زنگ تفريح بود و من مثل هميشه داشتم کلاس زنگ قبل را مزه مزه ميکردم و نقاط قوت و ضعفش را ميسنجيدم که خانم ن سراغم آمد.
- چپکوک جان فردا ميتوني بعد از کلاست بموني مدرسه؟
خانم ن مدير بخش راهنمايي يکي از مدارسيست که در آن تدريس ميکنم. زن جوانيست که سرعت "روشنفکر" شدنش در سالهاي اخير مرا متعجب ساخته. خوب کتاب ميخواند. اطرافش را با دقت ميبيند و از همه معلمها براي آنکه بهتر فکر کند کمک ميگيرد. تعصبهايش به سرعت رنگ ميبازد و در زندگي و افکارش جا براي "ديگران" باز ميشود. به اين نتيجه رسيده که به قدر کافي نميداند و همين اعتراف به ندانستن ميل به دانستنش را چند برابر کرده.
چند دقيقهاي با خانم ن صحبت کردم. معتقد بود بايد جلسهاي مشترک با والدين بچههاي دوم راهنمايي بگذاريم. من از ابتداي سال نسبت به پايين بودن سطح تجربه دانشآموزانم هشدار داده بودم. خانم ن متوجه شده بود بچههاي دوم به اندازه دخترهاي سيزده ساله بازي نميکنند و دبير مهارتهاي زندگي به اين نتيجه رسيده بود که نحوه ارتباط والدين و بچهها ايراد اساسي دارد.
جلسه سهشنبه ظهر با يک ربع تاخير شروع شد. تقريبا بيشتر مادران سيزده سالههاي مدرسه آمده بودند. از پدرها خبري نبود و نبودشان به شدت احساس ميشد. بحث را من شروع کردم. گفتم که بچهها نسبت به سنشان تجربه زندگيشان ضعيف است. گفتم زندگي بچهها به درس، کلاس زبان و پيانو و تلويزيون محدود شده. گفتم که بچهها حتي اشياء ساده را لمس نکردهاند؛ رنده، جارو، دستکش ظرفشويي، آچار. به خانوادهها پيشنهاد کردم جمعهاي کوچک سه يا چهار خانواده را تشکيل دهند. بگذارند بچهها هر هفته با سرپرستي يکي از والدين به جاي نشستن پاي سريالهاي بيمحتواي تلويزيون و ماهواره براي خودشان يک بعد از ظهر شاد بسازند. کيک درست کنند. آشغالهاي پاي کوه را جمع کنند. با هم خريد بروند و ياد بگيرند حساب و کتاب کنند. دبير مهارتهاي زندگي حرفهاي مرا تاييد کرد. او فکر ميکرد نحوه نظارت در خانوادهها محل اشکال است. او از اينکه آمارش نشان ميداد در حاليکه اغلب بچهها معلم رياضي و زبان انگليسي و فرانسه دارند و پيانو و ويولون ميزنند بيشترشان ميخواهند مانکن شوند متعجب بود. او فکر ميکرد نارضايتي بچهها از زندگيشان، قيافهشان، هيکلشان زائيده گرفتار شدن در چنگال پرقدرت زندگي خصوصي ستارگان هاليوودي، بازيگران شبکه فارسي يک و امثال آنهاست. او از اينکه بچهها ديوانهوار صفحات مجلات زرد را ورق ميزنند تا آخرين اخبار فلان هنرپيشه يا مانکن را بخوانند در شگفت بود. دبير مهارتهاي زندگي پيشنهاد داد والدين به جاي کنترل باز و بسته بودن در اتاق دخترشان يا کنترل موبايل و تلفنهاي دخترشان، بر خوراک فکري فرزندانشان نظارت کنند. در کنار سريالها شرايطي براي خواندن کتاب يا حتي ديدن فيلمهاي خوب فراهم کنند. خانم ن آخرين نفري بود که صحبت کرد. او معتقد بود بازي نکردن بچهها به حرفهاي ما مرتبط است. بچهها دوران کودکي را بدون تجربه دوران کودکي پشت سر ميگذارند و اين کمبود تجربه آنها را به دنياي وهمي ستارگان سينما و مد کشاندهاست. خانم ن پيشنهاد داد با توجه به توان مالي خوب خانوادهها، والدين بازيهاي استراتژيک را ياد بگيرند. يک کارت شبکه بخرند و هيجان بازيهاي قرن بيست و يکمي را به خانه بياورند. زمان درس خواندن بچهها را محدود کنند و فرصت بازي به بچهها بدهند.
حرفهاي ما دو محور اصلي داشت. محدود کردن تلويزيون و افزايش امکان تجربههاي کودکي.
طبق برنامه صحبتهاي ما نيم ساعتي طول کشيد و نيم ساعت باقيمانده را در اختيار والدين گذاشتيم تا تبادل افکار صورت گيرد. اولين نفر روي سخنش با من بود.
خانم چپکوک ببينيد اين چيزي که شما ميگيد امکان نداره. مثلا ما يه فرهنگ مخصوصي داريم. من و پدر الف برامون مهمه که بچهمون چه اساماسي ميگيره. موبايلش رو کنترل ميکنيم. يکي ديگه اين کار رو نميکنه. حالا بچه من که با اون فرد معاشرت کنه همه زحمتهاي ما هدر ميره.
يک نفر از آخر سالن گفت: واقعا مدرسه کنترل درستي روي موبايل نميکنه. من نميخوام بچهم موبايل داشته باشه ولي وقتي دست ديگران ميبينه، ميخواد.
خانم ن گفت: من که نميتونم بگم بچهها موبايل نداشته باشن. ولي قانون مدرسه اينه که کسي موبايل نياره.
خانومي گفت: خانم ن به خدا زنگ ميخوره اين بچهها توي خيابون همه موبايل دستشونه. واقعا من چطور ديگه ميتونم بچهم رو کنترل کنم.
يکي گفت: ما مادريم حرف بزنيم بده ميشيم. شما تو مدرسه کنترل کنيد.
خانم ن گفت: چکار کنم؟ کيف بچهها رو بگردم؟ اگه اين کار رو کنم از الان بهشون ياد داديم هر کسي ميتونه تو حريم خصوصي ديگري وارد بشه.
دبير مهارتهاي زندگي گفت: به بچهها استفاده از موبايل رو ياد بديد چرا انقدر اصرار داريد کنترلشون کنيد.
يکي گفت: شما خودتون گفتيد کنترل بشه. يه مشکل ديگه هم هست. ما اعتقادات مذهبيمون هم به هم نميخوره. بچه من قبلا نمازخون بود. حالا نيست چون بقيه تو مدرسه نماز نميخونن. خانم ن چرا کنترل نميشه کي نماز ميخونه، کي نميخونه. ما آدمهاي معتقدي هستيم. واقعا اگر بچه من با کسي معاشرت کنه که به اندازه ما معتقد نيست، خُب منحرف ميشه.
دبير مهارتهاي زندگي گفت: بالاخره ما بايد ياد بگيريم با هم فرق داريم و به نظر هم احترام بگذاريم. داريم با هم تو يه کشور زندگي ميکنيم. مهم اينه که اخلاق اجتماعي داشته باشيم.
يکي گفت: در مورد اين شبکه فارسي يک، اصلا ميدونيد صاحبش يهوديه. من اصلا نميذارم بچهم نگاه کنه.
يکي گفت: اين که هيچي. سريال مسافران تلويزيون خودمون، اصلا نميدونم چرا هيچ نظارتي روي برنامههاي تلويزيون نيست. هيچ کنترلي نيست. يک عالمه بدآموزي داره.
هر بار که کلمه کنترل و نظارت به زبان ميآمد من ضربدري گوشه ورقه صورت جلسه ميگذاشتم. دور تا دور ورقه پر از ضربدر شده بود. بايد. کنترل. بايد. کنترل. بايد. کنترل. تربيت معادل کنترل تعريف شده بود. همه ميترسيم. همه از هر تجربه جديدي ميترسيم و اين را ميشد در نگاه مادرها خواند. از ميان بيست و چند مادري که مقابلمان نشسته بودند فقط يک نفر دست بلند کرد و گفت اشکالي نميبيند بچهاش موبايل داشته باشد. در اتاقش را به دلخواه خودش ببندند يا باز بگذارد. از دوستانشان پيامک بگيرد. زيرا فکر ميکند بايد فرزندش را براي زندگي در همين شهر و همين فرهنگ آماده کند.
جلسه بدون هيچ نتيجه خاصي به پايان رسيد. برداشتم اين بود که محدوديتها بعد از جلسه بيشتر هم خواهم شد. شايد ما بد حرف زديم. شايد فرصتمان براي گفتگو کم بود. شايد نميشود از مادراني که تجربه زندگيشان به شدت ناچيز است خواست به زنان آينده اين مرز و بوم فرصت تجربه بدهند. شايد حتي خودمان که اين طرف نشسته بوديم دقيقا نميدانستيم از باز کردن کدام درها و کمرنگ کردن کدام محدوديتها حرف ميزديم. شايد هم مسئله، ما و والدين بچهها نبود. مسئله فرهنگ عميق و ريشهداريست که از تجربه کردن ميترسد.
۲ نظر:
بهترين پست این صفحه بی نظر بود!
man b sheddat hasoodim shod!dar tamame toole tahsilam b yaad nadaram modir ya naazem ya moalemam b hamchin chizayee hata fekr karde bashan !!!ajab neverland(school) i darin !!
ارسال یک نظر