۷ مهر ۱۴۰۱

”مرگ بر“ نگرشی به جا مانده از گذشته


کمتر کسی را در یکی دو نسل قبل از خودم میشناسم که درباره نفس انقلاب نظر مثبتی داشته باشد. نسل پشیمان از انقلاب اغلب این جمله معروف را تکرار میکنند که انقلاب فرزندان خودش را میخورد و این یعنی انقلاب به دنبال خودش حمام خون به راه میاندازد. اینکه آیا هر انقلابی در ذات خود به حمام خون میرسد یا نه، بحثیست دیگر. اما میتوانم بگویم اگر بخش بزرگی از جامعه نگرشی داشته باشد که در آن مرگ بیمحاکمه جایز باشد، در بزنگاه بینظمی، تغییرات بزرگ و گذارها حمام خون به راه خواهد افتاد. حمام خون الزاما هم به معنی قتل فیزیکی نیست. ترور شخصیت، حذف صدای متفاوت، متهم کردن به غیرخودی بودن، و اخراج از جامعه از مواردیست که میتواند مصداقهای حمام خون روانی باشد. نگرشمرگ بردر شعارهای پیش از انقلاب آنقدر وزن داشت که بشود پیشبینی کرد در لحظهای که زمام امور از دست مجری قانون خارج شود حمام خون به راه خواهد افتاد. 

اما چرا میگویم مرگ بر یک نگرش است. ”مرگ بریعنی چه؟ یا بهتر بگویم در فرایند به زبان آوردنمرگ بر“ - فارغ از اینکه چه کسی را مخاطب قرار میدهد - نظام فکری چطور عمل میکند؟ 

مرگ بر مطالبه یا آرزوی مرگ است برای کسی. به چه دلیل؟ احتمالا به دلیل آنکه فردی کهمرگ برمیگوید خودش را آسیبدیده از مخاطبمرگ برمیداند. از او خشم دارد. از او متنفر است. او را مسئول رنجهایی میداند که مجازاتش باید مرگ باشد.”مرگ برنگرشی‌ست که میگوید جهان جاییست آسیبرسان و پر خشونت. و نسبت من با جهان اینست که محق هستم آنکه ظلم میکند را در خلوت خودم محاکمه کنم و حکم بدهم و حتی اجرایش کنم. شما به این فکر کنید که چنین نگرشی چه باوری میسازد؟ چه هدفی میسازد؟ و چه رفتاری به دنبال میآورد؟ 

به گمان من هر کسی حق دارد دیگری را بابت آسیبهایی که مستقیم یا غیرمستقیم به او رسانده متهم کند. اما فاصلهای هست بین متهم کردن کسی و محکوم کردن او. دادخواهی/دادرسی روندیست که در آن عدالت و انصاف نقش کلیدی بازی میکنند. متهم کننده وظیفه دارد دقیق و مستند از موارد اتهامی حرف بزند. آنکه متهم میشود وظیفه دارد در مورد موارد اتهامی پاسخگو باشد و البته حق دارد از خودش دفاع کند. در نهایت نفر یا گروه سومی صدای هر دو طرف را میشنود و متهم را محکوم یا تبرئه میکند. نوع و میزان مجازات را تعیین میکند. چرا این روند مهم است؟ زیرا هر کسی همواره در معرض این لغزش هست که نتواند رابطه عادلانهای میان اتهام و تعیین مجازات برقرار کند. ”مرگ بردر نفس خود به هر کسی اجازه میدهد خودش همزمان شاکی، دادستان و قاضی باشد، آن هم در دادگاهی که متهم حضور ندارد و فاقد صداست. چنین دادگاهی به احتمال زیاد ناعادلانه است. حکم غلط میدهد. مجازات نامتناسب با جرم احتمالی تعریف میکند. اتفاقی که در بسیاری از  محاکمههای عجولانه بعد از انقلاب رخ داد. از تیرباران گرفته تا مصادره اموال دیگران و مجبور کردن بخشی از جامعه به مهاجرت، خودکشی یا سکوت اجباری. 

آیا ادبیات در این حوزه حرفی برای گفتن دارد؟ بله.”جنایت و مکافاتداستایوفسکی رمانیست که سعی میکند به این سوال پاسخ دهد که در شرایط نبود یک نظام قضایی سالم و کارآمد آیا نخبه جامعه (مثلا یک دانشجوی رشته حقوق که خودش قانون میداند) میتواند راسا اقدام به محاکمه و اجرای حکم کند؟ داستایوفسکی به تفصیل از آنچه بر روان راسکلنیکف نابغه و عمیقا احساساتی رفته مینویسد و میگوید چه بر سر کسی میآید که خود راسا اقدام به محاکمه میکند. 

شعارمرگ براختیار محاکمه و قتل دیگری را به هر فرد جامعه میدهد. این اختیار آنجایی که جامه عمل بپوشاند از انسانی که زمانی در اعتراض به خشونت یا بیعدالتی برخواسته بود چه میسازد؟ به گمانم صریحترین و دقیقترین جواب را مارکز در صد سال تنهاییاش میدهد. مارکز از زبان یکی از زندانیهای آئورلیانو بوئندیا به او میگوید: ”چیزی که نگرانم میکند اینست که تو با همه نفرت از ارتش، این همه جنگهای جسورانه که با آنها کردهای، و این همه اندیشیدن به استبدادشان، حالا همه رذایل آنها را پیدا کردهای. تا جایی رفتهای که میتوان تو را مستبدترین و خونخوارترین دیکتاتور تاریخ ما دانست.“ این همان چرخه معیوبیست که مرگ بر میتواند ایجاد کند. در نبود دادخواهی، محاکمه فرق چندانی با قتل ندارد. 

در جریان اعتراضات اخیر شعارمرگ بردر کنار باقی شعارها نشسته. آیا نبایدمرگ برگفت. جواب من اینست که نبایدی وجود ندارد. قطعا گروهی عمیقا بهمرگ برباور دارد. آزادی حکم میکند این گروه اجازه داشته باشد صادقانه حرفش را بزند و البته مسئولیت چرخه خشونتی که بازتولید میکند را هم بپذیرند و آگاه باشد در این چرخه خودش به چه چیز تبدیل میشود. اما اگر کسی بهمرگ برباور ندارد باید بداند صرف همصدایی میتواند بحرانهایی به مراتب بزرگتر را در آینده رقم بزند. اگر کسی به  زن، زندگی، آزادیباور دارد، باید بداند این نگرش اساسا بامرگ بردر تناقض است. شما نمیتوانید هم مطالبه گر زندگی باشید و هم مطالبهگر مرگ بیمحاکمه. نمیتوانید از آزادی حرف بزنید و همزمان حق دفاع را از متهم بگیرید. حتی اگر متهم جانیترین و منفورترین باشد، حتی اگر جنایتکار بودنش محرز به نظر برسد، حتی اگر اکثریت در محکومکردنهای شخصیشان با شما همراه باشند. 

حال سوال اینست که اگر مرگ نخواهیم، نفرتمان را چطور ابراز کنیم. من جوابش را نمیدانم. اما میدانم جوابش هر چه باشد باید کلیدواژه دادخواهی و محاکمه را در دل خود داشته باشد. باید دادخواه باشد و حکم دادن و اجرای حکم را بگذارد برای نهادی که وظیفهاش همینست. 


هیچ نظری موجود نیست: