شخصیتهای انقلابی همیشه برای من جذاب بودهاند. در میان رمانها زیاد دنبالشان گشتهام اما هنوز هم فکر میکنم چیزی درخشانتر از گفتگوی میان جما و آرتور در رمان خرمگس پیرامون نفس تغییرات بزرگ نوشته نشده؛ کوتاه، موجز و به قدر کافی شفاف. متن را همانگونه که هست از نسخه ترجمه خسرو همایونپور، انتشارات امیرکبیر، سال انتشار ۱۳۵۶، قطع رقعی میآورم.
جما و آرتور در سالهای ابتدایی جوانی کم و بیش به سازمان ایتالیای جوان پیوستهاند. سازمانی که در سال ۱۸۳۱ توسط ژوزف مازینی بنیانگذاری شد و در مبارزات مردم ایتالیا برای اتحاد کشور و خلاصی از سلطه اتریشیان نقش مهمی بازی کرد. داستان به حوالی سال ۱۸۳۳ برمیگردد. جما و آرتور که هر دو رویای ایتالیای آزاد را در سر دارند و دلباخته یکدیگرند طی ماجرایی مسیرشان از هم جدا میشود و سالها بعد در جریان سربرآوردن قیامها دوباره دیدار میکنند. هر دو مثل روزهای نوجوانی-جوانی شور انقلابی دارند. با این تفاوت که تجربه زیسته متفاوت این دو نفر و آنچه بر هر دو رفته از آنها انقلابیونی ساخته با دو دیدگاه متفاوت. جما و آرتور بر سر حمایت یا عدم حمایت از یک گروه زیرزمینی که قصد قیام مسلحانه را دارند گفتگو میکنند.
”جما: البته در حال حاضر، مشکل کنونی را که حضور یک جاسوس باهوش یا یک کارمند نادرست سبب شده است، از میان برمیدارد؛ ولی این که آیا در عوض آن مشکل از میان رفته، مشکلات سختتری ایجاد نمیکند مسئله دیگریست. این در نظر من، به مثال آن خانه پاک روفته و هفت شیطان شباهت دارد. هر کشتار فقط پلیس را شریرتر میسازد و مردم را به تجاوز و وحشیگری بیشتر خو میدهد. و شاید آخرین وضعِ اجتماع، بدتر از نخستین وضع آن گردد.
آرتور: به نظر شما، زمانی که انقلاب فرا رسد چه حادثهای رخ خواهد داد؟ خیال میکنید ملت در آن موقع به تجاوز خو نخواهند گرفت؟ جنگ، جنگ است.
جما: آری. اما انقلاب علنی مسئله دیگریست. این در زندگی مردم یک لحظه است و قیمتیست که ما باید همه برای پیشرفت خود بپردازیم. شک نیست که وقایع وحشتناکی رخ خواهند داد. در هر انقلابی باید رخ دهد - اینها واقعیتهای مجزایی خواهند بود؛ خصوصیات استثنایی یک لحظه استثنایی. ترسناکترین چیزی که در این خنجرزدنهای نامنظم وجود دارد اینست که بصورت عادت درآید. مردم آن را به دیده یک حادثه هر روزی مینگرند، و احساسشان نسبت به تقدس حیات بشری سست میگردد. اقامت من در رومانیا چندان طولانی نبوده است ولی همان اندازه هم که با مردم آنجا سر و کار داشتم در من این تصور را به وجود آورد که آنان به یک تجاوز غیرارادی خو گرفته یا در شرف خو گرفتناند.
آرتور: بدون تردید، این بهتر از آن است که مردم به یک اطاعت و فرمانبرداری غیرارادی خو بگیرند.
جما: من اینطور فکر نمیکنم. همه عادات غیرارادی، بد و ناپسند و این یکی وحشیانه نیز هست. البته اگر شما کار یک فرد انقلابی را فقط بزور گرفتن امتیازاتی معین از حکومت بدانید، آنوقت آن دسته مخفی و آن خنجر باید در نظرتان بهترین سلاح جلوه کند، زیرا چیز دیگری وجود ندارد که حکومتها تا این اندازه از آن هراس داشته باشند. ولی اگر فکر کنید -من نیز چنین فکر میکنم- کوتاه کردن دست حکومت فیالنفسه پایان کار نیست بلکه وسیلهای برای رسیدن به پایان کار است و آنچه ما واقعا در طلبش هستیم ساختن روابط میان انسانهاست، آنوقت باید به نحو دیگری دست به کار شوید. عادت دادن مردم ناآگاه به منظره خون، طریقه بالا بردن ارزشی که آنان برای حیات بشری قائلند نیست.“
به گمان من کل رمان برای همین چند پاراگراف نوشته شده. باید کتاب را بخوانید تا ببینید کدام ویژگیهای شخصیتی آرتور و جما، کدام تجربهها، کدام زخمها آنها را به دو نگاه متفاوت میکشاند. هر دو رنجکشیدهاند. رنج جما ریشه در عذاب وجدانی دارد که سبب شده او سالها خودش را به خاطر نادیده گرفتن ارزش حیات یک انسان به پای میز محاکمه بکشد. رنج آرتور ریشه در خشمی دارد که به جا و قابل فهم است. به او دروغ گفتهاند و با محروم کردنش از واقعیت نه تنها او را تحقیر کردهاند که اعتقادات او را نیز به بازی گرفتهاند. هر دو در طی سالیان، با رنجشان دست و پنجه نرم کردهاند. جما روحش صیقل خورده تا جایی که نسبت به کوچکترین ضربهای به ارزشهای انسانی و تهدید حیات انسان واکنش نشان میدهد. او سخت پایبند اخلاقیاتیست که حتی بیاحترامی را به عنوان نوعی قتل نفس روا نمیدارد. آرتور از خشمش توانی ساخته مافوق بشری، توان نفرت ورزیدن و روی دیگرش لاجرم عاشقی. توان تحمل درد و قدرت عجیب ایستادگی و مبارزه که از احساسات به شدت برانگیخته شدهاش چون چاه نفتی بیانتها تغذیه میکند. اگر چه هر دو به ایتالیای آزاد و متحد فکر میکنند و اگر چه هر دو انقلاب را راه نجات ایتالیا میدانند اما گذشتهشان و دغدغه ذهنیشان برای هر کدام معیاری متفاوت جهت محک زدن درستی گامهایشان میسازد. معیار جما در سنجش درستی گامهایش موفقیت در مراقبت از ارزشهای انسانی مطلوبش است و معیار آرتور موفقیت در ضربه زدن و تخریب حریف.
مبارزه مردم ایتالیا که در سال ۱۸۳۱ آغاز میشود نزدیک به چهل سال بعد در ۱۸۷۰به نتیجه میرسد. رمان ما را به چهل سال بعد از شروع این مبارزه نمیبرد. اما میشود با مطالعه ایتالیای بعد از ۱۸۷۰به این سوال جواب داد که در تلاش دو گروهی که میشود آنها را ذیل دو شخصیت آرتور و جما دستهبندی کرد، در نهایت کدامشان نقش پررنگتری در تغییر بزرگ داشتهاند. اگر چه جما و آرتور بر سر گریزناپذیری تغییر بزرگ، خشونت آن، و فجایعی که به دنبالش میآید اختلاف نظری ندارند اما مسیر این دو به دو چشمانداز متفاوت ختم میشود. انقلابی که جما به دنبالش است انقلابیست در عمیقترین لایههای اندیشه و نگرش انسانی. او میخواهد عمل انقلابیاش به تغییری معنادار در روابط میان انسانها منجر شود. در عوض انقلابی که آرتور به دنبالش است میخواهد قدرت را دست به دست کند؛ از گروهی که در تحلیل خودش فاسد و ناکارآمد است به گروه دومی که درستکار و کارآمد میداند.
من اولین بار رمان خرمگس را سال سوم دبیرستان خواندم. دورانی که احساسات نوجوانی-جوانی در اوج خلوص و البته قدرت خود است. بعد از آن کتاب را به کرات خواندهام. داستان در ظاهر بیشتر مناسب سرهای پرشور سالهای اول جوانیست. پلات تکراری یک کشیش گناهکار و مواجهه با گناه و روایتی رمانتیک از مبارزه انقلابیون رمان را به نظر سطحی میکند. اما در طول این سالها من هر بار کتاب را دوباره خواندم، بعد از هر بحران جمعیمان درکی متفاوت از آن پیدا کردهام. خرمگس رمانیست که میگوید چطور دختر و پسری سر به زیر که میتوانستند شاعرانی آرام و عاشقانی پرشور باشند به انقلابیونی کاریزماتیک تبدیل میشوند. مهمتر از آن میگوید چه چیز سبب میشود آنها که خواهان تغییرات بنیادینند، درک متفاوتی از ماهیت این تغییر پیدا کنند و مسیرهای متفاوتی پیش بگیرند.
رمان را هر بار خواندهام برایم سوالاتی پیش آمد. جواب بعضیهاشان را در مطالعاتم پیدا کردم و برای برخی هنوز جوابی ندارم. از خودم پرسیدهام انقلابیون مشروطهخواه به دنبال تغییر در روابط مردم بودند یا جابهجایی قدرت؟ انقلابیون پس از مشروطه که رضای میرپنج خفهشان کرد چطور؟ محمدرضای پهلوی در انقلاب یک نفرهاش به دنبال چه تغییری میگشت؟ انقلابیون پنجاه و هفت چه نوع رابطه انسانی را در چشماندازشان تصور کرده بودند، با چه معیارهای اخلاقی، با چه ارزشهای انسانی و برای تحقق آن چه کردند؟
سوالهای دیگری هم هست که کلیترند. آیا قدرت حاکم و مسلط، شکل روابط میان انسانها را میسازد؟ آیا داشتن تصویری از شکل مطلوب روابط انسانی بر ساختن یا انتخاب کردن نظام سیاسی مطلوب تاثیر میگذارد؟ چه رابطهای میان نوع مناسبات انسانی و جنس نظام سیاسی حاکم وجود دارد؟ نیروی محرکه انقلابیون تاریخ صد و اندی سال گذشته ما، خشم و نفرت بوده یا اخلاق انسانی؟ سهم هر کدام در هر کدام از انقلابها چه بوده؟
جما از چیزی به نام تقدس حیات بشری حرف میزند. برای جما ”زندگی انسان“ مقدس است. یا مرتبهای از تقدس دارد. تقدس زندگی یعنی چه؟ چه تفاوتی هست میان آنکه ”زندگی“ در مرکز خواستهاش است و آنکه ”قدرت“ را در مرکز خواستهاش قرار داده؟
این روزها که رمان خرمگس را دوباره خواندم، داستان را از بعد دیگری غمانگیز یافتم. لابهلای خطوط نوشته چیزی از دید پنهان است که با نبض پر التهاب امروز میتوان آن را بیرون کشید. خشم، نفرت و عشق نیروهایی پر قدرت، هیجانی و برانگیزانندهاند. زبان تندِ سوار بر این نیروها، مسحورکننده است. صدای رسایی که بر هیجان سوار میشود، مغلوب کننده است. در مقابل تعریف ارزش زندگی انسان، پاسداری از آن، تعریف اخلاقیاتی که به مراقبت از خود زندگی، نفس زندگی میانجامد روندیست عقلايي، بی سر و صدا و اغلب در ظاهر محافظهکار. این روزها از خودم میپرسم میان قهرمانی به نام جما و قهرمانی به نام آرتور کدام ممکن است مردم را مسحور خودش کند. جواب من اینست که در فضای شتابزده، هیجانی، بیتمرکز، کمعمل و نیازمند به نمایشگذاشتن خود به عنوان یک معترض شجاع این آرتور است که دیگران را پشت سر خودش بسیج میکند. در مقابل در فضایی که کنترل هیجان را بخش ضروری روند تغییر میداند، میتواند به سکوت بنشیند، میتواند فکر کند، نقد کند و فرصت دوبارهخوانی نوشتهها و گفتهها و شنیدهها را به خودش بدهد این جماست که دیگران را بسیج میکند.
به گمانم در هر بحران پر رنجی رویای تغییر بزرگ شکل میگیرد و لاجرم جماها و آرتورها هر دو ظهور میکنند. آنهایی که برای یک نظم جدید اخلاقی تلاش میکنند و آنهایی که برای یک نظم سیاسی جدید وارد میدان میشوند. اما در نهایت این مردمند که تصمیم میگیرند در میدانِ هیجان، هورا بکشند و فحش بدهند یا در میدانِ تعقل، هر قدم را با وسواس انتخاب کنند و از حرکت لاکپشتیشان، از سکوتشان، از محکوم شدنشان به بزدلی یا میانهروی نترسند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر