهمیت دشمن جلوی دردسرساز شدن مفهوم دشمن را گرفت؟ وجود یک دشمن بیرونی چطور میتواند همه زندگی یک فرد یا جمع را تحتتاثیر خود قرار دهد؟
۸- چه چیز سبب شد خوکها قدم به قدم انسانتر شوند؟ آیا این فرآیند گریزناپذیر بود؟
۹- چرخه بازتولید بیعدالتی چطور میتوانست در داستان شکسته شود؟ چرا تغییرات بزرگ اجتماعی مثل انقلاب به خودی خود چرخه بازتولید بیعدالتی را متوقف نمیکند.
۱۰- در پایان فصل پنج میشود داستان را با سناریوهای دیگری ادامه داد. این سناریوها میتواند نسخههای دیگری از داستان بسازد: حیوانات جمع شدند و به ناپلئون اعتراض کردند که باید برای رفتار سگها توضیح دهد. حیوانات جمع شدند و گروهیشان پشت سنوبال ایستادند و جنگ میان سنوبال و ناپلئون بالا گرفت و به جنگ داخلی منجر شد. حیوانات در یک جلسه سری رفتار سنوبال و ناپلئون را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که ناپلئون از اعتماد آنها در پرورش سگها سواستفاده کرده و تصمیم گرفتند وضع موجود را تغییر دهند.
۱۱- در اضمحلال رویای میجر همه مقصرند. چطور میشود به شخصیتهای داستان سهمدهی کرد: سنوبال، ناپلئون، سکوییلر، اسکوبال، بنجامین، مالی، گربه، خوکهای معترض، سگها، مرغهای اسپانیانیی، حیواناتی که سواد پیدا نکردند، آدمهای بیرون.
۱۲- پایان داستان قلعه حیوانات غمانگیز است. چطور میشد جلوی این پایان را گرفت. آخرین شانس تغییر کجا میتوانست باشد و چه میتوانست باشد؟
۱۳- من به کدامیک از شخصیتهای داستان نزدیکترم؟ در آن نقش چه کار میتوانستم بکنم که پایان داستان چیز بهتری شود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر