۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

بازخورد میم درمورد کتاب یک، دو، سه، نویسندگی

هیچ چیز به اندازه یک گفتگوی خوب لذت‌بخش نیست؛ به خصوص نطلبیده‌اش. هنوز منتظر بازخورد کتاب نبودم که اولی‌اش رسید. میم بازخوردش را از کتاب یک، دو، سه، نویسندگی در چهارده سوال در نظرات پست قبل مطرح کرده بود. حیفم آمد تجربه این گفتگوی دونفره را در بخش نظرات بگذارم. بنابراین بخش سوالات میم را یک پست جدا کردم. سعی کردم سوالات را تا آنجا که می توانم با دقت پاسخ دهم. می‌دانید مسئله فقط کتاب نیست. مسئله حس داشتن فصل مشترک، حس زنده بودن، و زنده نگه داشتن امید است. اگر کل متن برای یک خوانش وبلاگی بیش از اندازه طولانی ست فقط موارد یک، دو، چهار، پنج و یازده را بخوانید. 

1.        سوالی که آخر صفحه 44 از خودم پرسیدم: آیا متفکر ها الزاما جواب سوال هاشون رو پیدا می کنند؟ این طور به نظر میاد که سوال هایی رو طرح می‌کنند که با مشارکت به جوابی یا نگاهی برسن. اگه به جوابی نرسیده باشه یه متفکر که شرط نویسنده خوب بودنه میتونه درست اون مبحث رو تو داستانش طرح کنه؟
من با این نظر موافقم که متفکرین در گام اول کارشون طرح سواله. اینکه متفکری بتونه برای سوال مطروحه خودش یا دیگران جوابی ارائه بده در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیره. نویسنده‌ها در داستان‌هاشون گاهی در موضع اول قرار می‌گیرن و گاهی در موضع دوم. به عنوان مثال داستایوفسکی در کتاب "جنایت و مکافات" به طرح این سوال می‌پردازه که آیا همه افراد جامعه ملزم هستند برای اجرای عدالت منتظر عملکرد مجری قانون بمونن یا اینکه در جامعه گروه نخبه- که به گمان داستایوفسکی توانایی قرارگیری در موقعیت تشخیص حق از باطل و اجرای عدالت رو دارن- می‌تونه خودش وارد عمل بشه و عدالت و اجرا کنه. مثال مورد دوم رمان "سیمای زنی در میان جمع" اثر هاینریش بل هست. هاینریش بل همراستا با عقاید مارکوزه معتقده ساختن یک جامعه نو فقط از طریق انکار وضع موجود می‌تونه صورت بگیره. یعنی اینکه برای ساختن یک جامعه نو نیاز هست گروهی از افراد اون جامعه بازی مرسوم اعم از اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی- رو به هم بزنن. بنابراین در داستانش اون شهروند ایده‌آل آنارشیستی که می‌تونه جامعه نو رو بسازه با جزئیات و دقت زیاد توصیف می‌کنه. هاینریش بل در این رمانش داره راه حل ارائه می‌ده. اگه من در کتاب جایی مطلبی ذکر کردم که این ذهنیت ایجاد می‌کنه که متفکری که راه حل نداره نمی‌تونه در جایگاه نویسنده قرار بگیره اشکال از نگارش منه. من یک بار دیگه کتاب رو مرور می‌کنم ببینم چنین ذهیتی رو القا کردم یا نه.
2.        اگه به سوال‌های مفهمومی‌ای که طرح میشه، نه کلیت نوشتن، مثلا راجع به شخصیت های مختلف و ... و چیزهایی که مربوط به جهان بینی هر کسی میشه نتونیم جواب بدیم نمیتونیم همچین کلاسی رو اداره کنیم؟
خب جواب دادن به این سوال مشکله. می‌شه جواب آره و نه رو همزمان به این سوال داد. واقعیت اینه که اگه آموزگار کلاس خودش تا حدودی "متفکر" نباشه، و نگاه دقیق به اطرافش نداشته باشه کلاس انقدر از محتوا خالی می‌شه که می‌تونم بگم عملا اثربخشی‌اش رو از دست می‌ده. اما اگه از من بپرسی خب این سطح حداقلی کجاست براش جواب ندارم. چیزی نیست که بشه با متر اندازه‌گیری کرد. فکر می‌کنم باید هر کسی که می‌خواد در جایگاه آموزگار این کلاس قرار بگیره ببینه آیا "تا حدودی" می‌تونه به این دسته از سوال‌ها جواب بده یا نه. یک نکته دیگه هم هست و اون اینه که این کلاس آموزش دوجانبه برای دانش‌آموز و آموزگاره. سوال‌هایی که از طرف دانش‌آموز مطرح می‌شه معلم رو وادار به فکر کردن می‌کنه و همین مسئله آروم آروم سبب رشد معلم می‌شه.
3.        صفحه 68 قسمت "چند نکته مهم" احساس کردم یک گروه درمانیه مثل گروه درمانی‌ها تو روانشناسی ولی این گروه "درمانی" نگرشِ همه افراد جامعه رو _حداقل اون مقطع خاص رو_ شامل می‌شه و این خیلی خوبه که تو مدارس یه همچین کلاسایی باشه . درمان واژه خوبی شاید نباشه شاید پرورش بهتر منظورم رو برسونه.
حرفت کاملا در مورد گروه درمانی درسته. در مورد جنبه درمانی-‌ پرورشی این کلاس مقاله‌ای نوشتم که امیدوارم فرصت کنم ترجمه‌ و چاپش کنم.
4.        صفحه ی 72. برگزاری همین کلاس‌ها برای سنین پایین‌تر مثلا راهنمایی چطور می‌شه؟ البته با اعمال تغیرات گروه سنی. یعنی سن راهنماییِ مقطع دوم و سوم زوده؟ چقدر باید ساده‌ترش کرد؟ می‌دونم جواب این سوال یه مطالعه بزرگ خودش می‌خواد اما در حد کلی شاید. رو چه قسمت هایی باید تمرکز کرد که تغییر داد برنامه کلاس رو؟
من استفاده از طرح درس این کتاب رو برای سنین راهنمایی توصیه نمی‌کنم. این کتاب در حقیقت باید بعد از کتاب آموزشی دوره راهنمایی درمی‌اومد که نشد. اگر محاسبات من درست پیش بره کتاب دوره راهنمایی دو سال بعد به بازار خواهد اومد. دوره نوجوانی قبل از پانزه سال دوره بسیار حساسیه. تجربه من نشون می‌ده که در این دوره بهتره از آموزش‌هایی که پتانسیل ایجاد چالش‌های بزرگ رو داره پرهیز کرد. شما در این شیوه آموزش گاهی با ابعادی از زندگی اجتماعی یا ابعادی از شخصیت آدم‌ها مواجه می‌شید که به شدت تلخ، زننده، ناامیدکننده و گاهی غیراخلاقیه. شما نمی‌تونید پیش بینی کنید در مسیر نوشتن نویسنده‌تون چه چیزهایی کشف خواهد کرد. گروه سنی نوجوان هنوز آمادگی درک و مواجهه با جنبه‌های تلخ زندگی یا دوگانگی‌های آزاردهنده زندگی رو نداره. می‌تونه جریان خیلی سریع دانش‌آموز رو به سمت ناامیدی ببره. بنابراین حدی از بلوغ برای آموزش این کتاب لازمه. برای قوی کردن مهارت تفکر در سنین راهنمایی راه‌های دیگه‌ای هست که هم شیوه آموزش شادتر و پرهیجان‌تری داره و هم با احتیاط از کنار جنبه‌های چالش‌برانگیز تفکر که به راحتی قابل هضم نیست عبور می‌کنه.
5.        صفحه 72. ترکیب سنی چی؟ مثلا تو کانون پرورش فکری همیشه کلاس هایی از این دست پیدا میشه اما نه انقدر جامع و منظم و از پیش فکر شده به این عمق. معمولا کلاس‌ها تو کانون پرورش فکری یه محدوده 4 ساله رو در بر میگیره گاها بیشتر . این ترکیب سنی و فاصله ها تا چه اندازه به برنامه کلاس لطمه نمیزنه؟
من به جرات می‌تونم بگم این کلاس برای گروه سنی پانزده تا هجده سال یک "اتفاقه". اثرگذاری خوبی داره و می‌تونه گاهی مسیر زندگی رو عوض کنه. مشارکت بچه‌های زیر چهارده سال رو در کلاس درس پیشنهاد نمی‌کنم. در مورد بازه سنی کلا معتقدم هر چی مخاطبین یک کلاس بازه سنی کمتری رو شامل بشن بهتره. دلیل من هم اینه که از اونجایی که گفتگو در این کلاس نقش اساسی بازی می‌کنه. همسطح بودن توان گفتگوی شرکت‌کنندگان در کلاس مهمه. وقتی شرکت‌کنندگان از گروه‌های سنی خیلی متفاوت در کلاس شرکت کنن مشکلی که پیش میاد اینه که امکان گفتگوی موثر از بین می‌ره. حرف‌ها برای یک گروه سنی می‌تونه خیلی پیش‌پا افتاده باشه و برای یک گروه دیگه قابل فهم. کار زمانی راندمان بالا داره که بچه‌های یک کلاس زبان همدیگه رو بفهمن.
6.        بارها به داستان‌های محدوده سن و فرهنگ اشاره کردید اما واقعیت اینه که حتی خیلی از بهترین نویسنده‌ها هم یه زندگی ایده‌ال سریال تلوزیونی‌ای رو ارائه میدن. حتی توی جشنواره‌های ادبی دانش‌آموزی که از همه استان‌ها میان کمتر فضای خاص فرهنگی خاص دیده میشه. یا شاید من ندیدم.
من خیلی موافق نیستم که خالی از منبع هستیم اما قبول دارم که دسترسی به ادبیات‌ فرهنگ و قومیت‌های مختلف و طبقات اجتماعی مختلف کمی سخته. در حال حاضر ادبیات جنوب بسیار غنیی داریم. نویسندگان کرد و ترک ایرانی هم آثار خوبی دارن هرچند کمتر شناخته شده‌اند. خطه شرق با نویسندگان خوب کرمانی از نظر ادبیات وضعیت خوبی داره. در تقسیم بندی ادبیات شهری و روستایی هم وضعیتمون بد نیست. در تقسیم بندی طبقه اجتماعی-اقتصادی هم می‌شه کارهای خوب پیدا کرد. جا داشت این کتاب یک راهنمای انتخاب داستان هم می‌داشت. حتما این ضعف رو در چاپ بعدی برطرف می‌کنم و سعی می‌کنم یه لیست راهنمای انتخاب داستان به کتاب اضافه کنم.
7.        صفحه 74 پاراگراف اول که شروع ش با کلماتِ "جلسه یازدهم"ِ. اگر کلاس ها این طور برگزار بشه یک سری استقبال می‌کنند. و یک سری هم با سیستم آموزشی‌ای که اکثرا توش بودن انتظار دارن حجم عظیمی از اطلاعات رو هر جلسه بگیرند. یک اداره کننده کلاس به این افراد چه پاسخی بده بهتره؟ مثلا این که کل چیزی که راجع به داستان نویسی هست تمرینه و ما اومدیم تمرین  کنیم؟ یا جواب هایی از این دست ؟یا کلا باید از نگاه دیگه ای که من ازش آگاه نیستم جواب داد؟
به نظرم در هر کلاس آموزشی لازم هست دو مسئله ابتدای دوره روشن بشه. اول اینکه چه چیزهایی یک دوره آموزشی یاد خواهد داد و دوم اینکه چه چیزهایی یک دوره آموزشی یاد نخواهد داد. در نظر یکی از دوستان نوشتم که این کلاس برای چه کسانی مفید نیست. توضیح این مسئله در ابتدای دوره آموزشی بخشی از مشکل رو حل می‌کنه. اما جوابی که سر کلاس می‌شه داد اینه که یادگیری طبقه بندی‌ها و اصطلاحات (به عنوان اطلاعات) آیا می‌تونه از کسی نویسنده بسازه. این دسته از اطلاعات توسط چه گروهی و برای چه منظوری تهیه و تدوین شده. توضیح بیشتر در این مورد رو ارجاع می‌دم به کارگاه‌ تابستونی‌م در مورد استفاده از این کتاب.  
8.        صفحه‌ی 74-75 نکته اول نکات مهم. مثال اگه بزنید براش خیلی برام واضح تر میشه. "مقدمه ی شما باید بتواند دانش آموز را به سوی پیدا کردن داستان هایی که مفاهیم را توضیح میدهد و زندی گی روزمره شان رخ داده هدایت کند."
ببین می‌شه مفاهیم رو در یک تعریف جامع و مانع و گاهی انتزاعی گنجوند. مثلا می‌شه برای تعریف عشق سراغ غزالی رفت و تعریف غزالی رو از عشق آورد اما این طور نگاه کردن به موضوعات کار رو در کلاس پیش نمی‌بره. آموزگار سر کلاس به نوعی تعریف احتیاج داره که ساده فهم باشه و تعریف بتونه دانش‌آموز رو کمک کنه که آدمی، ماجرایی در ارتباط با موضوع در ذهنش پیدا کنه. مثلا برای دخترهای پانزده‌ساله اگه عشق رو اینطور تعریف کن که عشق احساسیه که شما رو تشنه یک لحظه شنیدن صدای معشوق یا دیدن روی معشوق یا بوئیدن معشوق می‌کنه استارت خوبی زدید. این سطح تعریفی برای دختران پانزده ساله قابل درکه و می‌تونن مابه‌ازای خارجی براش پیدا کنن. در نسخه بعدی حتما مثالی به نکته اول اضافه می‌کنم.
9.        صفحه‌ی 77. سه خط اول صفحه. اونجا که زوایه دید می‌دیم به بچه‌ها باید با در نظر گرفتن توانایی‌هایی که ازشون دیدیم باشه یا انتخاب اتفاقی باشه؟
به این مسئله تا حالا فکر نکردم. سئوال خوبی بود، جواب ندارم براش.
10.    صفحه‌ی80 اول صفحه درست فهمیدم که با این کار به دانش آموز بگن که "تغییر زاویه دید اینه و اینطوریه" ؟
دقیقا
11.    اگر بخوایم کتاب رو درس بدیم بهتره که بچه‌ها خود آموز رو داشته باشند؟ اگر جواب مثبته با قسمت راهنمای معلم چه باید کرد؟ بهتره بچه‌ها بخوننش؟ یا نه؟ بهترین تصمیم چی هست؟
دست روی چالش اصلی من گذاشتی. راستش در طرح اولیه قصد داشتم سه کتاب خودآموز، کتاب کار دبیر و کتاب کار دانش‌آموز تدوین کنم. اما مسئله این بود که اصلا نمی‌دونستم چنین کاری چقدر می‌تونه با استقبال مواجه بشه و چقدر جای یک کار آموزشی دقیق این وسط خالیه. متاسفانه نهادهایی هم نداریم که بتونه نیاز بازار رو ارزیابی کنه یا از چنین کاری حمایت کنه یا تبلیغات بعد از انتشار رو انجام بده. ساز و کاری در نظام آموزشی- مثل باقی بخش‌ها- نداریم که بتونه بگه این کتاب در بازار کتاب‌های آموزش داستان‌نویسی کجا قرار می‌گیره. این کارها مثل پرت کردن تیری در تاریکیه؛ انجام یک کار بدون چشم‌انداز، برنامه کلان آموزشی و کمترین حمایت ممکن. برای همین هم تصمیم گرفتم یک کار جمع و جور ارائه بدم و نیاز بازار رو بسنجم. قطعا اگر بازخورد این باشه که کتاب مفیده و سوالات زیادی روی میزه این کتاب رو به سه کتاب تبدیل می‌کنم. دبیر نیاز به اطلاعات بیشتر داره. خودآموز نیاز به یک راهنمای مفصل مطالعه داره. و دانش‌آموز نیاز به یک سری بازی‌های خلاقه تشویق‌کننده. در حال حاضر کتاب رو طوری تنظیم کردم که دانش‌آموز نیاز الزامی به خوندن کتاب نداشته باشه. بخش خودآموز عملا توسط دبیر در کلاس پوشش داده می‌شه اما خوندن کتاب با چشم‌پوشی از بخش آموزگار می‌تونه برای دانش‌آموز مفید باشه.
12.    صفحه‌ی 92. از قبل به دانش آموزا باید بگیم روند این چند جلسه اینه که نگران نوبت رسیدن بهشون نشن؟ باید به بچه ها شفای و واضح بگیم که در اصلاح کار هم دیگه، مثل اصلاح کار خودشون، یاد می‌گیرند؟ من همش فکر می‌کنم اگه این کلاس بخواد جایی برگزار بشه بچه‌ها تو کار گروهی در کمک به هم کوتاهی می‌کنن. این که با وضعیتی که می‌بینم تو جامعه و اون سن (البته دبیرستانی های الان به گمونم نسبت به دانشگاهی‌هایی که بیشتر از دبیرستانی‌ها دور و برم هستن، بیشتر به هم کمک می‌کنن)، مثل انجمن های ادبی دنبال خرد کردن هم باشن. خیلی باید موشکافانه عمل کنه اداره کننده کلاس. چطور به این توانایی باید رسید؟
جلسات درس ششم نفس‌گیره. این تجربه من بود. دیکتاتورها سر برمی‌دارن. می‌تونم بگم وحشتناکه وقتی می‌بینی چقدر دیکتاتور کوچولو اطرافت نفس می‌کشن. باید دائم با بچه‌ها حرف بزنی، گروه به گروه و یادشون بدی به حرف دیگری چطور گوش بدن. چرا مهم که به هم کمک کنن و نفعشون در کمک به دیگران چیه. در حقیقت در جلسات ششم تو یک آزمایشگاه ساخت یک جامعه مدنی رو در دست داری. گفتن اینکه همه کارها خونده خواهد شد با آموزگاره. گاهی اگر از ابتدا بگی که همه داستان‌هاشون خونده و بررسی خواهد شد بچه‌ها شروع به تعریف و تمجید کار بقیه می‌کنن که در نوبت خودشون همین وضعیت تکرار بشه گاهی اما اگر نگی بچه‌ها نقد سختی در مورد دوستانشون انجام می‌دن. دوست داشتم اول درس جلسه ششم بنویسم به جهنم خوش آمدید. برای دبیر تجربه دردناکیه. اینکه دقیقا چه باید کرد رو ارجاع می‌دم به کارگاه آموزش استفاده از کتاب برای دبیر.
13.    صفحه‌ی 93. 5 خط آخر. چطور باید اینطور بچه‌ها رو تصحیح کرد؟
باز هم ارجاعت می‌دم به کارگاه‌هایی که تابستون برگزار خواهم کرد. کتاب‌ دوره راهنمایی هم کمک زیادی خواهد کرد.
14.    صفحه‌ی 94. گفتید به گروه های سه نفره تقسیم کنیم. 2 نفر کمه و 4 نفر خطر ناک حتی باری یک بار چون معمولا تو اون سن بچه ها (حتی تو خیلی سن های دیگه ، حتی دانشجو ها که همخونه میشن 4 نفره یا 5 نفره یه نفر تک می افته) یار کشی می‌کنن دو به دو میشن و طرف کشی می‌کنن و مقابل هم قرار می‌گیرن. سه نفر عالیه چون یکی که خواننده ست و اون دو تای دیگه معمولا تو موضع خودشون می‌مونن و این اتفاقا نمی افته. حالا اگه یه نفر اضافه اومد ترجیح اینه که دو تا گروه دو نفره تشکیل بدیم یا باید چکار کنیم؟ یا یکی بین گروه‌ها بچرخه؟
تحلیلت رو در مورد تعداد افراد هر گروه کاملا قبول دارم. با یک عضو چرخشی مخالفم. تمرکز دانش‌آموز رو می‌گیره. یادت باشه که این کار احتیاج به تمرکز زیاد داره. اما تشخیص گروه دونفره یا چهارنفره باز هم با آموزگاره. اگر مجبوری گروه چهار نفره درست کنی بهتره دو عضو معتدل رو در این گروه چهار نفره قرار بدی. همیشه در هر جمعی تعدادی آدم میانه‌رو پیدا می‌شه. گروه دونفره تقریبا جواب نمی‌ده چون گفتگو اون طور که باید شکل نمی‌گیره. حتی یکی گروه چهار نفره با یارکشی نتیجه بهتری از یه گروه دو نفره داره.

۲ نظر:

Mim گفت...

"مسئله حس داشتن فصل مشترک، حس زنده بودن، و زنده نگه داشتن امید است"
من از این جمله، از حسش و تک تک آوا هاش خوشحالم

1. نه اینطوری مطرح نکردین به گمونم. من سوال رو شاید زیاد بسط دادم بابت چیز میزهایی که راجع به روشنفکر کیست خوندم و شنیدم این چند وقته. و سوالم رو از اخر به اول پرسیدم به گمانم که شدتش اینطور شده.

6. استان گلستان به دنیا اومدم و بزرگ شدم با ریشه ای غیر بومی محل. به ادبیات محل علاقه مند بودم اما چون اونجا پیدا نکردم و اونایی که بود رو خیلی ضعیف دیدم اینو گفتم. تعمیم دادم بی انصافانه و کم اطلاع. و از پی این حرف دنبال همین لیست بودم حداقل در محدوده استان گلستان چون به طور جدی در چند سال آینده اگر برنامه ای برای اونجا بودن داشته باشم می خوام کلاس رواگه تو مدارس دیر پیش بیاد تو کانون پرورش فکری برگزار کنم و البته اگر مطمئن بشم توانایشو دارم_ گاهی کاری نکردن بهتر از خراب کردنه. یا حداقل تو مدرسه ای که خودم بودم یا با تعداد کمی که همیشه تو شهرای کوچیک جذب می شن با جذب کردن 10 15 نفر از مدارس مختلف. و اگر اونجا نبودم هر جا که بودم به محض این که ببینم توانایی نسبی رو دارم و برای شروع معلم بودن ی که در کلاساش رشد می کنه اماده م می خوام که این کارو شروع کنم.
8 . خب خودتون بهتر میدونید اینو که نظر چندین نفر دیگه هم واسه همین خطوط بپرسید. اگه من گیر کردم سر چند خط کتاب شاید همه این مشکل رو نداشته باشن گاها من کندم یا ذهنم جاهایی که نبایده و این طور میشه فهم و سوالا
فکر می کنم بخش عمده سوال شدن ش برام نشناختن این گروه سنی و فراموش کردن عمده ی خودم در اون بازه سنی هست.

وای! کارگاه تابستونی! این عالیه! بهتر از این واسم چی میتونست پیش بیاد!؟!

با یک عده "آدم تا حدی مشابه هم" که می نشستیم و حرف می زدیم گاهی بحث این می شد که ، " فلان دوستم می خواد فلان کار رو بکنه اما نشسته در و دیوار رو نگاه می کنه و هیچ کاری انجام نمیده" و قسمت های دیگه بحث می رفت سراغ این که چقدر آدمایی که فکر می کنن کم و کمتر می شن و وهمون هایی هم که فکر می کنن برای این که به قول خودشون بهتر و شادتر زندگی کنن فکر کردن رو می ذارن کنار و... و با خوندن این کتاب بود که دیدم من هم و مثل من های دور م هم جز همون دسته در و دیوار نگا کن هاییم از زاویه ی دیگه و چقدر خوب شد که حداقل اینو فهمیدم!



یادمه زمانی که رو وبلاگتون از کلاس های نوشتار خلاق می نوشتید خیلی کنجکاو بودم و دوست داشتم بیام و ببینم این کلاس های چطوری برگزار میشه ؟ هدفش چیه چون معلوم بود هدف فقط نویسنده شدن نیست. یادمه تقریبا به هر دختر دبیرستانی ای که می رسیدم می پرسیدم که تو مدرسه کلاس نوشتار خلاق دارید؟ من از این همه اتفاق خوب خوشحالم.

طبق معمول فراموش کردن آداب روزمره یادم رفت خلق کردن چنین اثری رو بهتون تبریک بگم. و از همه پاسخ ها ی خوب و کاملتون بی نهایت ممنونم

Mim گفت...

"مسئله حس داشتن فصل مشترک، حس زنده بودن، و زنده نگه داشتن امید است"
من از این جمله، از حسش و تک تک آوا هاش خوشحالم

1. نه اینطوری مطرح نکردین به گمونم. من سوال رو شاید زیاد بسط دادم بابت چیز میزهایی که راجع به روشنفکر کیست خوندم و شنیدم این چند وقته. و سوالم رو از اخر به اول پرسیدم به گمانم که شدتش اینطور شده.

6. استان گلستان به دنیا اومدم و بزرگ شدم با ریشه ای غیر بومی محل. به ادبیات محل علاقه مند بودم اما چون اونجا پیدا نکردم و اونایی که بود رو خیلی ضعیف دیدم اینو گفتم. تعمیم دادم بی انصافانه و کم اطلاع. و از پی این حرف دنبال همین لیست بودم حداقل در محدوده استان گلستان چون به طور جدی در چند سال آینده اگر برنامه ای برای اونجا بودن داشته باشم می خوام کلاس رواگه تو مدارس دیر پیش بیاد تو کانون پرورش فکری برگزار کنم و البته اگر مطمئن بشم توانایشو دارم_ گاهی کاری نکردن بهتر از خراب کردنه. یا حداقل تو مدرسه ای که خودم بودم یا با تعداد کمی که همیشه تو شهرای کوچیک جذب می شن با جذب کردن 10 15 نفر از مدارس مختلف. و اگر اونجا نبودم هر جا که بودم به محض این که ببینم توانایی نسبی رو دارم و برای شروع معلم بودن ی که در کلاساش رشد می کنه اماده م می خوام که این کارو شروع کنم.
8 . خب خودتون بهتر میدونید اینو که نظر چندین نفر دیگه هم واسه همین خطوط بپرسید. اگه من گیر کردم سر چند خط کتاب شاید همه این مشکل رو نداشته باشن گاها من کندم یا ذهنم جاهایی که نبایده و این طور میشه فهم و سوالا
فکر می کنم بخش عمده سوال شدن ش برام نشناختن این گروه سنی و فراموش کردن عمده ی خودم در اون بازه سنی هست.

وای! کارگاه تابستونی! این عالیه! بهتر از این واسم چی میتونست پیش بیاد!؟!

با یک عده "آدم تا حدی مشابه هم" که می نشستیم و حرف می زدیم گاهی بحث این می شد که ، " فلان دوستم می خواد فلان کار رو بکنه اما نشسته در و دیوار رو نگاه می کنه و هیچ کاری انجام نمیده" و قسمت های دیگه بحث می رفت سراغ این که چقدر آدمایی که فکر می کنن کم و کمتر می شن و وهمون هایی هم که فکر می کنن برای این که به قول خودشون بهتر و شادتر زندگی کنن فکر کردن رو می ذارن کنار و... و با خوندن این کتاب بود که دیدم من هم و مثل من های دور م هم جز همون دسته در و دیوار نگا کن هاییم از زاویه ی دیگه و چقدر خوب شد که حداقل اینو فهمیدم!



یادمه زمانی که رو وبلاگتون از کلاس های نوشتار خلاق می نوشتید خیلی کنجکاو بودم و دوست داشتم بیام و ببینم این کلاس های چطوری برگزار میشه ؟ هدفش چیه چون معلوم بود هدف فقط نویسنده شدن نیست. یادمه تقریبا به هر دختر دبیرستانی ای که می رسیدم می پرسیدم که تو مدرسه کلاس نوشتار خلاق دارید؟ من از این همه اتفاق خوب خوشحالم.

طبق معمول فراموش کردن آداب روزمره یادم رفت خلق کردن چنین اثری رو بهتون تبریک بگم. و از همه پاسخ ها ی خوب و کاملتون بی نهایت ممنونم