۵ بهمن ۱۳۹۶

روزنوشت‌ها

سومین سری دوره اول فهم تاریخی ادبیات ایران دیشب تموم شد. از هفته بعد دوره‌های جدید شروع می‌شه. دوره اولی‌ها میرن دوره دوم تا ببینن از رفتن رضاشاه تا انقلاب سفید چه بر سر ادبیات در ایران اومد و دوره دومی‌ها می‌رن دوره سوم تا ببینن نویسنده‌ها انقلاب شاه و ملت رو چطور فهمیدن و چه نقدی بهش داشتن. هنوز باورم نمی‌شه رویایی که پنج سال پیش در هوای مه‌آلود لندن خوابش رو می‌دیدم به حقیقت پیوسته. اونهم با کیفیتی به مراتب بالاتر از چیزی که انتظارش رو داشتم. اون روزها تصورش رو هم نمی‌کردم که نسل قبلی من، اینطوری حمایتم کنه و خیالش هم برام دور بود که آدم‌هایی از گوشه و کنار قاره‌های دیگه بهمون بپیوندن. کلاس‌ها حداقل برای من تبدیل به ساعاتی جادویی شده. ساعاتی که ما دور یه میز چوبی روح نویسنده‌ها را احضار می‌کنیم و بهشون می‌گیم بیایید بنشینید کنار ما، چای و شیرینی و نون و پنیری بزنید و از اینکه شخصیت‌های قصه‌های شما بخشی از زندگی ما شده لذت ببرید. راستش از اینکه قصه‌ها، یکی از نسل دهه سی رو به یکی از نسل دهه هفتاد پیوند زده، یکی از ایران رو به یکی در کانادا وصل کرده لذت می‌برم و به خودم می‌گم این جادوی قصه‌ست. این همون نقش مغفول مونده ادبیاته. این همون صلح و گفتگوییه که ما برای ساختن دنیای بهتر بهش نیاز داریم. اینکه بتونیم دو ساعتی در مورد اختلاف نظرمون سر باورپذیر بودن شخصیت حاج ابوتراب داستان حاجی‌آقا با هم حرف بزنیم و بر سر اینکه قهرمان داستان عصیان رفتار شجاعانه یا احمقانه‌ای داشته با هم بحث کنیم و در خلال گفتگومون ببینیم کی هستیم، کی بودیم و دلمون می‌خواد کی باشیم. اینها رو نوشتم برای اینکه در این فضای خسته و مضطرب، شادیم رو با دیگران قسمت کنم و بگم اگر چه مهمه آسمون صاف و آبی رو به شهرهامون برگردونیم، اما در دلگرفتگی آسمون می‌شه نگاهمون رو به زیر پامون بچرخونیم، اون زیر، زیر خروارها خاک گذشته‌ای خوابیده که کشف و فهم بی‌حب و بغضش می‌تونه هم شادی‌آفرین باشه و هم برای بازگردوندن آسمون آبی کمکمون کنه.

هیچ نظری موجود نیست: