۶ اردیبهشت ۱۳۹۶

چرا انتخابات این دوره شورای شهر تهران برایم مهم است.


در طول بیست و یک سال گذشته من در تمامی انتخابات­های کشور شرکت کرده­ام. گاهی انتخاب­هایم برایم تا حدودی راضی کننده بوده و گاهی هم چندان با طیب خاطر پای صندوق رای نرفتم با این حال هیچوقت حق مشارکتم در انتخاب نماینده­ام را نسوزانده­ام. امسال اما اولین باریست که انتخابات شورای شهر برایم اهمیت ویژه پیدا کرده است. تصمیم گرفته­ام طی چند پست در مورد انتخابات شورای شهر با صدای بلند فکر کنم. به نظرم مسئله جمعی­ست و جا دارد برای بهتر شدن شهر تهران با هم فکر کنیم. امیدوار هم هستم چند پست بعدی صرفا یک طرفه خوانده نشود و من در مورد نقاط ضعف اندیشه­ام بازخورد قابل ملاحظه بگیرم.

انتخابات شورای شهر به دلایل زیر برای من در این دوره اهمیت ویژه پیدا کرده است.

اول اینکه این نخستین بار است کاندیدها در ابعاد وسیع تایید صلاحیت می­شوند و نخستین باری­ست که من در میانشان کسانی را می­شناسم که به نظرم تا حد زیادی با معیارهای من، صلاحیت مدیریت یک کلان­شهر را دارند و دوست دارم به عنوان یک شهروند تهرانی، شهر نازنینم را دستشان بسپارم.

دوم پشت سر گذاشتن تجربه تلخ حادثه پلاسکو است. اگرچه مدیریت تک حادثه پلاسکو در بعضی قسمتها مثل تخلیه به موقع ساکنین ساختمان قابل تقدیر بود اما حادثه پلاسکو حداقل به من می­گفت شهر آماده مدیریت حوادث بزرگ نیست. زلزله در کمین تهران است، ساختمان­های مشابه پلاسکو کم نیستند و مردم در مورد مدیریت بحران و مشارکت در مدیریت بحران نه آموزشی دیده­اند و نه می­دانند شهرشان برای از سر گذرندان حادثه­ای مثل یک زلزله یا یک آتش­سوزی وسیع چه امکاناتی دارد.

سوم به تجربه کاری من در چند سال گذشته به عنوان نوشتن درمانگر برمی­گردد. تجربه من می­گوید ثبات فیزیکی یک شهر و آرامش آن نقش بسیار مهمی در ثبات روانی و ثبات اخلاقی ساکنینش دارد. زندگی کردن در شهری که به سرعت یادگارهای گذشته­اش را پاک می­کند ترسناک است. من شهروند بخشی از هویتم را از همان خاطرات قدیمی می­گیرم. بخشی از اخلاقیاتم ریشه در همان خاطرات دارد. من دروغ نمی­گویم چون مادربزرگم روزهای سخت دهه شصت وقتی طبقات پلاسکو را هن­هن­کنان بالا و پایین می­رفت به من می­گفت: گوشت با منه. نبینم دیگه دروغ بگی. مادربزرگ سالهاست رفته اما پایداری ساختمان پلاسکو می­توانست هر بار که چشمم به عظمتش می­افتاد حرف مادربزرگ را برای من تکرار کند. زندگی در شهری که فضاهای عمومی­اش شخصی می­شود و در اختیار گروه خاصی برای تولید ثروتی قرار می­گیرد که من از آن سهمی نمی­برم ترسناک است. میدان ولیعصر برای من معنا داشت. حالا وجود مغازه­دارهایی که از سهم بصری من تغذیه می­کنند حسی از تجاوزشدگی را در من القا می­کند. نمی­شود شهری را دوست داشت که هر روز شکل تازه­ای می­گیرد و همه گذشته­اش را انکار می­کند. در ضمن اینکه منی که در بستر چنین شهری زندگی می­کنم وقتی کالبد شهر را تا این حد ناپایدار و انکار کننده می­بینم هرجا منافعم ایجاد کند دست به تغییر ماسک روی صورتم می­زنم و آدم جدیدی می­شوم. شهر هم مثل آدم­ها زنده است، شلختگی ظاهرش، رنگ عوض کردنش، در اختیار یک گروه خاص بودنش، متجاوز بودنش روی روان و اندیشه آدم­هایی که در بسترش زندگی می­کنند تاثیر می­گذارد.

چهارم اینکه من چهل سالگی را رد کرده­ام و کم­کم متوجه می­شوم تهران ظرف ده سال آینده چقدر برای من میزبان بدی­ست. شهر پیا­ده­رو ندارد. جابه­جا سازمان این و آن زمینش را کنده و درست نکرده. شهرداری به بسیاری از ساختمان­هایی پایان کار داده که شیب وروردی پارکینگ­هایشان پیاده­رو را بریده و به حریم عمومی تجاوز کرده. عبور از خیابان­ها در بسیاری از مناطق دل شیر می­خواهد. پل­های عابر پیاده مناسب عبور معلولین و سالمندان نیست. روشنایی شهر متناسب با نیازش نیست. شهر جایی برای معلولین و سالمندان ندارد و به کسی که یک عمر در این شهر دویده می­گوید حالا که نمی­توانی لابه­لای پستی و بلندی­ها و ماشین­ها بدوی شهر را ترک کن. شهر نه تنها از لحاظ کالبدی برای این گروه قابل زیست نیست که بخش فرهنگی شهرداری هم تقریبا سالهاست کار اساسی در زمینه آموزش نسل جدید به قصد فهم شرایط سالمندان و معلولین انجام نداده است.

پنجم بحران­های مرتبت با مسکن است. فروش تراکم، ساختمان­های بد شکل بلند و کوتاه و بی­تناسب با کشش ترافیکی منطقه، قیمت­های منطقه­ای بی­تناسب با ارزش واقعی زمین در آن منطقه یا حتی بی­تناسب با امکانات شهری­اش، از معضلات این شهر است. هیچ چیز به اندازه ساختمان­های این شهر و قیمت زمین و بنا در نقاط مختلف این شهر نشان نمی­دهد که چقدر تهران شهر ناعادلی است. زندگی کردن در بستر شهری که عادل نیست آدم­هایش را پر از خشم و بغض، حس برتری کاذب، حس عدم اعتماد به نفس کاذب و در نتیجه خصومت­های پنهان در شهر می­کند. آدم­هایش را وادار به ترک شهر و حاشیه نشینی می­کند. نتیجه اینها چیزی جز آسیب دیدن همه نیست.

ششم بحران قانون و امنیت است. تجربه من در مدیریت ساختمانمان و تجربه تلخ سرقت منزلمان مرا وارد دنیایی کرد که نمی­شناختمش. قوانین آپارتمان­نشینی ناقص است و برای بسیاری از معضلات آپارتمان­نشینی پاسخ مناسبی ندارد. نتیجه اینکه کمتر ساختمانی پیدا می­شود که خصومت­های داخلی نداشته باشد و مشاعاتش به نحو احسن اداره شود. این معضل سبب شده بسیاری از ساختمانها به دلیل عدم نگهداری درست عمر کوتاهی پیدا کنند و استهلاک سریع­تری داشته باشند. مسئله امنیت شهری هم به نظرم بحرانی جدی­ست. چهارماه پیگیری پرونده سرقتی که سرنخ­های جدی دارد در آگاهی تهران به من نشان می­دهد تا چه حد بخش امنیتی شهر تهران در حفظ جان و مال مردم کم­توان است.

اما نکته آخر که مرا ترغیب می­کند انتخابات این دوره را جدی­تر بگیرم و روی رای دادن به تعدادی از مستقل­ها فکر کنم اینست که تصور می­کنم دیگر لیست احزاب سیاسی کمک چندانی به رفع مشکلاتمان نمی­کنند. به نظرم نحله­های فکری می­توانند سالهای طولانی خودشان را اصلاح کنند، به روز شوند و در نتیجه دوام بیاورند. اما احزاب سیاسی بخش تفکری­شان اغلب در یک دوره منجمد می­شود و دیگر رشد نمی­کند. این مسئله فقط مربوط به احزاب در ایران نمی­شود. انتخابات­های اخیر در سراسر دنیا نشان می­دهد عمر بسیاری از احزاب سرآمده و باید احزابی جدید که مشکلات روز را می­شناسند و برایش راه حل دارند وارد صحنه شوند. ایران هم جدای از بقیه دنیا نیست. حجم زیادی کار روی زمین مانده، کارهایی که نیاز به نیروی فکری متخصص جدید دارد، نیرویی که بتواند بدون عینک منافع سیاسی احزاب سیاسی به مشکلات یک شهر نگاه کند تا بتواند راه­حل بیاید. مشکلاتی که از آن حرف زدم مشکلاتی نیست که دیروز ایجاد شده باشد. مشکلاتی­ست که طی سالهای طولانی حل نشده باقی مانده و همین حل نشدنش می­گوید راه­کارهای احزابی که سهم در شورای شهر داشتند به قدر کافی برای حل مشکل کارآمد نبوده. 

تنوع کاندیدها و کارنامه­های قابل توجه بعضی­شان این امکان را به من می­دهد که افرادی را انتخاب کنم که می­توانند به دغدغه­های شهری و نه سیاسی بپردازند و مشکلات این شهر دوست­داشتنی آرمیده بر پای دماوند را حل کنند.

هیچ نظری موجود نیست: