۱۸ مهر ۱۴۰۱

در باب ترس




بحرانها چه شخصی و چه جمعی شناخت ما را از خودمان و جهان اطرافمان تغییر میدهند. یکی از دلایل تغییر این شناخت، تجربه احساسات آشنای گذشته در شکلی متفاوت، غریب، پیچیده و گاهی حتی متناقض است. به گمانم  بخشی از جامعه ایران این روزها احساساتی چون ترس، خشم، اضطراب، امید، غم، شور، شادی، نفرت، دوستی، عشق را به شکل متفاوتی تجربه میکنند. تجربه نو تصویر گذشته را به چالش میکشد. ترسی که این روزها تجربه میشود شاید شباهتی به ترسی که به عنوان یک احساس در طول زندگیمان شناختهایم نداشته باشد. این ترس در همراه شدن با احساسات دیگری مانند خشم، امید، شور، شرافت، شرمندگی، عشق میتواند به نقطههای پر تناقض برسد. تناقضها تیغ دو لبهاند. میتوانند چنان گیج و درماندهمان کنند که با وحشت از خودمان و احساساتمان بگریزیم. در عین حال اگر تحلیل شوند میتوانند ما را به سطح بالاتری از آگاهی و شناخت نسبت به خودمان، جامعهمان و وضعیتی که در آن قرار گرفتهایم ببرند. به عبارتی دیگر تجربه جدید میتواند از مرحله یک تجربه خام اولیه عبور کند و به شعور تبدیل شود. در این پست سعی میکنم آنچه از ترس میدانم را کوتاه و ساده بنویسم. بخش عمده دانشم در این حوزه را از کتابفلسفه ترساثر لارس اسوندسن گرفتهام. پیشنهاد میکنم اگر این روزها تمرکزی نسبی دارید کتاب را بخوانید. کتاب را خشایار دیهیمی ترجمه کرده و توسط نشر گمان به چاپ رسیده است. 

ترس یکی از کلیدواژههاییست که این روزها زیاد شنیده میشود. ترس در زندگی موجودات زنده از جمله انسان کارکرد مهمی دارد. ترس یکی از عوامل اصلی بقاست. ترس کمک میکند ما خطر را حس کنیم، از خودمان مراقبت کنیم و زنده بمانیم. در عین حال ترس برای انسانها یکی از عوامل انفعال هم هست. ترس میتواند چنان ما را فلج کند که قادر به فکر کردن و پیرو آن انتخاب یک کنش نباشیم. از اینروست که اگر نگاهی به تاریخ بشر بیندازید میبینید با انقلاب کشاورزی و  شکلگیری اولین تمدنها، مسئله دوگانه قدرت-انقیاد هم زاده میشود. و قدرت از همان ابتدا از ترس در شکلهای متفاوت به عنوان حربهای برای کنترل استفاده میکند. اما ترس دقیقا چیست. 

چیزی که میتوان با اطمینان زیاد در مورد ترس گفت اینست که ترس یک احساس است. آیا میشود احساسات را تعریف کرد؟ آیا احساسات آنقدر مهم هستند که به جای آنکه بخواهیم از طریق مصداق بگوییم یک احساس چیست آن را تعریف کنیم؟ آیا این امکان وجود دارد که گروهی از انسانها در دورهای، در جغرافیایی حس مشخصی را تجربه نکنند مثلا آیا جایی، شرایط اجتماعی-سیاسیی وجود دارد که در آن شهروندان یک  شهر یا گروهی از آنها حسی به نام ترس را نشناسند؟ آیا یک احساس مشخص مثل ترس در همه به یک شکل بروز میکند؟ آیا این امکان وجود دارد که احساسات متفاوتی آنقدر شکل بروز مشابه داشته باشند که در تشخیص درست آنها اشتباه کنیم؟ 

تعریف احساسات کار سادهای نیست اما کم و بیش امکانپذیر است. لااقل در مورد ترس میتوان برای آن تعریف نسبتا قابل قبولی ارائه داد. تلاش برای تعریف کردن احساسات اهمیت زیادی دارد. زیرا بسیاری از اوقات ما حضورمان را در جهان از طریق احساسات اعلام میکنیم. وقتی به کسی عشق میورزیم، وقتی در مقابل رویدادی خشمگین میشویم، داریم خودمان را تعریف میکنیم. مثلا میگوییم الف کسیست که در مقابل سلب آزادیاش خشمگین میشود. ب کسیست که از اعتراض به تضییع حقش میترسد. به این معنی احساسات  هویت ما را میسازند و در نتیجه کنشهای ما را هم تعریف میکنند. آن خشم، این ترس تعیین میکند صاحب احساس در صحنه تاریخ چگونه بازی میکند. 

اما ترس را فیلسوفان چطور تعریف کردهاند. ارسطو میگوید ترس نوعی احساس ناراحتی و بیقراریست که از فکر مواجه شدن با بداقبالیهای ویرانگر یا دردناک در ما ایجاد میشود. آدام اسمیت میگوید هسته اصلی ترس مفروض گرفتن موقعیتی بد و منفی در آینده است که میتواند زندگی ما را به مخاطره بیندازد. تعاریف دیگر کم و بیش حول همین دو تعریف میچرخند. در تعریفهای مختلف از ترس دو عامل مشترک وجود دارد اول وجود یک شر ( یک بدی، چیزی ناخوشایند که میتواند حیات، آرامش، یا خوشبختی ما را ویران کند) دوم پیشبینیناپذیری.اینکه نمیدانیم عامل ویرانی کی به ما میرسد و چه میزان ویرانی برجای میگذارد. من ترس را اینگونه سادهسازی میکنم. ترس شری پیشبینیناپذیر است. 

بنابراین وقتی کسی میترسد به این معنیست که او احساس میکند چیزی هست که میتواند زندگیاش را ویران کند. من اسم شر را روی آن گذاشتهام. دوم اینکه در مورد رخ دادن ویرانی و میزان آن قطعیتی وجود ندارد. یک مثال تا حدی این تعریف را روشن میکند. سرطان بیماری ویرانگریست. وقتی کسی چکآپ کاملی انجام میدهد و نشانهای از بیماری ندارد نمیترسد زیرا عامل شر وجود ندارد. اما وقتی علائمی ظاهر میشود که احتمال ابتلا به سرطان را بالا میبرد ترس ظاهر میشود. این ترس تا جایی ادامه مییابد که شخص هنوز نمیداند آیا به سرطان مبتلا شده است یا نه. لحظه قطعی شدن وجود یا عدم وجود شر پایان ترس است. کسی که برایش محرز شده مبتلا به سرطان است دیگر از مرحله ترس گذشته. ممکن است برای خودش سوگواری کند. ممکن است مبارزه با بیماری را انتخاب کند یا وجود بیماری را انکار کند تا لحظه مرگ فرا برسد اما دیگر ترسی بابت ابتلا به بیماری ندارد. بنابراین اگر میخواهید ترسهایتان را بهتر بشناسید به دنبال جواب این دو سوال بگردید. اول چه شری مرا تهدید میکند، دوم چقدر اتفاق افتادن این شر محتمل است. 

پس ترس احساس مفیدیست. نترسیدن به معنای آنست که کسی توان تشخیص تهدیدها را ندارد. به معنای آنست که بقایش زودتر از دیگران به خطر میافتاد. اما همین احساس مفید آنجا که به انفعال و انقیاد بینجامد تبدیل به احساس مضرمیشود. نظامهای سالم از نظام خانواده و مدرسه گرفته تا نظام سیاسی-اجتماعی سعی میکنند میزان ترس مضر را کاهش دهند. سعی میکنند در چارچوب چیزی به نام قانون ( و نه دستور) مصداقهای شر را تعریف کنند و آن را از حالت پیشبینی ناپذیری خارج کنند. مثلا فرض نظام آموزشی خطایی به نام بر هم زدن نظم مدرسه تعریف میکند و برایش مصداق میآورد؛حرف زدن وقت درس دادن معلم، مسخره کردن دبیر، حمل سلاح گرم و سرد، تهدید یا تحقیر دانشآموزان دیگر. این نظام آموزشی برای بر هم زدن نظم جزایی هم تعریف میکند؛ اگر بار اول دانشآموزی خطا کند تذکر میگیرد، بار سوم از مدیر مدرسه اخطار میگیرد. بار چهارم والدینش احضار میشوند. بار پنجم موظف میشود در جلسه مشاوره شرکت کند. بار ششم اخراج میشود. در چنین شرایطی دانشآموز پیش از تکرار عمل خطا میداند چه در انتظارش است و میتواند تصمیم بگیرد که آیا میخواهد تن به جزای تعیین شده بدهد یا نه. شکستن قانون در چنین شرایطی آگاهانه است. شخص با آگاهی از آنچه در انتظارش است و پذیرش مسئولیت عملش دست به انجام آن میزند یا عقب مینشیند. در نظامهای ناسالم از ترس به عنوان عامل انقیاد استفاده میشود. نظامهای ناسالم شر را دقیق تعریف نمیکنند. اینکه دقیقا چه کاری در چه ابعادی خطاست و بهای دست زدن به خطا دقیقا چیست و چقدر است. مدرسهای را در نظر بگیرید که در یک کلاسش دانشآموزی به دلیل حرف زدن وقت تدریس معلم کتک میخورد، سر کلاس دیگری در همان مدرسه رنگ کیف دانشآموزی مصداق برهم زدن نظم تلقی میشود و والدینش را میخواهند و در کلاس دیگر دانشآموزی را بابت متلکی به معلم خاطی تشخیص دهند و اخراجش میکنند. در چنین مدرسهای ترس به میزان زیادی افزایش مییابد. زیرا نه تنها مصداقهای برهم زدن نظم مشخص نیست که  پیشبینیپذیری جزای آن چنان نامعلوم است که نمیشود برآوردی از بهای احتمالی کرد. حربه ترس اینگونه میتواند باعث انقیاد شود. سوالی که میتوان طرح کرد اینست که آیا این حربه همیشه و بی حد و مرز قابل استفاده است؟ برای جواب دادن به این سوال باید موضوع دیگری را هم نگاه کرد و آن اینکه آیا آدمها در شرایط مشابه احساس ترس مشابهی را تجربه میکنند یا نه. 

آدمها در شرایط مشابه الزاما احساس ترس مشابهی را تجربه نمیکنند. اما چرا؟ زیرا برآورد میزان شر یا میزان محتمل بود رخ دادن شر چیزی نیست که بشود اندازهگیری علمی کرد. این برآوردها شخصی، نسبی و شهودیست. به پسزمینههای روانی آدمها، به دانششان، به تجربههای زیستهشان برمیگردد. ممکن است شری برای کسی ویرانگر باشد، اما از دید فرد دیگری همان شر به دنبال خودش شرهای بزرگتری را بیاورد که سبب شود فرد شر فعلی را آنقدر بزرگ نبیند که ترس فلجش کند. ممکن است آنچه خوشبختی را برای کسی ویران میکند، برای دیگری حتی سایهای بر حس خوشبختیاش هم نیندازد. ممکن است شر برای یکی کم شدن یکی از صفرهای حسابش باشد و برای یکی مرگ بر اثر گشنگی. به این معنی میشود گفت ترس در شرایطی برای افرادی میتواند موضوعیتش را از دست دهد. جایی که در برآوردهای فرد شر آنقدر بزرگ است  که قطعا ویرانگر خواهد بود یا چنان محتمل است که دیگر نمیتوان به آن گفت پیشبینیناپذیر. کسی که از ترس به عنوان حربه استفاده میکند باید برآوردی داشته باشد از اینکه طرف مقابلش چه میزان شری را غیر قابل تحمل میخواند یا کجا وقوع آن را برای خودش قطعی میداند. به گمانم تراژیکترین لحظههای تاریخ یک سرزمین در آن دورهای رقم میخورد که دو گروه متخاصم از یک خاک، با یک زبان، با تجربههای کم و بیش مشترک روبهروی هم صف میکشند و هیچکدام از دیگری نمیترسد چرا که هر کدام برای دیگری تهدید بقاست. 

اما نکته آخر اینکه ترسیدن یا نترسیدن مثل همه احساسات دیگر مسریست. میشود دیگران را به ترسیدن یا نترسیدن ترغیب کرد. هر دو طرف این دعوت پر بهاست. یکی میتواند به انقیاد و مرگ انسانیت و فروریختن عزتنفس منجر میشود، یکی میتواند جان بستاند. آنکه در این میان دیگران را به میدان دعوت میکند یا برحذر میدارد باید بداند در مقابل کلامش مسئول است. دعوت به هر کدام از این دو سو زمانی اخلاقیست که به جای تهییج، قهرمان سازی یا ضدقهرمان سازی، ذهن را در مقابل این سوالها روشن کند. کدام ویرانی در انتظار ماست؟ چقدر این ویرانی محتمل است؟ برای جلوگیری از این ویرانی چه بهایی را باید پرداخت؟ آیا میتوانی بهایش را بپردازی؟ در سکوت و چشم بستن بر ویرانی چه بهایی را باید پرداخت؟ آیا میتوانی بهایش را بپردازی؟ کسی که در مسیر عقلایی جواب این سوالها را تا حدی برای خودش روشن کند  بعد از آن میتواند سوار بر دو بال احساسش تا هر جایی پرواز کند و پروازش به هر سو که باشد به گمان من بر پایههای درستی نشسته است.




هیچ نظری موجود نیست: