۲۹ آبان ۱۳۸۹

جامعه ادبی ما



بالاخره داد نويسنده‌ها درآمد. اين را از پست حسن‌شهسواري فهميدم. اگر تا چند سال پيش ناشر و نويسنده و رسانه اخم‌هايشان براي ارشاد بود حالا کم و بيش روبه‌روي هم ايستاده‌اند. رد پاي اين اتفاق را مي‌شد از دو سال پيش در وبلاگستان ديد. در اين سه سال که درگير چاپ کتاب‌هايم هستم و گاه‌گاهي نويسنده‌هاي نوپا را ديده‌ام کمتر پيش آمده که بحث مافياي ادبي به ميان نيايد. بخشي از اين قضيه طبيعي‌ست. جامعه ادبي ما هم با همان فرهنگي زندگي مي‌کند که جامعه تجارت خرد ما، که جامعه پزشکيمان، که جامعه مهندسي‌مان. اگر فساد اخلاقي و باندبازي در مابقي زيرمجموعه‌هاي اين مملکت بيداد مي‌کند چرا در جامعه ادبي‌مان نکند؟ البته ناگفته پيداست که در اين جامعه‌ هم مثل بقيه بخش‌هاي ايران بزرگ جزيره‌هاي کوچکي وجود دارد که درش جمعي از آدم‌هاي خوب با سيستمي کم و بيش سالم  زندگي مي‌کنند که دغدغه‌شان کارشان است و بس.
به نظرم اعتراض نويسنده‌ها نشانه خوبي‌ست. اين نشان مي‌دهد تعادل رخوتناک جامعه ادبي بهم‌ خورده. اين نشان مي‌دهد بخشي از اعضاي جامعه ادبي خواستار تغيير در اين نظام است. و احتمالا اگر بي‌حب و بغض با شکايت نويسنده‌ها مواجه شويم نتايج مطلوبي به دست مي‌آوريم. قطعا بخشي از مشکل فعلي جامعه  ناشر-‌ رسانه-‌‌‌ نويسنده، متوليان فرهنگي جامعه‌اند. شهسواري به درستي به موضوع اشاره کرده. اگر بيست مجله ادبي داشتيم.  هم نويسنده‌ها فضاي بيشتري براي نشان دادن خودشان و اثرشان داشتند و هم تعدد مجلات طيف وسيع‌تري از سليقه‌ها را مي‌توانست پوشش دهد. بايد اين موضوع را جدگانه به بحث گذاشت. چقدر امکان راه‌اندازي مجلات ادبي و حمايتشان و حفظشان وجود دارد. چرا نويسنده‌ها از مجلات اينترنتي استقبال نکردند؟ چه راهکاري براي بازکردن فضاي ادبي وجود دارد؟
اما آن عامل خارجي تنها مسئله جامعه ادبي‌مان نيست. اعتراض نويسنده‌ها نشان اينست که جريان نشر و نقد کارآمد نيستند. در طول سه سال گذشته سه کتاب را براي چاپ به چهار نشر معروف در تهران بردم و کم و بيش در هر چهار نشر با مشکلات يکسان مواجه شدم. اول اينکه معرف شما مي‌تواند تاثير به سزايي در پذيرفته شدن کتاب شما داشته باشد. اين به تنهايي به معني باندبازي نيست اما اگر تعداد واسطه‌هاي نشر و جامعه نويسنده‌ها محدود به چندنفر با ذائقه ادبي مشابه شود باند بازي معنا پيدا مي‌کند. اگر نسبت آثار ادبي کلاس‌هاي داستان‌نويسي به محصولات ادبي مستقل عدد قابل ملاحظه‌اي باشد و معلمان کلاس‌ها اتفاقا واسطه‌هاي نشر باشند، باندبازي فرضيه پررنگي مي‌‌شود هر چند که ممکن است اصلا محلي از اعراب نداشته باشد. دوم اينکه برخورد ناشران با نويسندگان در بسياري از موارد نه تنها برخورد برابر نيست بلکه محترمانه هم نيست. حداقل دو نشر معروف را مي‌شناسم که ناشر در برگه قرارداد براي چاپ اول کتاب اول نويسنده هيچ حق تاليفي قائل نمي‌شود. ناشران کمتر خودشان را موظف به پاسخ‌گويي مي‌دانند. کتاب‌ها در حالي رد مي‌شوند که هيچ دليلي براي رد شدنشان از سوي ناشر ارائه نمي‌شود، گاهي کتاب‌ها رد مي‌شوند بدون آنکه خوانده شوند. گاهي ناشر ماه‌ها نويسنده را چشم‌انتظار پاسخ ميگذارد. گاهي در حاليکه تا ساعت هفت ديشب خبر داشتيد کتابتان هنوز در دفتر نشر باز نشده بوده، نه صبح خبردار مي‌شويد کتابتان براي چاپ در نشر مورد نظرتان امتياز کافي را از هيآت داوران کسب نکرده. واقعيت اينست که موضع نويسنده در بسياري از نشرها اگر پاي معرف پر زوري در ميان نباشد مانند ارباب رجوع بيچاره‌ايست که براي يک امضا جلوي هر کس و ناکسي گردن کج مي‌کند. معطلي درازمدت نويسنده قبل از ماجراي نفس‌گير مجوز بدبيني‌ها را افزايش مي‌دهد و در نتيجه دلخوري‌ها به فحاشي مي‌کشد.
اينها يک سوي ماجراست. سوي ديگر ماجرا اينست که فقط چند ناشر در حوزه ادبيات داستاني شناخته شده‌اند. چرا فقط چند ناشر معروف به گروه نقد و تبليغ اصحاب رسانه دسترسي دارند. چرا فقط چند ناشر به سيستم پخش خوب کتاب دسترسي دارند. همين مسئله سيل نويسنده‌ها را به چند نشر محدود مي‌کشاند. نشر طبيعتا از عهده مطالعه دقيق کتاب‌ها برنمي‌آيد. در نتيجه واسطه‌ها مهم مي‌شوند. کتاب‌هاي خوب در نشر ديده نمي‌شوند و به دلايل مشابه کتاب‌هاي محدودي برچسب مي‌خورد و راه به رسانه و جوايز ادبي باز مي‌کند.
و حرف آخر اينکه شما در سايت‌هاي ناشران نه عدد و رقمي از تعداد مراجعات مي‌بينيد. نه تحليلي از نوع داستان‌هايي که مي‌رسد، نه نقدي بر طيف داستا‌ن‌هايي که مي‌سد،‌ نه فايل حقوق ناشر و مولف و نه مکاني براي دريافت بازخورد خوانندگان. اينها يعني ناشر خودش را از نويسنده و مخاطبش بي‌نياز مي‌بيند. بنابراين در دايره بسته ناشر‌-‌ نويسنده منتقد يک نشر کتابي نمره بيست مي‌گيرد که آن بيرون، آنجا که مردم ايستاده‌اند و قرار است داستان‌ها را بخوانند به زور نمره قبولي به کتاب معرفي شده مي‌دهند. جامعه ادبي يک مجموعه ارگانيک است. زماني رشد مي‌کند که نويسنده‌اش براي شعور مخاطبش احترام قائل باشد و ناشرش براي زحمت نويسنده‌اش و منتقدش براي نويسنده و مخاطب و شهرت ناشرش و هويت مستقل خودش.

پ.ن. در همین رابطه بخوانید: با احترام به چند یادداشت ، گفتاری درباره چرخه نویسنده- ناشر و زندگی ابدی خانواده تاک






۱۸ نظر:

ناشناس گفت...

چپ کوک گرامی، سلام.

بدون این که به طور کلی مخالف باشم با صحبت تان، عرض می کنم که به طور کلی تر مافیای ادبی هم آن مافیاست که در باقی زمینه ها حضور آزاردهنده و روش مشئوم اش قابل حس است؛ به هیچ وجه "طبیعی" نیست این. روح مافیاست که سایه انداخته است بر همه، و -غلط نکنم! - خیلی از ما نادانسته هیزم به آتش اش می افزاییم: در عین این که بدمان نمی آید ما هم آویزان مافیا باشیم و یا حتا متوجه نمی شویم وقتی ما را به هر دلیل از خوبی های عضویت برخوردار می کنند، از وجودش می نالیم، چون بالاخره مافیاست و حرمت انسان را می شکند و بسیار بدی های بد به بار می آورد. موقعیت مان شبیه به موقعیت مادر کوراژ (از نمایش نامه ی معروف برتولت برشت) است.

این یک. دو، آدم - یعنی خواننده - وسوسه می شود تبصره ی کوچکی اضافه کند به فرمایش شما، از این جهت که جانب انصاف را رعایت کرده باشد. باز به طور کلی، همه ی دست نوشته هایی که ناشران تحویل می گیرند استحقاق چاپ شدن ندارند. پس از جمله ی "بخشی از این قضیه طبیعی ست" در پست شما، خواننده انتظار دارد مواجه شود با جمله ی وزینی چون "نه هر دست نوشته ای استحقاق ..."!! اگر بیرون انداختن آثار خوب از توی صفی که پشت در انتشاراتی ها تشکیل شده است به اعتلای ادبیات کمک نمی کند در مقابل انتشار خط تولیدوار آثاری هم که "برای مخاطب خاص نگاشته شده اند" فقط تا دل نویسنده نشکند و مخاطبان خاص - هر که هستند! - او را خوانده باشند به جز تبلیغات سوء برای ادبیات نیست. (البته همین جا به خودم جواب می دهم وای بر ناشری که در حالت عادی - یعنی بی مداخله ی یک پارتی کلفت - روی دست نوشته ی بد خط بطلان منصفانه بکشد اما حاضر باشد نام اش را به همان کار قرض بدهد اگر نویسنده حاضر شود سرمایه ی چاپ را خود متحمل شود. این قبول.)

تبصره ی دوم این که بعضی حلقه ها و محفل ها خود به خود تشکیل می شوند. کسی نظر بد ندارد، نه ناشر، نه نویسنده، نه منتقد، نه بنیادها و جایزه ها، نه حتا خوانندگان. برای مثال ناشران صاحب نام از کجا صاحب نام شده اند؟ مگر نه نویسنده ای صاحب نام طی دوران حرفه ای اش دست نوشته های خود را تقریباً بی کم و کاست فقط به همان یک یا دو ناشر سپرده است؟ قطعاً ناشران کم بنیه ولی شاید خوش ذوق فرصت انتشار اثری از یک نویسنده ی معتبر را سر دست خواهند برد، اما این اتفاق به ندرت می افتد. گاهی بده بستان بدون غرض پیشینی میان آدم های هم فکر شکل می گیرد و نه تنها نمی شود کسی را سرزنش کرد بلکه در این جور مواقع باید حق داد و حتا تشویق کرد که سلایق هم تراز به هم بگروند؛ چرا؟ چون به قول پابلو نرودا از زبان یوگنی یوتوشنکو (و با نقل به مضمون)، "شاعر را می توان تحریم کرد و در حاشیه قرار داد، اما هم آن جا که شاعر می ایستد هم آن جا باز کانون اجتماع مردمان می شود."

که بنده را می آورد سر تبصره ی واضح آخر. اگر منظور شما از پست (آقای) حسن شهسواری، همان متنیست که عنوان اش "می گویم چرا"ست، باید خدمت تان عرض کنم که ظنی که مانند یک جانور عجیب زیر آبی همیشه بر سطح ذهن خوانندگان عام - بله، عام! - ریزموج ایجاد کرده است این است که کتاب شاهکار یا حتا نیم شاهکار اگر با یک دستگاه استنسیل دستی در کلکته روی کاغذ بیاید و در 40 یا 50 نسخه تکثیر شود هنوز جای گاه خود را خواهد یافت و کتاب پرفروش همه ی دوران خواهد شد.

مؤید و مجموع باشید. -میم.اتحادیه-

کولی گفت...

چپ کوک جان این نت ورکینگها همه جای دنیا کمابیش هستن ولی مدلشون فرق میکنه. یا غلظتشون.
ولی در مورد ایران شاید یکی از دلایل محبوب بودن وبلاگها همین محدودیتهاست که باعث شده خیلیها ترجیح بدن اینطوری نوشته هاشون خواننده داشته باشه تا اینکه گوشه میز فیلترهای مختلف خاک بخوره.
جالبه که با وجود همه این فیلترها و سیخم میخم هایی که سر راه چاپ کتاب هستش کیفیت کتابها روز بروز کمتر میشه.
هر بار که میام ایران و میرم کتابفروشی تعداد کتابها و ترجمه های کم ارزش بیشتر و بیشتر میشه.
و پیدا کردن کتابهای بدرد بخور سخت و سختتر. طوریکه دفعه قبلی یکی از دوستانی که صاحب نظره و از کتابهای سال همیشه خبر داره رو با خودم بردم کتابفروشی که کمک کنه 4 تا کتاب درست حسابی پیدا کنم.

بهارك گفت...

اسم كتاب‌هايتان را ميدهيد؟

صهبا گفت...

چپ کوک عزیز
اول این که تعبیر" مجموعه ی ارگانیک" به نظرم بسیار مناسب است و چقدر فاصله است بین علایم حیات را داشتن و زندگی کردن...
من در جامعه ی ادبی فقط یک مصرف کننده ام ، آخرین ( و شاید نخستین!) باری که دیدم نظرم( مستقیماً) به عنوان خواننده اثر مهم است فراخوان سال گذشته وبلاگ خوابگرد برای انتخاب کتاب های برگزیده سال بود که البته چون وبلاگ ندارم در آن شرکت نکردم. با این وصف آیا از من به عنوان یک خواننده( بخوان: مصرف کننده) جز خرید کالای مورد علاقه ام و تبلیغ آن بین اطرافیانم کاری برمی آید؟
دوم این که اگر کتاب هایت چاپ شده سپاس گزار می شوم اگر معرفی شان کنی و اگر نه، امیدوارم هرچه زودتر آن ها را در پیشخوان کتابفروشی ها ببینیم.
سوم این که پایدار و سلامت باشی

chapkook گفت...

بهارک و صهبای عزیز سلام
متاسفانه هنوز در پروسه نشر هستم. یکی به نام سرهنگ تمام که از دی ماه سال پیش در ارشاد منتظر مجوز مانده و اگر موفق شود توسط نشر چشمه چاپ خواهد شد. کتاب دوم به نام گچ و چای سرد شده از تیرماه درنشر افراز منتظر پاسخ مانده.
کتاب سوم کتاب من نیست و آن هم البته در چاله های نشر گیر کرده.
صهبا جان بازخورد شما بهترین محک برای دعوای نویسنده ها و ناشر هاست. از دید من بسیاری از کتاب ها به این دلیل در نشرها رد می شود که به ادعای ناشران خواننده ندارد. در حالیکه نویسنده نظر مخالف دارد. تنها محک خواننده ها هستند که دریافتشان را در یک فضای عمومی مثل وبلاگ ها و سایت ها منتشر کنند. فقط سنجش خواننده ها نشان می دهد چقدر نویسنده ها و چقدر ناشران برحقند. به نظرم در حال حاضر نقش خواننده ها از نقش نویسنده ها و ناشران و متولیان فرهنگ بسیار مهم تر است.

صهبا گفت...

چپ کوک جان
برای من یکم مبهمه که نقش خوانندگان کجا وچطور میتونه نمود پیدا کنه، آیا منظورت اینه که هر یک از خوانندگان به طور "انفرادی" دریافت یا نقدشون از کتاب هایی که می پسندند رو در "وبلاگ شخصیشون" منتشر کنند؟ یا کتاب های خوب(از نظر خودشون) رو در محیط وبلاگ به دیگران پیشنهاد کنند؟ برد تاثیر این کار چقدره؟ این بازتاب های موضعی قرار است چطور منجر به نتیجه گیری سراسری ناشران بشود ؟ چیزی که به ذهن من میرسه اینه که در شرایط فعلی جواب این سئوال ها رو "تنها" می شود در تعداد کتاب هایی که به فروش می رسند جستجو کرد ولی تیراژ کتاب و سرشناس بودن ناشر ومشکلات توزیع و ... عواملی هستند که نتیجه گیری رو تحت الشعاع قرار می دهند بنابر این نمی توانند مبنای مستندی برای تصمیم گیری باشند. منظورم این نیست که نقش خوانندگان رو در این میان نادیده بگیرم، واقعاً مشتاقم بدونم جهت گیری بازار نشر بر چه مبنایی شکل میگیره.
حقیقتش فکر می کنم برای نتیجه گیری در مورد این که چه نوع کتابی خواننده دارد به یک مشاهده پذیر( یه چیزی که بشود آن را با عدد ورقم سنجید) احتیاجه، شکل ساده وابتدایی این مشاهده پذیر میتونه چیزی شبیه فراخوان وبلاگ خوابگرد باشه ولی مطمئناً روش های آماری دقیق تری با جامعه ی آماری بزرگتر هم برای نظر سنجی وجود دارد. فکر می کنم در غیاب وجود این مشاهده پذیر ها هر ادعایی له یا علیه اقبال عمومی به یک اثر فقط یک ادعاست، چه از طرف نویسنده باشد چه از طرف ناشر.
پایدار وسلامت باشی

chapkook گفت...

صهبا جان سلام
فرض کن همه ما دور یه میز جمع شدیم و داریم بازی می کنیم بازی اینه که همه ما دروغ بگیم و یکی راست بگه و قرار باشه در جریان گفتگوها پیدا کنیم کی راست می گه. بازی سختیه در حالیکه عکسش خیلی سخت نیست. وضعیت ما یه جورایی اینطوریه. اون عدد چاپ پانزدهم روی کتاب ممکنه واقعی نباشه. وقتی اصحاب رسانه کتابی رو معرفی می کنه نمیتونی مطمئن باشی کتاب مطابق معیارهای خاصی نمره قبولی گرفته یا مصالحی در میان بوده. حتی وقتی من می گم کتاب خوب بوده معلوم نیست کتاب رو خوندم و نظر خودم رو می گم یا اصلا نخوندم اصغرآقا خونده من حرف اون رو تکرار می کنم که عرض اندامی بکنم. یا اصلا من می گم کتاب خوب بوده چون از اصغرآقا رودربایستی دارم.
من مشکلم الان سنجش درست هم نیست. چون یک بخش اصلی جامعه ادبی اصلا غایبه. مخاطب اثر تولید شده در چرخه نظرسنجی من نیست. مخاطبی که کمی تا قسمتی مستقل باشه. نگران تصویر روشنفکرش نباشه. با خانوم فلانی که گفته فلان کتاب معرکه ست رو دربایستی نداشته باشه. به خاطر انتخابش برچسب نخوره. این مخاطب ناشناس اگه بگه کتاب الف خوبه می شه حالا رو حرفش فکر کرد. و اگر این جماعت شد صد نفر (که فضای مجازی اجازه این انبوه شدن سریع رو می ده) اونقت می تونیم راجع به پیدا کردن معیار هم فکر کنیم.
این همون کاری بود که خوابگرد انجام داد و به نظرم علیرغم همه ضعف هاش به عنوان شروع حرکت عالی و خردمندانه ای بود.

صهبا گفت...

چپ کوک جان
اگر درست فهمیده باشم منظورت از مخاطب، مخاطب خاص است نه عام یعنی احتمالاً همان "منتقدی که برای نویسنده ، مخاطب، شهرت ناشر و هویت مستقل خودش احترام قائل باشد" که در بخش پایانی به آن تاکید کرده ای. بسیار متین، همین!
درضمن آرزو می کنم به زودی زود خبر چاپ کتاب هایت را در همین وبلاگ بخوانم.
پایدار وسلامت باشی

درخت ابدی گفت...

سلام.
این بحث هزارتوییه واسه خودش. دست رو هر عاملی که به کتاب مربوطه بذاری می بینی آشکار یا پنهان داره روی این ماجرا تاثیر می ذاره: محفل بازی، ناشران، ارشاد، رسانه ها، و خواننده ها.
جدا از کتابخوون نبودن افراد جامعه ی ما، مشکل بزرگ اینه که سلیقه های متفاوت برا خودشون جایی واسه عرض اندام ندارن و اصولا همین چند تا کانونی هم که هست یکدست نیستن و بیشتر به ناشران معروف عنایت دارن.
راهکار دادن کار زیاد سختی نیست، اما آیا واقعا عملی هم هست؟ مسئله اینه که این سیستم معیوبه، وگرنه هر ناشری که به کارش و فروشش علاقه داره قاعدتا باید یه نماینده ی مطبوعاتی داشته باشه. بعد می بینی حتا یه مجله که کارش فقط معرفی کتاب باشه وجود نداره. همینا رو وقتی کنار هم بذاریم، به جایی می رسیم که الان هستیم.

کافه چای کوفسکی گفت...

سلام
مشتری خاموش شما و چپ کوک هستم
اما بالاخره تاب نیاوردم و کامنت گذاشتم
مطالعه ام کنید
دوستتان دارم

ترگل بهرامی گفت...

چپ کوک جان سلام
خواستم فقط بگم همچنان می خوانمت و لذت می برم.

خوب باشی

نقش خیال گفت...

ای با با ...

ناشناس گفت...

اگه میدونستی چقدر مشتاق آپ دیت کردن وبلاگت هستم انقدر جفا نمیکردی.
در ضمن لطفا یه کم سطح پایینتر و غیر تخصصی تر بنویس.مثل قدیم ها.
ماهایی که متخصص ادبیات نیستیم هم لذت ببریم.
مرسی

ناشناس گفت...

کجایی؟

لاله گفت...

سلام. من یه وبلاگ دارم تو بلاگفا. شما می دونید چه طوری می شه آرشیوش رو منتقل کرد به یه وب لاگ جدید تو بلاگ اسپات؟
اگه بلدید لطفا من رو راهنمایی کنید؟

ناشناس گفت...

بنویس دیگه لعنتی!

کولی گفت...

چپ کوک خوبی؟ خیلی وقته ازت خبر نیست.

منصور گفت...

نوشتن در این سرزمین از جنگیدن در صف مقدم سخت تر است .

رویکرد گاها فاشیستی در مجامع ادبی جایی برای امر خلقانه نمی گذارد.وحشتناک است ..وحشتناک.

عالی بود
راستی یه طنز دارم می نویسم این روزها . بزرگوار فرصت کردید سر بزنید.