دندان درد من يكشنبه شب با زقزقي نرم و دوستداشتني شروع شد. درد آنقدر ظريف بين دندانهايم ليز ميخورد كه نميتوانستم تشخيص بدهم كدام دندان برايم بازي درآورده. سابقه دنداندردهاي مشابه را داشتم. چند بار كه به دكتر مراجعه كرده بودم، گفته بود علت درد، حساس شدن و تحريك موقت اعصاب دندانهاست كه خيلي زود رفع ميشود. من كه خيالم راحت بود ذقذقها نشانه خطرناكي نيست، حتي يكشنبه شب بدم نيامد كمي هم سر به سر دندانهايم بگذارم، زبانم را پشت رديف دندانها فشار دادم. مسواك را با خشونت روي لثه كشيدم و موقع استفاده از نخ دندان تا مرز خون افتادن لثه پيش رفتم. درد قابل تحمل بود و تحريك كننده و البته لذتبخش.
دوشنبه ظهر كمكم درد در نقطه خاصي متمركز شد؛ بالا، سمت چپ، دندان نيش. همان دندان ضايعي كه با وجود بيست و هشت دندان صلحطلب ديگر كه نشان علفخواري ما آدمهاست با وقاحت تمام اعلام ميكند كه نخير، ما چندان هم موجودات صلح جوي بيخطري نيستيم. داشتم ميگفتم. درد نيش از مرز زغزغ گذشت. دوشنبه شب اول كمي داد و بيداد كردم. بعد به دندانم بيمحلي كردم. چند بار تحت تاثير انديشههاي دنياي پستمدرن اعلام كردم كه دردي وجود ندارد و همه آنچه در حال رخ دادنست تنها بخشي از انديشه منست و بايد با توان ويژه فكر، به جنگش بروم. چهار زانو نشستم، تمركز كردم و صدبار گفتم دندان نيشم درد نميكند اما نيش آرام نشد.
سهشنبه درحاليكه به زمين و زمان فحش ميدادم سراغ دندانپزشكم رفتم. هنوز اميدوار بودم دنداپزشك بگويد جاي هيچ نگراني نيست و درد به زودي آرام ميشود اما قبل از آنكه من بتوانم با وجود آن همه ابزار آلات آهني در دهانم حرف بزنم مته به حركت درآمد. من دادي كشيدم و دندان پزشك گفت: مال آخرين دندون آسيابه.
من همانطور كه دهانم باز بود با زبان بيزباني گفتم نيش درد ميكند اما دندانپزشك گفت: ما يعني دندانهاي ما ريشههاي عميقي دارد و ريشههاي عميق جايي به هم ميرسند كه هيچ فكرش را نميكنيم. اينست كه اگر چه دندان نيش درد ميكند اما منشاء درد جاي ديگريست. دندان پانسمان شد تا متخصص ترميم ريشه كلك ريشه فاسد را بكند.
تحمل درد هم حدي دارد. من كه سهشنبه با خشونتِ يك آمپول دندانپزشكي مواجه شده بودم ظرفيتم براي مواجهه با اين ابزار ترسناك براي مدتي پر بود اما هر چه فكر كردم ديدم نميتوانم بعد از شش ماه سراغ پزشك معدهام بروم و بگويم بابت يك آمپول ناقابل آزمايش خون ندادم. چهارشنبه صبح درحاليكه مطابق همان آموزههاي گند پستمدرنيستي سعي ميكردم به خودم بگويم كه روز خوبيست و هوا بوي سرب دلچسبي ميدهد وارد آزمايشگاه شدم. روي صندلي خونگيري كه نشستم چشمانم را بستم و منتظر شدم كار تمام شود.
صداي لطيف زنانهاي گفت: واسه چي آزمايش ميدي؟
- دقيقا نميدونم. همينجوري
- سابقه بيماري داري؟
- نه
- داروي خاصي مصرف ميكني؟
- نه
- آزمايشهاي قبلي مشكلي داشته؟
- نه
- مشت كن
از جا پريدم.
- بله، مشت؟
دختر زيبايي بود. با تعجب نگاهم كرد و گفت براي رگگيري ميگويد. براي پيدا كردن رگ. هيچ مشكلي نيست. فقط يك مشت كردن ساده است. موقع خروج از در دقت كردم ببينم روي برگه نوشته بيمار رواني يا نه.
پنجشنبه وقت درمان ريشه بود. باز خشونت يك آمپول كذايي. متخصص ترميم ريشه مرا از ده سال پيش ميشناخت. زماني كه بعد از يكي از تلخترين حادثههاي زندگيم چهار دندان را درمان ريشهاي كرده بود. ده سال همديگر را نديده بوديم. تزريق را انجام داد و مته لعنتي را روي دندانم گذاشت كه دادم هوا رفت. چند دقيقهاي صبر كرد و به گمانم ماده بيحسي اضافي هم تزريق كرد اما مته كه داخل دهانم رفت چنان از روي تخت پريدم كه خودش را عقب كشيد. چند ثانيهاي نگاهم كرد. اشكهايم سرازير شده بود. لبخندش را از پشت ماسكش ميديدم.
- قديما خيلي شجاع بودي. هميشه از در كه ميرفتي بيرون به خانم لام ميگفتم نميدونم اين دختر چه جوري درد تحمل ميكنه كه خم هم به ابروهاش نميفته.
خواستم توضيح دهم كه در طول اين ده سال اتفاق كوچكي افتاده. من فيلمي از تلويزيون ديدم كه در آن قهرمان زنداني داستان توسط دندانپزشكي شكنجه ميشود تا اعتراف كند. البته آنچه ديدم فيلم بود اما بدبختي بزرگ من اينست كه آنچه بخوانم يا ببينم را نميتوانم فراموش كنم. ميخواستم تمام اين حرفها را بزنم اما با وجود دستگاه مكنده و چند سيخ كه داخل كانال دندانها فرو شده بود و پنبههاي استوانهاي استريل فقط صداي نامفهومي از دهانم درآمد كه بيشتر شبيه صداي خرخر گلوي بريده شده مفتش در سريال هزاردستان بود. همان هم حالم را بدتر كرد. دندانپزشك مشغول كار شد. من اشك ميريختم و او توضيح ميداد كه چطور اوايل كه گرفتار كمردرد شده بود حتي عارش ميآمد بگويد درد دارد اما بعدها ديسك گردن هم اضافه شد و به دنبالش ضعيفشدن چشمها و بعد هم خونريزي معده و درد و درد و آستانه تحملي كه هي پايين ميآمد.
كارش كه تمام شد داستانش هم به پايان رسيد و گفت:
- اينجوري بهت بگم الان وقتي كمرم درد ميگيره ممكنه بابتش ساعتها من مرد گنده بشينم گريه كنم.
آموزههاي پستمدرنيستي ميگويد هميشه به دنيا لبخند بزن. حتي اگر دنيا دهنت را سرويس كند. راه لبخند زدن را هم ميگويد. پيشنهاد ميدهد در تجربههاي تلخ نيمه پر ليوان را ببينيم و چند نتيجه پر و پيمان براي آيندهمان ذخيره كنيم. و من در پيروي بيچون و چرا از آموزههاي دنياي امروز دو نتيجه گرفتم. نتيجه اول اينكه گاهي دندان خونخوار آدم درد ميگيرد اما ريشه درد در دندان مظلوم آسيابيست كه ما را ياد گاوهاي دوستداشتني مياندازد و نتيجه دوم اينكه تكرار درد آستانه تحمل را ميتواند آنقدر پايين بياورد كه شجاعت جايش را به بزدلي بدهد.
پيش ميآيد ديگر.
۱۸ نظر:
مثل اينكه من زود رسيدم.
چپ كوك جان آنور كه بودي خيلي كم ابراز وجود ميكردم. اينور آمدي؛از اين به بعد وجود مستمر خواهم داشت.
از نتيجه گيري اول خيلي خوشم آمد.
دندان خوب است؟درد تمام شده حالا؟
سلام
اگه برید سراغ wordpress نه تنها آرشیوتون رو، بلکه نظرات وبلاگ رو هم می تونید حفظ کنید
پیشنهاد می کنم زودتر دست به کار شید
هم محیط بهتری داره و هم مزایای بیشتری
:)
تا تا جان می تونی اطلاعات بیشتر در اختیار من بگذاری چون تا جایی که نگاه کردم اشکال از بلاگقاست اگه به آرشیو رو منتقل کرد میرم روی وردپرس
ممنون خوبه :)
مباركه...
اسباب کشی جدید مبارک. خدا نصیب نکنه. دندون درد از بدترین مجازات های بی توجهی به جسمه. یکی از فوبیاهای عتیقه ی بنده دندون پزشکیه. باز خوبه که شما رفتید (احتمالا چاره ی دیگه ای نبود).
درخت ابدی
توی این لینک توضیح داده که چطور کل آرشیو رو منتقل کنید:
http://web3b.wordpress.com/2008/12/17/export-import-blogger-wordpress/
امیدوارم به دردتون بخوره
Mitra: It is a great peice. I liked the sarcasm. Also, love the new Blog environment. I can now leave comments.
هديه برای خانه جدید:
http://rapidshare.com/files/331796666/0521881641.rar
The Psychology of Creative Writing
By Scott Barry Kaufman, James C. Kaufman
* Publisher: Cambridge University Press
* Number Of Pages: 406
* Publication Date: 2009-06-29
* ISBN-10 / ASIN: 0521881641
سلام . فرقی نمی کنه کجا باشی هرجا باشی مطالبت خوندنیه
اگر لطف کنه لینک rss ات را هم بگذاری خیلی لطف کردی
خيلي خيلي جالب بود!
ظربف بود مخصوصا اين تيكه اش: " ما يعني دندانهاي ما ريشههاي عميقي دارد و ريشههاي عميق جايي به هم ميرسند كه هيچ فكرش را نميكنيم."
باورت داشتم از روز نخست
امدی تا باشی
و پر از شعر پر از همهمه بودی اما
هیچ حرفی نزدی..
خوب من میفهمم از دو چشمت همه حرف تو را
بی کلام اینجا باش
اخر اینجا بودن نیست محتاج صدا
بودنت با دل من
بی صدا هم زیباست
salam kahste nabashid webetun alist sari ham be man bezanid dastanam jaleban
امیدوارم حالتون زودتر خوب بشه . آستانه تحمل درد رو واقعا باهات موافقم . بعضی وقتا که هی مشکل پشت مشکل میاد ، آخر هفته ممکنه با یه اتفاق کوچیک قاطی کنی و مثل سابق دیگه نتونی همه چیزو تحمل کنی .
امروز از صبح دندان آسیابی که پارسال عصب کشی کرده بودم درد می کند و من بیش از هر زمان دیگری نام خدا بر زبانم است که قضیه بیخ دار نشود.
سلام؛
با اینحساب آثار مازو خیستی هم در شما مشاهده میشود .
اگر دندانهای عقل و طمع را بکشید زندگی راحت تری خواهید داشت .اگر هم که کشیده اید که هیچ .
به به مبارکه. گرچه نفهمیدم دقیقا چی شد که جابهجا شدی. این نوشته هم خیلی خوب بود. به ویِژه این که دندانها توش آدمها رو هم نمایندگی میکنند. به امید دیدار.
به نام او
شیوه ی نگارشتون خیلی خوووووووب بود!
ارسال یک نظر