بمون
اگه به رفتن از این خاک فکر میکنی
اگه به انتخاب مرگ فکر میکنی
اگه داری آروم آروم تو لاک خودت فرو میری
اگه داری یک قدم، فقط یک قدم عقب میشینی
نرو
عقب نکش
بمون
بهت احتیاج دارم.
بهت نیاز دارم. بهت نیاز داریم. ما بهت نیاز داریم. من، آدمهایی مثل من که تا خرخره تو کثافت و دروغ فرو نرفتیم. مایی که رانت نمیگیریم. انتخابمون این بوده که نگیریم. مایی که جیبهامون خالیه. انتخابمون این بوده که با هر پولی پرش نکنیم. مایی که شهروند درجه دومیم اما انتخاب ما نبوده. مایی که شهروند این خاک حساب نمیشیم چون دیگران اینطور انتخاب کردن، دیگران جنگ راه انداختن، دیگران عرصه رو بهمون تنگ کردن. مایی که حق برابر با دیگری نداریم چون دیگری قانون رو نوشته؛ به نفع خودش. مایی که از آموزش با کیفیت محرومیم. ما که از آموزش به کل محرومیم. مایی که خرید و فروش میشیم. مایی که پول دوا و دکتر نداریم. مایی که نسلمون داره منقرض میشه. مایی که از ریشه درمون میارن تا جاش واسه همونایی که .. همونا ویلا بسازن تا در ویویی ابدی، کوهها و رودها و جنگلها رو ببینن. ابراهیم نبوی تو کتاب واژههای زندانش نوشته توی زندان به این آدما میگن کیسه ان. واژه انتخاب هرکی بوده، من که خوشم اومد؛ اونایی که بیشتر از نیازشون میخورن، میبلعن، میخرن. جریب جریب زمین دارن، واحد واحد خونه خالی دارن، اینجا و اونجا ویلا دارن. صفرای حساباشون سر ریز کرده. اونایی که من و تو رو بازی میدن و جیبمون رو خالی میکنن و مفتخرن به این کار. مفتخرن که میتونن، باهوشن، زرنگن، روابط اجتماعی خوبی دارن، کاریان. کاری، میدونی.
بهت نیاز دارم. بهت نیاز داریم. چون نمیخوام، نمیخوایم گرگور سامسا بشیم. انتخابمون نیست و اونا چی میخوان؟ میخوان از ما یه گرگور سامسا بسازن؛ سوسک کافکا. موجود بدبخت فلکزدهای که بیوجود شده. بیوجودی بد چیزیه. اینکه آروم آروم لاک دربیاری. شیش تا دست و پای تیغدار و یه صبح از خواب پاشی و ببینی به پشت افتادی روی لاکت و حتی نمیتونی بچرخی. اینکه موجودی بشی که قراره، انتظار میره فقط تو فاضلابها بپلکه. از پسماند همون کیسههای ان بخوره، تو همون کثافت بخوابه، همونجا بمیره و اگه دست بر قضا از لولههای بلند و فیلتردار فاضلاب بالا کشید و رسید به دفتر کار، خونه، ویلای قشنگ و تمیز همون کیسه انها باهاش چکار میکنن؟ با نفرت و چندش نگاهش میکنن، کلفت و نوکر و آبدارچی و سرایدار رو صدا میزنن و میگن این سوسک کثیف رو از جلوی چشم من دور کن. جوری توی سرت میزنن که ترکیدن شکمت صدا بده، دلرحمترها مسمومت میکنن و وایمیسن به تماشای اینکه چطور دوباره روی لاکت میافتی، دست و پا میزنی، دست و پا میزنی و ریغ رحمت رو سر میکشی، بعد با خاکانداز برت میدارن، میندازن تو کاسه توالت و سیفون رو میزنن، جنازهت هم حتی باید برگرده به همونجا که کیسه انها خودشون رو تخلیه میکنن.
بهت نیاز دارم. بهت نیاز داریم. دنیا پر شده از کیسه انها و گرگور سامساها. نه فقط اینجا. همه جا. دنیا رو گند برداشته. راه میرن و داد میکشن که فردیت. ورکشاپ و کلاس میذارن که خودت، فقط به خودت فکر کن. اگر ببری خودت کردی، اگه ببازی خودت کردی. بهت میگن قانون جنگله، انتخاب کن آهو باشی یا شیر. بهت میگن تند بدو که شکارچی باشی، کند بدویی شکاری. اما دنیا اتفاقا نشون میده ”ما“ بدجوری به هم وصلیم. طالبان قدرت رو در افغانستان به دست میگیره. عراق محدودیتهای بیشتری میذاره. خفقان ترکیه سنگینتر میشه. خبر از اقلیم کردستان میاد که بنیادگرایی طرفدارهای بیشتری پیدا میکنه. یک دفعه از تو لپلپ یه عقیده تازه باب میشه که این مهاجرها هستن که کشورهای میزبان رو ناامن کردن. درهای دنیا به روی مهاجرها بسته میشه. راستهای افراطی وجب به وجب اروپا رو فتح میکنن. آمریکا حبابهاش یکی یکی میترکه. اسراییل ادا رو میذاره کنار و نشون میده چطور میتازه، مصادره میکنه، میکشه. چین قدرت میگیره. بزرگ میشه. بزرگ میشه. بی اینکه من و تو بدونیم این قدرت تعیین کننده دقیقا کیه، چیه؟ ما به هم وصلیم. ایدهها توی هوا شناورن، مرز نمیشناسن، حتی پیشنیه تاریخی نمیشناسن. راه میفتن و اگه با منطقت سازگار باشن میشینن تو ذهنت. ایدههای امروز، ایدههای ویرانگریان. ایدههای انفعالن، ایدههای گریزن به جای ایستادن و جنگیدن.
راستش اگه دنیا حالش خوب بود به خودم اجازه نمیدادم بگم بمون. اصلا میگفتم برو هر جایی که لذت بیشتری در انتظارته. حتی انتخاب مرگ هم تو چنین شرایطی شیرینه. مردن در آرامش، پایان خوشایندیه. اومدن انتخاب ما نیست. کی حق داره بگه مرگت رو خودت انتخاب نکن؟ به خودم اجازه نمیدادم بگم عقب نکش. اصلا میگفتم دوست داری عقب بکشی، عقب بکش. حال جهان بهتر از اونیه که یه قدم من و تو تاثیر چندانی روش داشته باشه. بودن من و تو وقتی همه چیز سر جای خودشه، حتی وقتی کمی تا قسمتی سر جای خودشه، بیشتر یه عدده. یک چند میلیاردیوم. اما وقتی اوضاع خرابه، هر یه نفر یه دنیاست، یه نیروی خفتهست برای کند کردن سقوط جهنمی همهمون؛ ادمها، یوزها، پروانهها، کوههای یخی، بچههایی که امروز به دنیا پا گذاشتن، بچههایی که امروز هفت ساله شدن، بچههایی که امروز نطفهشون بسته شده. تو دوره صلح، سرباز، فقط سربازه. اما تو جنگ، سرباز میتونه وزیر بشه اگه عقب نکشه و وزیر میتونه خیلی کارها بکنه. جنگه. من و تو سربازیم. بمون. عقب نکش. بهت نیاز داریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر