در طول بیست و یک سال گذشته من در تمامی انتخاباتهای کشور شرکت کردهام. گاهی انتخابهایم برایم تا حدودی راضی کننده بوده و گاهی هم چندان با طیب خاطر پای صندوق رای نرفتم با این حال هیچوقت حق مشارکتم در انتخاب نمایندهام را نسوزاندهام. امسال اما اولین باریست که انتخابات شورای شهر برایم اهمیت ویژه پیدا کرده است. تصمیم گرفتهام طی چند پست در مورد انتخابات شورای شهر با صدای بلند فکر کنم. به نظرم مسئله جمعیست و جا دارد برای بهتر شدن شهر تهران با هم فکر کنیم. امیدوار هم هستم چند پست بعدی صرفا یک طرفه خوانده نشود و من در مورد نقاط ضعف اندیشهام بازخورد قابل ملاحظه بگیرم.
انتخابات شورای شهر به دلایل زیر برای من در این دوره اهمیت
ویژه پیدا کرده است.
اول اینکه این نخستین بار است کاندیدها در ابعاد وسیع تایید
صلاحیت میشوند و نخستین باریست که من در میانشان کسانی را میشناسم که به نظرم
تا حد زیادی با معیارهای من، صلاحیت مدیریت یک کلانشهر را دارند و دوست دارم به
عنوان یک شهروند تهرانی، شهر نازنینم را دستشان بسپارم.
دوم پشت سر گذاشتن تجربه تلخ حادثه پلاسکو است. اگرچه
مدیریت تک حادثه پلاسکو در بعضی قسمتها مثل تخلیه به موقع ساکنین ساختمان قابل
تقدیر بود اما حادثه پلاسکو حداقل به من میگفت شهر آماده مدیریت حوادث بزرگ نیست.
زلزله در کمین تهران است، ساختمانهای مشابه پلاسکو کم نیستند و مردم در مورد
مدیریت بحران و مشارکت در مدیریت بحران نه آموزشی دیدهاند و نه میدانند شهرشان
برای از سر گذرندان حادثهای مثل یک زلزله یا یک آتشسوزی وسیع چه امکاناتی دارد.
سوم به تجربه کاری من در چند سال گذشته به عنوان نوشتن
درمانگر برمیگردد. تجربه من میگوید ثبات فیزیکی یک شهر و آرامش آن نقش بسیار
مهمی در ثبات روانی و ثبات اخلاقی ساکنینش دارد. زندگی کردن در شهری که به سرعت
یادگارهای گذشتهاش را پاک میکند ترسناک است. من شهروند بخشی از هویتم را از همان
خاطرات قدیمی میگیرم. بخشی از اخلاقیاتم ریشه در همان خاطرات دارد. من دروغ نمیگویم
چون مادربزرگم روزهای سخت دهه شصت وقتی طبقات پلاسکو را هنهنکنان بالا و پایین
میرفت به من میگفت: گوشت با منه. نبینم دیگه دروغ بگی. مادربزرگ سالهاست رفته
اما پایداری ساختمان پلاسکو میتوانست هر بار که چشمم به عظمتش میافتاد حرف
مادربزرگ را برای من تکرار کند. زندگی در شهری که فضاهای عمومیاش شخصی میشود و
در اختیار گروه خاصی برای تولید ثروتی قرار میگیرد که من از آن سهمی نمیبرم
ترسناک است. میدان ولیعصر برای من معنا داشت. حالا وجود مغازهدارهایی که از سهم
بصری من تغذیه میکنند حسی از تجاوزشدگی را در من القا میکند. نمیشود شهری را
دوست داشت که هر روز شکل تازهای میگیرد و همه گذشتهاش را انکار میکند. در ضمن
اینکه منی که در بستر چنین شهری زندگی میکنم وقتی کالبد شهر را تا این حد
ناپایدار و انکار کننده میبینم هرجا منافعم ایجاد کند دست به تغییر ماسک روی
صورتم میزنم و آدم جدیدی میشوم. شهر هم مثل آدمها زنده است، شلختگی ظاهرش، رنگ
عوض کردنش، در اختیار یک گروه خاص بودنش، متجاوز بودنش روی روان و اندیشه آدمهایی
که در بسترش زندگی میکنند تاثیر میگذارد.
چهارم اینکه من چهل سالگی را رد کردهام و کمکم متوجه میشوم
تهران ظرف ده سال آینده چقدر برای من میزبان بدیست. شهر پیادهرو ندارد. جابهجا
سازمان این و آن زمینش را کنده و درست نکرده. شهرداری به بسیاری از ساختمانهایی
پایان کار داده که شیب وروردی پارکینگهایشان پیادهرو را بریده و به حریم عمومی
تجاوز کرده. عبور از خیابانها در بسیاری از مناطق دل شیر میخواهد. پلهای عابر
پیاده مناسب عبور معلولین و سالمندان نیست. روشنایی شهر متناسب با نیازش نیست. شهر
جایی برای معلولین و سالمندان ندارد و به کسی که یک عمر در این شهر دویده میگوید
حالا که نمیتوانی لابهلای پستی و بلندیها و ماشینها بدوی شهر را ترک کن. شهر
نه تنها از لحاظ کالبدی برای این گروه قابل زیست نیست که بخش فرهنگی شهرداری هم
تقریبا سالهاست کار اساسی در زمینه آموزش نسل جدید به قصد فهم شرایط سالمندان و
معلولین انجام نداده است.
پنجم بحرانهای مرتبت با مسکن است. فروش تراکم، ساختمانهای
بد شکل بلند و کوتاه و بیتناسب با کشش ترافیکی منطقه، قیمتهای منطقهای بیتناسب
با ارزش واقعی زمین در آن منطقه یا حتی بیتناسب با امکانات شهریاش، از معضلات
این شهر است. هیچ چیز به اندازه ساختمانهای این شهر و قیمت زمین و بنا در نقاط
مختلف این شهر نشان نمیدهد که چقدر تهران شهر ناعادلی است. زندگی کردن در بستر
شهری که عادل نیست آدمهایش را پر از خشم و بغض، حس برتری کاذب، حس عدم اعتماد به
نفس کاذب و در نتیجه خصومتهای پنهان در شهر میکند. آدمهایش را وادار به ترک شهر
و حاشیه نشینی میکند. نتیجه اینها چیزی جز آسیب دیدن همه نیست.
ششم بحران قانون و امنیت است. تجربه من در مدیریت
ساختمانمان و تجربه تلخ سرقت منزلمان مرا وارد دنیایی کرد که نمیشناختمش. قوانین
آپارتماننشینی ناقص است و برای بسیاری از معضلات آپارتماننشینی پاسخ مناسبی ندارد.
نتیجه اینکه کمتر ساختمانی پیدا میشود که خصومتهای داخلی نداشته باشد و مشاعاتش
به نحو احسن اداره شود. این معضل سبب شده بسیاری از ساختمانها به دلیل عدم نگهداری
درست عمر کوتاهی پیدا کنند و استهلاک سریعتری داشته باشند. مسئله امنیت شهری هم
به نظرم بحرانی جدیست. چهارماه پیگیری پرونده سرقتی که سرنخهای جدی دارد در
آگاهی تهران به من نشان میدهد تا چه حد بخش امنیتی شهر تهران در حفظ جان و مال
مردم کمتوان است.
اما نکته آخر که مرا ترغیب میکند انتخابات این دوره را جدیتر
بگیرم و روی رای دادن به تعدادی از مستقلها فکر کنم اینست که تصور میکنم دیگر
لیست احزاب سیاسی کمک چندانی به رفع مشکلاتمان نمیکنند. به نظرم نحلههای فکری میتوانند
سالهای طولانی خودشان را اصلاح کنند، به روز شوند و در نتیجه دوام بیاورند. اما
احزاب سیاسی بخش تفکریشان اغلب در یک دوره منجمد میشود و دیگر رشد نمیکند. این
مسئله فقط مربوط به احزاب در ایران نمیشود. انتخاباتهای اخیر در سراسر دنیا نشان
میدهد عمر بسیاری از احزاب سرآمده و باید احزابی جدید که مشکلات روز را میشناسند
و برایش راه حل دارند وارد صحنه شوند. ایران هم جدای از بقیه دنیا نیست. حجم زیادی
کار روی زمین مانده، کارهایی که نیاز به نیروی فکری متخصص جدید دارد، نیرویی که
بتواند بدون عینک منافع سیاسی احزاب سیاسی به مشکلات یک شهر نگاه کند تا بتواند
راهحل بیاید. مشکلاتی که از آن حرف زدم مشکلاتی نیست که دیروز ایجاد شده باشد.
مشکلاتیست که طی سالهای طولانی حل نشده باقی مانده و همین حل نشدنش میگوید راهکارهای
احزابی که سهم در شورای شهر داشتند به قدر کافی برای حل مشکل کارآمد نبوده.
تنوع کاندیدها و کارنامههای قابل توجه بعضیشان این امکان
را به من میدهد که افرادی را انتخاب کنم که میتوانند به دغدغههای شهری و نه
سیاسی بپردازند و مشکلات این شهر دوستداشتنی آرمیده بر پای دماوند را حل کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر